قدرت گرفتن اینترنت و همه آثار منفی سیاسی آن
فرانسیس فوکویاما، نظریه پرداز سیاست آمریکایی: یکی از تکان دهنده ترین تحولات و نامتعارف ترین سیاست ها در سالی که گذشت ظهور یک دنیای «پساحقیقت» بوه است؛ دنیایی که در آن همه منابع معتبر اطلاعات با تردید مواجه شده اند و با چالش اطلاعات مشکوکِ برآمده از منابع نامعتبر رو به رو هستند.
اطلاعات، نوعی قدرت در خود داشت، و از آن جا که اطلاعات مدام ارزان تر می شد و دسترسی به آن بیش تر، مردم کشورهای دموکراتیک می توانستند در حوزه هایی وارد شوند و مشارکت کنند که پیش از این راه به آن ها نداشتند. ایجاد رسانه های اجتماعی در اوایل دهه ۲۰۰۰ ظاهرا این روند را تسهیل و تسریع کرد، چرا که اجازه بسیج عمومی ای را می داد که به چندین و چند تحویل دموکراتیک در سراسر جهان، از اوکراین گرفته تا برمه تا مصر، انجامید. حالا دیگر می شد، در این جهان ارتباطیِ نظیر به نظیر، دروازه بانان قدیم اطلاعات را که عمدتا حکومت های اقتدارگرای سرکوبگر تلقی می شدند دور زد.
البته در برابر این اتفاق، همزمان، اتفاق تلخ دیگری هم رخ داد. نیروهای اقتدارگرای قدیم به شکل دیالکتیکی آموختند که چطور اینترنت را به کنترل خویش درآورند و، چنان که در چین می بینیم، از طریق ده ها هزار سانسورچی، و آن طور که در روسیه دیده ایم، با رها کردن ربات هایی حامل اطلاعات غلط و ساختگی در رسانه های اجتماعی، افسار اینترنت را در جهتی که می خواهند بکشند. این روندها در سال گذشته به اوج جلوه گری خویش رسیدند.
دولت روسیه اخبار دروغ جنجال سازی در فضای مجازی منتشر می کند، مثل این «حقیقت» که ملی گرایان اوکراین کودکان خردسال را به صلیب می کشند، یا نیروهای دولت اوکراین در سال 2014 هواپیمای مسافربری پرواز شماره هفده هواپیمایی مالزی را سرنگون کردند. همین منابع نشر اکاذیب در بحث و جدل های مربوط به استقلال اسکاتلند، برکسیت و همه پرسی هلند درباره پیمان همکاری اتحادیه اروپا با اوکراین، دست به کار شدند و هر خبر مشکوکی را که می توانست موضع اتحادیه اروپا را تضعیف کند پررنگ جلوه دادند.
این که از اطلاعات کذب سلاح ساخته شود به قدر کافی ناخوشایند و خطرناک است، و این کار تا رقابت های انتخاباتی ریاست جمهوری در امریکا ریشته دوانده است. همه سیاستمداران دروغ می گویند، یا اگر زیاد سخت نگیریم، حقیقت را به نفع خویش دست کاری می کنند؛ ولی دروغ گویی های ترامپ بی سابقه بوده است.
کار او از چندین سال پیش با تبلیغ «شک در تبار اوباما» آغاز شد؛ ادعایی که ترامپ حتی پس از آنکه اوباما گواهی تولدش را نشان داد، از آن دست برداشت. در مناظره های انتخاباتی، ترامپ تاکید می کرد که هرگز از جنگ عراق حمایت نکرده است و هرگز تغییرات جوّی را شوخی نخوانده است.
پس از انتخابات، گفت اگر در انتخابات تقلب نمی شد حتی رای مردم را هم از کلینتون می برد (رای او دو میلیون کم تر از کلینتون بود). این ها تعبیری دیگر از حقیقت نیستند، بلکه دروغ های فاحشی هستند که به ر احتی می توان کذب بودن آن ها را نشان داد. این که او این اکاذیب را به زبان می آورد به قدر کافی بد و شرم آور است؛ اما بدتر از آن این است که دروغ های مکرر و فاش او باعث نشد رای دهندگان جمهوری خواه از او روی برگردانند.
علاج سنتی اطلاعات کذب، به اعتقاد مدافعان آزادی اطلاعات، این است که اطلاعات درست را منتشر کنیم، همین و بس، و این اطلاعات در بازار ایده ها و اخبار بر اطلاعات کذب غلبه خواهندکرد. متاسفانه این راه حل در دنیای ربات های رسانه های اجتماعی تاثیر چندانی ندارد تخمین زده می شود که یک سوم تا یک چهارم کاربران توییتر ربات هستند. قرار بر این بود که اینترنت ما را از شرّ دروازه بانان خلاص کند؛ و اکنون اطلاعات به راستی، از هر منبع ممکن به ما می رسند و همه با اعتباری یکسان و غیرقابل تمیز. دیگر نمی توان یقین داشت که اطلاعات درست بر اطلاعات کذب غالبه خواهدکرد.
مشکل صرفا دروغ گویی افراد و تاثیرشان بر نتیجه انتخابات نیست، مشکل این است که چرا اعتبار حقیقتی را باور کنیم وقتی کم تر کسی می تواند اعتبار حقیقت ها را بسنجد؟ ترامپ در جریان کارزار انتخاباتی اش گفته بود که خزانه داری امریکا، تحت ریاست جَنت یلن، برای کارزار هیلاری کلینتون کار می کند، و این که انتخابات ناعادلانه و یک طرفه است و منابع رسمی عمدا در آمارهای جرم و جنایت دست کاری می کنند تا جرم و جنایت را کم تر جلوه دهند، و نیز این که خودداری اف. بی. آی. در اقامه دعوی علیه کلینتون نشان داد که رییس اف. بی. آی، جیمز کومی، فاسد است و از کارزار انتخاباتی کلینتون رشوه گرفته است. او همچنین از پذیرش رای سرویس اطلاعاتی امریکا که می گفتند روسیه کامپیوترهای کمیته ملی حزب دموکراتیک را هک کرده است، سر باز زده بود. و البته این را هم در نظر بگیرید که ترامپ و هواداران او بر همه گزارش های «رسانه های بزرگ» انگ تحریف شده می زدند.
ناتوانی در تواق بر سر اساسی ترین و روشن ترین حقایق، نتیجه مستقیم حمله بی پرده به نهادهای دموکراتیک در سراسر جهان است. این جاست که دموکراسی ها به مشکل بر خواهند خورد. در امریکا به راستی شاهد زوال نهادها بوده ایم، و نتیجه اش این است که حالا دیگر رفتار ناشایست و نادرست به همان اندازه که قانونی است، شایع شده است.
وقتی رشوه خواری بی پرده شایع است، اگر مسئولان برگزاری انتخابات تایید کنند که نامزد محبوب شما پیروز میدان نیست، حکما کاسه ای زیر نیم کاسه و توطئه ای برای تغییر نتیجه در کار است. باور به فسادپذیری همه نهادها به بن بست بی اعتمادی همگانی می انجامد. هیچ دموکراسی ای نمی تواند از بلای فقدان باور به امکان وجود نهادهای بی طرف، جان سالم به در برد.
باور کنید که توهین جرم است
بیان آزاد و اخبار کذب
پیتر سینگر، فیلسوف اخلاق استرالیایی : تقریبا یک هفته پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا کسی در توییتر نوشت که هیلاری کلینتون در راس یک شبکه آزار جنسی کودکان است. این شایعه در رسانه های اجتماعی دست به دست چرخید و یک مجری تلویزیونی راست گرا، به نام الکس جونز، چند بار این ادعا را مطرح کرد که هیلاری کلینتون در سوءاستفاده از کودکان دست دارد و رییس کارزار انتخاباتی او، جان پودستا، در مراسم شیطان پرستان شرکت می کند.
جونز در ویدیویی در شبکه یوتیوب (که بعدها از آن جا حذف شد) به «همه کودکانی که هیلاری کلینتون با دست خودش کشته، مثله شان کرده و به آن ها تجاوز کرده» اشاره می کرد. این ویدیو، که چند روز پیش از انتخابات در یوتیوب قرار گرفت، بیش از چهارصد هزار بار دیده شد. متن ایمیل هایی که ویکی لیکس منتشر کرده بود نشان می داد که جان پودستان هر از گاه در یک پیتزا فروشی در واشینگتن به نام کامت پینگ پانگ غذا می خورد. ظاهرا به همین علت شایعه شبکه آزار جنسی کودکان بر این پیتزافروشی متمرکز شد و هشتگ پیتزاگیت ساخته شد.
ربات های اینترنتی- برنامه هایی که به طور خودکار پیام های خاصی را منتشر می کنند- این شایعات را مدام توییت و بازتوییت کردند؛ تا این تصور به وجود آید که خیلی ها «پیتزاگیت» را جدی گرفته اند. عجیب این که ژنرال مایکل فلین هم، که کمی بعد مشاور امنیت ملی ترامپ شد، این شایعات را در توییترش به اشتراک می گذاشت.
ادگار ولش، مسیحی ایکه پشت گردنش آیه هایی از کتاب مقدس خالکوبی کرده، از مخاطبان جونز بود. اور زو چهارم دسامبر، مسلح به یک تفنگ چنگی، یک هفت تیر و یک چاقو، سوار خودروی خویش شد و فاصله 350 مایلی خانه اش در کارولینای شمالی تا رستوران کامت پینگ پانگ را راند. در رستوران، وقتی داشت دنبال کودکان به بردگی گرفته شده در تونل های مخفی می گشت، اجازه داد مهمانان و کارکنان رستوران بیرون بروند. دست کم یک بار برای بازکردن یک درِ قفل شده گلوله ای شلیک کرد و پس از آن که کودکی نیافت، خودش را تسلیم پلیس کرد.
اخبار کذب- «نشر عمدی اکاذیب» که جامه اعتباری دروغین بر آن پوشانده شده تا چنین به نظر برسد که از منبع خبری جدی ای برآمده است- تهدیدی برای نهادهای دموکراتیک است. مثال های دیگری هم از این قضیه وجود داشته است که این قدر مضحک نبوده اند، از جمله گزارش کذب تهدید هسته ای وزیر دفاع اسراییل که همتای پاکستانی اش را واداشت توییت کذبِ تهدید را بازنشر کند و به اسراییل هشدار دهد که اکستان هم سلاح هسته ای دارد.
صرف نظر از این که اخبار کذب موجب شکست کلینتون در رقابت انتخابات شدند یا نه، به وضوح پیداست که این اخبار «می توانستند» موجب شکست یک نامزد انتخاباتی و بر هم زدن روابط بین المل شوند. این پدیده یکی از پیش شرط های اساسی دموکراسی را هم تهدید می کند: این که رای دهندگان می تواند آگاهانه میان نامزدهای رقیب دست به انتخاب بزنند. پس بدیل ما چیست؟ ادعاهای جونز علیه کلینتون قطعا مصداق توهین و افترا بودنأ، و کلینتون می توانست علیه او اقامه دعوی کند؛ ولی این کار هزینه بر و زمان بر است، و احتمالا چند سالی آن ها را اسیر دادگاه ها می کند و در هر حال شکایت افترا فقط در برابر کسی فایده دارد که چیزی برای از دست دادن و اموالی برای پرداخت جریمه داشته باشد.
در بریتانیا «توهین افتراآمیز» قرن ها جرم محسوب می شد اما آن قدر از آن سوءاستفاده شد که در نهایت این قانون در سال ۲۰۱۰ برچیده شد. در امریکا توهین مجرمانه جرم فدرال محسوب نمی شود. در برخی ایالت ها جرم است، ولی موارد اندکی از این قضیه به دادگاه ها می آید. اما این که در جریان رقابت انتخابات، یک نامزد انتخابات ریاست جمهوری را به قتل کودکان متهم کنید اصلا بی اهمیت نیست، و در حقوق عرفی مربوط به موارد توهین هیچ علاج کافی ای برای آن وجود ندارد. در عصر اینترنت، آیا وقت آن نرسیده است که پاندول حقوق را به سمت جرم شناختن توهین برگردانیم؟
گسستن از قید و بندها در فضای آنلاین آیا همان قدر که به نظر می رسد رهایی بخش است؟
افلاطون اگر بود چه توییت می کرد؟
فرمین دوبراباندر، استاد فلسفه کالج هنرهای مریلند: در رفتار بسیاری از ما در فضای آنلاین تناقضی شناخته شده وجود دارد: مدام از شرّ نظارت و شنودهای گوگل و حکومت شکایت داریم ولی به نظر می رسد روز به روز در مواجهه با فراوانی آلات دیجیتال تسلیم این احساس سرگیجه آور می شویم که حریم حصوصی احمقانه و بی معنی است. رسانه های دیجیتال درک ما از روابط خصوصی و شرم را به شدت متحول ساخته اند. مثلا من مدام از نبود حریم خصوصی گلایه می کنم، و با این حال مرتبا حاضرم آن را در ازای آسودگی و راحت خیال واگذارم.
دیگر لازم نیست نگران تاخیرهای ناخواسته در وسایل نقلیه عمومی باشم؛ گوگل مپس سریع ترین مسیر را به من نشان می دهد و در یک چشم به هم زدن، یک تاکسی اوبر از کوچه پس کوچه ها و میان برهای ناشناخته من را به مقصدم می رساند.
دیگر لازم نیست تاریخ تولد دوستانم را به یاد داشته باشم؛ فیس بوک وقتش که رسید به یادم خواهدآورد. و برای دسترسی به این ها فقط کافی است اطلاعات مکان، عادات و باورهایم را بی پرده به شرکت های مادر این برنامه ها و شبکه ها بسپارم. چه اتفاقی دارد می افتد؟
میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، در کتاب «انضباط و مجازات: تولد زندان» (1975)1 نوشته بود، «عیان بودن یک دام است.» منظور فوکو این بود که خود را در معرض دید گذاشتن، و آموختن شیوه پاییدن دیگران، هم وسوسه کننده است و هم خطرناک.
او می گوید در حضور چشم سراسربین همیشه ناظر، دیگر احتیاجی به توسل به اعمال زور فیزیکی نیست. مردم پلیس خودشان می شوند. آنان هرگز نمی دانند که ناظران چه چیزی را ثبت می کنند، دقیقا به دنبال چه چیزی هستند، یا چه مجازاتی برای نافرمانی در نظر گرفته اند. ولی تصور وجود این نظارت موجب می شود نرم و مطیع قواعد شوند. در این شرایط، به ادعای فوکو، معماری نظارت به طرز زیان آوری ظریف و بی نقص می شود، آن قدر «سبک» و ملایم که به ندرت به چشم می آید.
افراد جامعه نه تنها این قسم انضباط را می پذیرند، بلکه دیری نمی گذرد که این نظام از جشم آن ها پنهان می شود، و ایشان خودخواسته آن را جاودانه می سازند. به این ترتیب، در نگاه فوکو، قدرت بیش تر از آن که تهدید اعمال خشونتی از بالا به پایین باشد، «شبکه ای از روابط» خواهدبود که رضایت و تبعیت به وجود می آورد.
تعریف فوکو از قدرت به توصیف فروید، در کتاب «تمدن و ملالت های آن» (1930)، به نقش «فارمن» (Super- ego) در روان انسان شباهت دارد: یک عامل محدودکننده و موعظه گر که تمدن در تک تک افراد تعبیه می کند، «چونان پادگانی در یک شهر تسخیرشده». پس اگر فوکو منظره رسانه های دیجیتال امروز را می دید چه می گفت؟
برنارد هارکورت، نظریه پرداز امریکایی، در کتاب «عریان: میل و نافرمانی در عصر دیجیتال» (۲۰۱۵) می نویسد که «دولت ناظر» دیگر گویای وضع موجود نیست. ترجیح او «الیگارشی شاخکی» است؛ مفهومی که شرکت هایی را هم که از دیدبانی های متعدد ما را تحت نظر گرفته اند، شامل می شود.
به این مجموعه باید فالورهای مخاطب را هم افزود که طیف وسیعی را، از همکاران نزدیکان گرفته تاکل مردم، در بر می گیرد. ادعای اصلی فوکو این است که همچو نظارتی نگران کننده است، نه فقط به سبب کاری که شرکت ها و دولت ها ممکن است با اطلاعات ما بکنند، بلکه همچنین به خاطر این که علم «دیدبانی» به خودی خود قسمیت ویرانگر از اعمال قدرت است. این اعمال قدرت می تواند بر رفتار تاثیر بگذارد و فرد را مجبور به هم رنگی و هم دستی کند، آن هم بی آن که بداند. اما یک جای کار می لنگد!
اینترنت مرکزی ندارد؛ لازم نیست مدرک مستدل بی چون و چرایی دال بر توطئه مشترک شرکت ها و دولت ها داشته باشیم که بدانیم در فضای آنلاین دیده می شویم. به نظر می رسید که از همه جا و هیچ کجا تحت نظر هستیم، ولی با این حال همچنان به خودنمایی ادامه می دهیم. آیا آن قدر منضبط شده ایم که نگهبان ها برج دیدبانی را جمع کرده اند، یا ساز و کار دیگری در کار است؟
تا همین چندی پیش به نظر می رسید که اینترنت شاید بتواند عرصه عمومی نویی برای قرن بیست و یکم بسازد- یک شهر (Polis) دیجیتال پررونق که جایگزین ساختمان های فیزیکی زهوار دررفته و محیط های زیست شهری چندپاره شود.
فوکو می گفت که نظارت همگانی می تواند بیان و اندیشه آزاد را خفه کند و فرمان برداری کسانی را که تحت نظر هستند تضمین کند. ولی شاید رسانه های اجتماعی مردم را از این اجبار و اعمال زور مصون بدارند. ما شاید همان شهروندان دموکراتیکی باشیم که فلاسفه از زمان سقراط تاکنون در پی تحقق اش بوده اند: مردمی که آماده اند همه چیزشان را عریان کنند و به بحث و جدل بگذراند، مردمی که برای شان هیچ چیز پنهان یا خارج از قاعده و عرف نیست.
اما افلاطون هم اگر بود حتما از وضعیت کنونی فقدان شرم در فضای آنلاین ابراز نگرانی می کرد. او معتقد بود که شرم احساس بسیار مهمی است، و برای فلسفیدن و کردار اخلاق مدار ضروری است. در گفت و گوهای مشهور افلاطون، شخصیت سقراط همواره از سوی کسانی که اعتراض می کردند. خرد او مایه شرم ساری آن هاست. آزار و اذیت می دید، شرمی که به محض نفوذ استدلال های او درجان ایشان بروز می کرد.
در جایی از «ضیافت»، آلکیبیادس مست از عشق غم افزایش به این فیلسوف می گوید: «چه می دانم که از پاسخگویی او به او عاجزم و نمی توانم از فرمان او سرپیچی کنم. اما چون از او دور می شوم بی دغدغه به خاطر تسلیم جاه و مقام و شهرت می شوم.»۲ احساس شرم گویای این است که از ما انتظاری غیر از این می رفت ولی با وجود این، قواعد را زیر پا گذاشته ایم.
نکته افلاطون درباره شناخت اخلاقی دقیقا همین است: ما می دانیم که شیوه درست زیستن عادلانه و رضایت بخش چیست، ولی مدام از آن هدف شریف منحرف می شویم. بنابرین شرم از منظر افلاطون نیرویی است که به ما کمک می کند با خودمان روراست باشیم و به شناخت اخلاقی نهفته در درون مان توجه کنیم. افلاطون می گوید مرد فاقد شرم بنده میل است- میل به کالاهای مادی، قدرت، شهرت و احترام. همچو میلی استبدادآفرین است، چرا که به حکم طبیعتش، هرگز نمی شود ارضایش کرد.
تایید جمعیت حاضران در فضای دیجیتال، جایگزین آن ندای درون وجدان اخلاقی سقراط شده است. مردم به این امید خودشان را برابر چشم فالورهای شان عریان می کنند که نیازهای شان به رسمیت شناخته شود، آرای شان تصدیق شود، و خصوصیات شان به نحو دلپذیری پذیرفته شود. نتیجه هم رنگی فزاینده در جمع های مختلف است، و نیز فروریختن فضای مشترک درک متقابل و گفت و گو میان آن جمع ها.
یادداشت ها:
1. این کتاب با عنوان «مراقبت و تنبیه» در ایران ترجمه شده است.
۲. پنج رساله، ترجمه محمود صناعی، ص ۲۵۷.
ارسال نظر