شبکه های اینترنتی، چه بلایی بر سر ما آورده اند؟
هرچند وقت یکبار همسرم از آخرین کتابی که در انجمن کتابشان میخوانند، نام میبرد و هر چه باشد فرقی نمیکند؛ چه آن را خوانده باشم یا نه، نظری درباره آن اثر میدهم. راستی این نظرات بر چه پایهای است؟
ماجرای زدوخورد آن دو بازیگر در آسانسور چه بود؟ من فیلم دوربین امنیتی را تماشا نکردم؛ آخر خیلی وقت میگرفت اما آنقدر گفتوگوها را مرور کردهام که بدانم ماجرا چی بود. آیا پاپ فرانسیس، کشیشی پستمدرن است؟ هیچوقتهیچکدام از سخنرانیهایش را گوش ندادهام اما به خیلی از فیلمهای توییتری او نگاهی انداختهام و حالا میتوانم درمورد جایگاهش در موضوع نابرابری و عدالت اجتماعی نظر بدهم هیچوقت نمیتوانستم به این راحتی وانمود کنم که خیلی میدانم؛ بدون اینکه واقعا چیزی بدانم. ما مرتبا به مطالبی در فیسبوک، توییتر یا ایمیلهای خبری نوک میزنیم و بعد آنها را نشخوار میکنیم. بهجای تماشای فیلمها، مسابقات ورزشی، مراسم اسکار و یا مناظرههای انتخاباتی، میتوانید بهراحتی توییتلحظهبهلحظه دیگران از آن را تماشا کنید یا اصلا روز بعد خلاصهاش را بخوانید. مطالبی که بیشتر رویشان کلیک شود، معیارهای فرهنگی ما را تعیین میکنند.
ما فشاری دايمی را بر خود احساس میکنیم؛ فشاری برای بهاندازه کافی دانستن، آنهم در تمام اوقات تا مبادا بهعنوان بیسوادان فرهنگی شناخته شویم. تا بتوانیم از بالا و پایین رفتن در آسانسور، ملاقات کاری و مهمانیها جان سالم به درببریم. تا بتوانیم پست بگذاریم و نظر بدهیم طوری که انگار واقعا دیدهایم، خواندهایم یا گوشدادهایم. آنچه برای ما اهمیت دارد این نیست که واقعا این مطالب را دستاول مصرف کرده باشیم بلکه تنها این است که بدانیم چنین چیزهایی وجود دارند و دربارهشان نظری داشته باشیم تا بتوانیم در گفتوگوها شرکت کنیم. ما به شکلی خطرناک بهنوعی تقلید از دانایی نزدیک میشویم که درواقع الگوی جدیدی از نادانی است.
ماجرای دروغ آوریل؛ وبسایت رادیوی ملی آمریکاآوریل سال گذشته بود که مطلب:« چرا آمریکاییها دیگر نمیخوانند؟»، در فیسبوک دستبهدست پخش شد. اهل طنز لینک این مطلب را آنجا گذاشتند و بقیه هم با نظراتشان، کلی بر سر این موضوع بحث کردند و مدعی شدند که اهل مطالعهاند. برخی هم با اوقاتتلخی لینک را با توصیههایی مثل«این داستان را بخوانید!» به اشتراک گذاشتند، بدون اینکه اصلا خودشان روی مطلب کلیک کرده باشند تا نکتهاش را بفهمند.
درواقعهمهچیز یک شوخی بود. رادیو ملی آمریکا در توضیح این مطلب نوشته بود:« گاهی اوقات حس میکنیم کسانی که درباره مطالب ما نظر میگذارند، اصلا آنها را نخواندهاند. اگر دارید این مطلب را میخوانید لطفا فقط گزینه پسندیدم را بزنید و دربارهاش نظر ندهید. حالا بگذارید ببینیم مردم چه دارند درباره این داستان بگویند».
طبق بررسی اخیر موسسه مطبوعات آمریکایی، از هر ۱۰آمریکایی، تقریبا ۶ نفر فقط عنوان خبرها را میخوانند. من که باور میکنم، چون خودم هم تنها از روی عنوان این مطلب در واشنگتنپست رد شدم. عموما بعدازاینکه نگاهی گذرا میاندازیم، به اشتراک میگذاریم. معمولا نظر دهندهها، مطلب خود را با همچنین کلماتی آغاز میکنند: TL;DRکه یعنی «خیلی طولانی بود، نخواندمش» و بعد شروع میکنند به اظهارنظردرباره آن موضوع. تونی هیل، مدیر ارشد اجرایی چارتبیت، شرکت تحلیل ترافیک وب اخیرا اشاره کرده است:«هیچ رابطه دوطرفهای میان اشتراکگذاری مطالب در رسانههای اجتماعی، و افرادی که واقعا مطالب را میخوانند پیدا نکردهایم».
واقعا دروغ محسوب نمیشود اگر در مهمانی، وقتی همکارانمان درباره فیلم یا کتابی صحبت میکنند، سرمان را بالا و پایین ببریم که یعنی من هم درباره آن مطالعه کردهام. احتمالا همکارانمان هم درباره آن فیلم یا کتاب فقط نظرات شخصی دیگر در شبکههایاجتماعی را بازگو میکنند. تمام این ارتباطاتشخصی در برخی خرده اطلاعاتی ریشهدارند که در جریان مرور روزانه برنامههای آیفون بهدستآمدهاند. چه کسی دلش میخواهد قانونشکنی کند و از سرعت همهچیز بکاهد و بپذیرد که هرگز کتابی از فلان نویسنده نخوانده و شاید اصلا نمیفهمد «فلانواژه» یعنی چه، بااینکه گاهی خودش هم این واژه را به کار میبرد.
دنبال کننده های سرسری اخبار
اخیرا تلفنی با ویراستاری صحبت میکردم که از نوشته نویسندهای برجسته نام برد. مدعی شدم که مطلب را خواندهام. بعد در طول مکالمه فهمیدم که مقاله اصلا هنوز چاپ نشده است و اصلا نمیتوانستم آن را خوانده باشم. آنوقت دیگر موضوع صحبتمان عوض شد و درباره سیاستمداری کالیفرنیایی حرف زدیم؛ کسی که درگیر رسوایی پیچیدهای شده بود.هیچکداممان حتی نام کوچکش را نیز به خاطر نمیآوردیم؛ اما آیا این مطلب مانع از این شد که زیرکانه درباره موافقان و مخالفان این داستان صحبت کنیم؟ البته که نه.
این مساله قابلدرک است که یکطرف و یا حتی دو طرف گفت وگو، درک درستی ازآنچه دربارهاش صحبت میکنند، نداشته باشند. بههرحال همه ما بیشازحد مشغول هستیم، مشغولتر از تمام نسلهای گذشته؛ کافی است پاسخهای عجلهای به ایمیلها را در ذهن بیاوریم و چون وقت زیادی را صرف زل زدن به گوشی تلفن و صفحه نمایش میکنیم و پیامهای متنی و صوتی میگذاریم تا بگوییم که چقدر سرمان شلوغ است، دیگر فرصت مراجعه به هیچ متن دست اولی را پیدا نمیکنیم. بهجایش به ملاحظات سرسری «دوستانمان» و یا افرادی که «دنبال کننده» آنها هستیم یا هرکسی که شد، اتکا میکنیم.
الگوریتم های ثابت حواس پرت!
چه کسی تعیین میکند چه بدانیم، چه نظراتی را ببینیم و چه عقایدی را با اندکی تغییر بهعنوان ملاحظات خودمان بیان کنیم؟ ظاهرا الگوریتمها، زیرا گوگل، فیسبوک، توییتر و باقی مجموعههای پساصنعتی رسانههای اجتماعی بر این ابزارهای ریاضی پیچیده استوارند تا آنچه را میخوانیم، میبینیم و میخریم تعیین کنند.ما نظراتمان را به این حلقه داده واگذار کردهایم.
آیا تابهحال کسی درجایی پذیرفته که در یک مکالمه کاملا سرگشته است؟ نه. ما سر تکان میدهیم و میگوییم:« بله اسمش را شنیدهام» یا «به گوشم آشناست» که اغلب معنایش این است که با موضوع موردبحث کاملا ناآشنا هستیم.زیرابه ما امکان میدهد در یک مهمانی شام با اطمینان سر جایمان بنشینیم؛ من و شما ظاهرا داریم درباره فیلمی صحبت میکنیم اما درواقع داریم اطلاعات رسانههای اجتماعی را باهم مقایسه میکنیم چراکه هیچکدام آن را ندیدهایم.در کلاس هشتم، تکلیفمان «داستان دو شهر» بود و بااینکه از رمان لذت هم میبردیم، یاد میگرفتیم که آثار کلاسیک چارلزدیکنز را با جستوجوی نمادگرایی در متن بخوانیم. یک روز عصر که در کتابخانه مشغول پیدا کردن نمادها بودم، به چند تن از همکلاسیهایم برخوردم که از جیبهایشان جزوههای تاشدهای را بیرون میآوردند که رویشان نوشته شده بود «کتابهایراهنمای مطالعه برای دانشآموزان» و زیر آن عنوان رمان دیکنز در حروف کتابی بزرگ به چشم میخورد. آن راهنمای مطالعه، مثل وحی منزل بود.طرح داستان، شخصیتها، حتی نمادها، همه در بندها و نکات فوری آمده بودند. من یکشبه آن راهنمای مطالعه را خواندم و مقالهام را نوشتم بدون اینکه اصلا خواندن خود رمان را تمام کنم. در آن دوره قرار نبود در آن سند فرهنگی غوطهور شویم بلکه فقط بنا بود آن را بکاویم تا به مواد معدنی و قیمتی برسیم.
شناوری ناامیدانه در تکنولوژی
با شروع هرکدام از فناوریهای نو ،چاپ سربی، رادیو، تلویزیونو اینترنت خیلی از افراد تاسف خوردند که پایان کار دستنوشتههای روشنفکرانه، کتابها، مجلات و روزنامهها نزدیک است. آنچه الان تغییر کرده، این است که دیگر فناوری در همهجا حضور دارد و جایگزین تمام رسانههای پیشین میشود.
اطلاعات همهجا هستند و منابعی دایمی همیشه در دسترساند. جریان دادهها را نمیتوان مسدود کرد. این موج فزایندهواژهها، حقایق، لطیفهها، عکسهای اینترنتی، شایعات و نظرات در زندگیمان سرازیر میشود و ما را به غرق شدن تهدید میکند. شاید همین ترس از غرق شدن است که پشت اینهمه اصرار به «ما میدانیم» پنهان شده است. چندان متقاعدکننده نیست که همچنان شناوریم. پس ناامیدانه دستوپا میزنیم و درخصوص الگوهای فرهنگ عمومی بررسیهایی انجام میدهیم زیرا پذیرفتن اینکه عقب افتادهایم، درباره حرفی که کسی میزند چیزی نمیدانیم و درباره تصویری که بر صفحه میآید چیزی برای گفتن نداریم، مثل این است که مرده باشیم.
نظر کاربران
گل گفتي! مخصوصاً اين سايت برترينها ، هر چي مقاله كيهان هست به خورمون ميده!!