اشتباه استراتژیک شاه در برخورد با اقشار چه بود؟
شاه رابطه بین جامعه با دولت را بههم زد
مهمترین شاخصه هر انقلاب، میزان حضور طبقات اجتماعی و نیز گستردگی میزان حضور آنهاست. هرچه تنوع اجتماعی گروههای حاضر در یک انقلاب بیشتر باشد، گستره تحولات اجتماعی و به تبع آن تحولات سیاسی آن بیشتر خواهد بود.
اساسا مهمترین شاخصه هر انقلاب، میزان حضور طبقات اجتماعی و نیز گستردگی میزان حضور آنهاست. هرچه تنوع اجتماعی گروههای حاضر در یک انقلاب بیشتر باشد، گستره تحولات اجتماعی و به تبع آن تحولات سیاسی آن بیشتر خواهد بود. از سوی دیگر، چیزی که موجب تمایز یک انقلاب از دیگر تحولات اجتماعی نظیر جنبشهای اجتماعی میشود، همین میزان دخالت طبقات یا اقشار اجتماعی است. یکی از مهمترین زمینههای شناخت انقلاب اسلامی ایران، درک گروهها و اقشاری است که در سال 1357 به جریان انقلاب پیوستند و زمینه ایجاد آن را فراهم آوردند.
کودتای 28 مرداد 1332 و استقلالخواهی مردمی، زمینه استحکام پایههای قدرت شاه را فراهم کرد. شاه با جلب حمایت آمریکا و انگلیس ساختارشکننده رابطه دولت - ملت (طبقات اجتماعی - ساخت سیاسی حاکم) را به کلی بر هم زد. مهمترین عامل، احساس بینیازی محمدرضا شاه از حمایت جامعه و مردم و تقویت سیاست سرکوب علیه آنها (طبقات متوسط و پایین) بدون توجه به عواقبی که این اقشار برای پدرش رقم زدند و هیچگاه با سیاستهایترقیخواهی وی همراه نشدند و سیاستهای دینستیز و مدرنگرایی وی از جمله مساله کشف حجاب و جمهوریخواهی رضاخان را به ذیل فرستادند، بود. این رویکرد شاه معادلات و همگرایی نسبی و نیمبند میان اقشار با دولت را برهم زد و سبب طغیانِ گاه و بیگاه هر کدام از طبقات اجتماعی در عصر پهلوی شد.
جامعهشناسان، طبقات اجتماعی را به سه دسته اصلی بالا، پایین و متوسط تقسیم میکنند که فراز و فرود هر کدام از آنها (طبقاتی که از حمایت یا عدم حمایت شاه برخوردار بودند) در دوره پهلوی نقش موثری را در سقوط شاه رقم زد.
طبقات بالا، جمعیت بسیار محدود صاحب سرمایه و سرمایهدارهای وابسته به دولت هستند که از توان و بنیه اقتصادی بالایی برخوردارند و دغدغههای آنها نیز بیشتر اقتصادی است. شاهان گذشته ایران از شاهان قاجار و پهلوی با اعطای امتیازات زیاد نفت به آمریکا و انگلیس ساخت اقتصادی کشور را دگرگون کردند و با از بین رفتن زمینههای فعالیت سرمایه داخلی، فعالیت بورژوازی افزایش یافت. عقبماندگی کشور رشد مثبت را طی کرد و حکومت پهلوی هم در تغییر پدیده بورژوازی در ایران تلاشی نکرد و بورژوازی بزرگ دامنگیر کشور شده و جایگزین طبقه زمیندار شد و منابع غنی کشور را در اختیار گرفت.
طبقات پایین، کشاورزان، روستائیان و کارگران (پرولتاریا) فاقد سرمایههای کلان هستند و معمولا درآمدی در حد معاش و گاهی زیر خط فقر دارند. این دسته افرادی هستند که عمدتا به فعالیتهای یدی مثل کارهای کشاورزی یا خدماتی مشغول هستند. سیاست پیشگفته شاه در فراهم کردن زمینههای فعالیت گسترده بورژواها و سپس به اجرا گذاردن قانون اصلاحات ارضی موجب شد تا کشاورزان و روستاییان زمینهای خود را از دست داده و ناگزیر به مهاجرت به حاشیه شهرها شوند. مارکس در کتاب «مانیفست کمونیست» 1848 تعریفی ساده از کارگران ساده یا پرولتاریا ارائه میکند. مقصود از پرولتاریا طبقه کارگران، مزدور جدیدی است که مالک هیچ وسیله تولیدی نیست و نیروی کار خود را برای تأمین زندگی میفروشد.
در میان این دو دسته، طبقه متوسط قرار میگیرد که به لحاظ اقتصادی میتواند درآمدهایی داشته باشد که علاوه بر مخارج معیشتی صرف ارتقای فرهنگی و فکری او شود. طبقه متوسط، به لحاظ معیشتی شامل افراد معتدلی میشود که در کارهای فرهنگی مشغول هستند، مانند معلمان، دانشگاهیان یا کارمندان اداری یا ممکن است در مشاغل آزاد فعال باشند. هنرمندان و اهالی فرهنگ هم عمدتا در زمره این طبقه قرار میگیرند. طبقه متوسط جدید در ایران همزمان با شروع غربگرایی رژیم و آغاز مدرنیته، توسعه ارتش، شکلگیری نظام اداری، استخدام کارمندان، شکلگیری و گسترش دانشگاهها، گسترش شهرنشینی، نوسازی صنعتی و... شکل گرفت.
آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب»، علت وقوع انقلاب اسلامی ایران را پیامدهای نوسازی شاه در حوزه اقتصادی-اجتماعی میداند. از این منظر، گسترش طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر صنعتی در نتیجه نوسازی و عدم نوسازی سیاسی، موجب فرسودگی حلقه پیونددهنده حکومت و ساختار اجتماعی، مسدودشدن راههای ارتباطی میان نظام سیاسی و مردم و افزایش شکاف بین گروههای حاکم و نیروهای اجتماعی مدرن گردید. به این ترتیب، در سال 1356، شکاف میان نظام اقتصادی-اجتماعی توسعهیافته و نظام سیاسی توسعهنیافته آنچنان عریض بود که تنها یک بحران اقتصادی میتوانست کل رژیم را متلاشی سازد. شاه از رویارویی مستقیم با بازار و خردهبورژواها پرهیز میکرد اما با کنترل سیاسی شدید طبقه متوسط سعی داشت بازار را تحت کنترل خود داشته باشد. بدیهی است که نوسازی در زمینههای اقتصادی، صنعتی و حتی اجتماعی مدنظر شاه باعث تعارضی در کارکرد طبقه اجتماعی شد. تعارض از این منظر که اقتدارگرایی شاه، انعطافپذیری در برابر این نیروهها را برنمیتابید و شکاف سیاسی میان دولت - ملت را بیشتر کرد.
در ادامه به چند نکته اساسی (علاوه بر موارد پیشگفته) که زمینههای فروریختن رابطه دولت - ملت در عصر پهلوی را رقم زد اشاره میشود:
اول: تقویت ارتش برای تثبیت قدرت مطلقه و ظهور دیوانسالاری با سرکوب نهادهای مردممحور و از کار انداختن پارلمان و قوه مجریه و ایجاد استبداد حکومتی خودساخته.
دوم: اجرای برنامه اصلاحات ارضی توسط امینی به بهانه انجام یکسری برنامههای اصلاحی با حمایت آمریکا با هدف کاهش قدرت مالکان بزرگ و حمایت از طبقات پایین جامعه و سپس تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در سال 1341 و اعلام مخالفت امام خمینی(ره) و روحانیون و گسترش مخالفتها و نارضایتیها در اقشار مختلف جامعه رابطه دولت- ملت را تیرهتر کرد.
سوم: سیاست تضعیف بورژوازی ملی که با رهبری مصدق شروع شد و همچنین سیاست محو خردهبورژوازی سنتی از سوی حکومت فاصله دولت - ملت را افزایش داد.
چهارم: سانسور شدید مطبوعات توسط دولت شریف امامی باعث تسریع و گسترش حرکتهای مخالف با رژیم شاه شد. انحصار سیاسی، کنترل مشارکت سیاسی و شاهمداری از زمینههای بروز فاصله میان دولت - ملت بود.
همراهی طبقه پایین با طبقه متوسط سنتی که روحانیون و بازاریان را نیز شامل میشود، ائتلاف وسیعی در این دو طبقه ایجاد کرد که در شکلگیری اجتماعی انقلاب اسلامی بسیار موثر بود. طبقات و اقشاری که از لحاظ ایدئولوژی دارای تفاوتهای بسیار زیادی با یکدیگرند ولی از دید قشربندی اجتماعی دارای پیوندهای بسیار نزدیکاند.
در طبقه متوسط جدید افرادی ملّیگرا، مذهبی و مارکسیست هم حضور دارند که از لحاظ سیاسی دارای تفاوتهای بسیاری بودند، ولی بر سر یک مساله بنیادین با یکدیگر توافق داشتند و آن اینکه «شاه باید برود.» مهمترین خصلت انقلابی در گروههای نامتجانس انقلاب اسلامی آن بود که همگی آنها در عین اینکه سیاستهای نوسازی شاه را قبول نداشتند، پس از آنکه راه اصلاح را بر خود بسته دیدند با گسترش فکر انقلابی و ایجاد گفتمانی فراگیر که در آن «نبودن شاه بر سر قدرت» اصلیترین گزینه بود، توانستند به ائتلافی فراگیر و نانوشته برسند. بنابراین انقلاب اسلامی ایران حاصل ایجاد گفتمانی فراگیر بر مبنای عدم مشروعیت نظام سلطنت و ائتلاف فراگیر طبقههای متوسط جدید و سنتی در آن روزگار بود که نتیجه شکاف میان دولت - ملت بود.
بهطور کلی، طبقات اجتماعی عصر پهلوی دوم تحت تاثیر سیاستهای رژیم بوده و استقلال چندانی از خود نداشتند. در دوره محمدرضا شاه، سیاستهای دولت در قبال طبقه بالا، طبقۀ متوسط سنتی، طبقه متوسط جدید و طبقۀ پایین هیچ گاه به یک پایگاه اجتماعی مطمئنی برای رژیم تبدیل نشدند. بحران طبقات اجتماعی در فرآیند طبقهسازی از مشخصات جامعه سیاسی دوران محمدرضا شاه بود، بهطوری که حتی طبقات وابسته به دولت نیز از حداقل قدرت سیاسی برخوردار بودند.
ساختار طبقاتی و قشربندی اجتماعی ایران همواره به یاری مجموعهای از روابط اقتدارگرایانه سیاسی و نظامی و با به کارگیری ابزارهای نظامی و کارآمد، روابط اقشار و طبقات را شکل داده و سبب بروز تعارضاتی در روابط بین طبقات و اقشار جامعه با دستگاه حکومتی میشد. همین تعارض موجود بین ساختار اجتماعی با ساختار سیاسی حاکم را میتوان از عوامل تعیینکننده سقوط نظام پادشاهی و رژیم محمدرضا شاه دانست. پرواضح است که انقلاب اسلامی، حاصل فعال شدن گروههای شهری، طبقه متوسط و حداکثر حاشیهنشینان شهری بود. پیشگامان آن نیز عمدتا طبقه متوسط شهری مثل بازاریان، تحصیلکردگان، معلمان یا کارکنان اداری مثل کارکنان صنعت نفت بودند که میتوان گفت اساسا ایدئولوژی انقلاب بر آنها استوار شده بود.
ارسال نظر