مردم تهران همدلی بی نظیری دارند
حادثه پلاسکو هر چه آسیب و ضرر داشت، اما یک وجهه دیگر هم داشت و آنهم نمایش یکی دیگر از لایه های ناشناخته جامعه ایرانی و آن «حس همدلی» عجیبی که یک دفعه و در مواردی خاص و نادر بیرون می زند و بروز میابد، همان حسی که خیال آدم را راحت می کند از عمق موجود در میان روابط آدم های ایرانی و حتی ساکنین تهران.
اما اتفاقا من می خواهم خلاف این را بگویم.
از پنجشنبه صبح تا حالا هر کدام از آدمهای آشنا یا ناآشنا را در دور و برم دیده ام، نگران بوده اند. نگران همان چند آتشنشانی که الان زیر خروارها خروار آهن و سیمان مدفون شده اند. فقط نگران نبوده اند، غمگین هم بوده اند، در حدی که خیلی هایشان را که نه من اصلا آنها را می شناخته ام و نه آنها آشتنشان های شهید را، دیده ام یا دیده اید که چشم هایشان برای غم آتشنشانها تر شده و گریسته اند، شاید بی سر و صدا؛ اما دلشان سوخته است برای آنها.
در کنار اینها تا بحال در خبری هم نشنیده ام که مصدومی یا ماشین آشتنشانی، به دلیل ازدحام مردم یا راه ندادن خودروها خود را دیر به پلاسکو رسانده باشد و فرصت برای نجات یک هموطن هم از دست رفته باشد.
در عوض دیده ام که هر کسی دور و برم بوده است، آشنا یا ناآشنا، نزدیک دو شبانه روز است که لحظه به لحظه اخبار ساختمان پلاسکو را پیگیری می کند، آنهم از روی نگرانی.
مردم تهران، همین تهران مدرن تغییر هویت داده ی از هم گسیخته ی بی سر و ته پر از دود و خلاف و ناملایمتی، همین تهرانی که دوست و دشمن بدش را می گویند، مردم همین تهرانی که می گویند زیر چتر ماهوراه هاست، مردم همین تهران برای چند آتشنشان گیر افتاده زیر آوار، «نگرانند ». آنقدر نگران که سر از گوشی های و صفحه شبکه خبر بر نمی دارند تا خیالشان راحت شود که شاید چند نفر از آتشنشان ها نجات پیدا کرده اند. آنقدر نگرانند که برخی هایشان بدون اعلام فراخوانی خاص، رفته اند و ساعت ها در صف منتظر مانده اند تا خون بدهند برای کمک به مصدومین.
مردم همین تهران..
شاید خیلی از آنهایی که امروز نگرانند چرخی هم در پلاسکو زده بودند و قیمت ویترین یا قدرت جیبشان این اجازه را نداده بوده که لباسی بخرند، یا شاید بخاطر سفته بازی دلار فروش های نبش منوچهری، کل زندگیشان بر باد رفته باشد ولی همه آنها هم نگرانند، حتی اگر به سمت پلاسکو هجوم آورده اند و از مخروبه پلاسکو سلفی می گیرند.
حادثه پلاسکو هر چه آسیب و ضرر داشت، اما یک وجهه دیگر هم داشت و آنهم نمایش یکی دیگر از لایه های ناشناخته جامعه ایرانی و آن «حس همدلی» عجیبی که یک دفعه و در مواردی خاص و نادر بیرون می زند و بروز میابد، همان حسی که خیال آدم را راحت می کند از عمق موجود در میان روابط آدم های ایرانی و حتی ساکنین تهران.
یادم هست یکبار دیگر هم همین حس را پیدا کردم، همین حس عمق همدلی موجود میان مردم تهران را. آنزمان هم درست مقابل ساختمان پلاسکو ایستاده بودم، اما نظاره گر کاروان شهدای غواص ؛ در آنروز هم همه آدمهای تهران یک شباهت داشتند، حتی اگر ظاهرشان متفاوت یا متضاد بود، کسبه پلاسکو بودند یا کارگر و دانشجو، همه یک شباهت داشتند؛ صورتشان خیس بود از اشک برای فرزندان قهرمان و مظلوم ایران!
ارسال نظر