هانیه توسلی: جنگ، چهره زنانه ندارد
هانیه توسلی، بازیگری که کارش را با بازی روی صحنه تئاتر آغاز کرد، این شبها دوباره با بازی در «نامههای عاشقانه از خاورمیانه»، به کارگردانی کیومرث مرادی، بعد از دو، سه سال به صحنه بازگشته است.
چطور شد در نمایش «نامههایی عاشقانه از خاورمیانه» حضور یافتید؟
مدتها بود تئاتر کار نکرده بودم و دوست داشتم بعد از مدتها روی صحنه بروم. امسال چند پیشنهاد کار تئاتر داشتم. متنِ دوتا از کارهایی که پیشنهاد شد را دوست داشتم، اما با توجه به شرایط و برنامهریزی کاریام و با توجه به اینکه همیشه کارهای کیومرث مرادی را دوست داشتم، در نمایش او حضور یافتم. با اینکه سر فیلمبرداری هم بودم، اما خوشبختانه توانستم هماهنگ کنم و در این تئاتر هم حضور داشته باشم. خوشحالم بعد از سه سال با این تئاتر روی صحنهام، در کنار بازیگران خوبی مثل طناز طباطبایی و پانتهآ پناهیها. این نمایشی عاشقانه و زنانه است و طبیعتا برای من بازیگر جذابیتهای خاص خودش را دارد.
شما کار بازیگری را با تئاتر شروع کردید. اساسا چقدر بازی در تئاتر دغدغه شماست؟
بله، من بازیگری را از تئاتر شروع کردم و فکر میکنم هرکسی میخواهد بازیگر شود بهتر است از تئاتر شروع کند. چون بازیگران تازهکار در ابتدا یکسری درگیری دارند با صدا، بدن و کنترل صدا و بدنشان که وقتی در تئاتر کار کنند کنترل بیان و بدن و حس را بهخوبی یاد میگیرند و بازیگر تئاتر حتما در سینما هم بر بدن و بیان و حسش مسلط است. البته وقتی میگویم بازی در تئاتر، قطعا منظورم آن تعریف قدیمی نیست که بازیهای اغراقشده را بازی تئاتری تلقی کنیم.
تجربه «نامههایی عاشقانه» که ماجرای زنهایی است آواره از جنگ و کاراکتری که بازی میکنی چقدر دغدغهتان بوده؟
ما در جهانی زندگی میکنیم که جهان ارتباطات و اطلاعات است و هرجای دنیا هر اتفاقی بیفتد سریع از طریق اینترنت و اخبار در جریان حوادث قرار میگیریم. متأسفانه جهان و خاورمیانه امروز درگیر جنگهایی هستند و جنگ مخرب است و عدهای را بیخانمان میکند و عدهای را به سوگ عزیزانشان مینشاند؛ پر از ویرانی و غم و رنج و سختی است و ما هرروز از طریق اخبار در جریانشان قرار میگیریم. شنیدن این اخبار، بهخصوص اخبار مربوط به اتفاقات ناگواری که برای کودکان میافتد، همه ما را متأثر میکند. عکسهای دردناک و تکاندهندهشان روی هر انسانی اثر میگذارد و دل هرکسی را میخراشد. من نمیفهمم بشری که به این تمدن رسیده و هرروز رو به پیشرفت است، چطور نمیتواند صلح برقرار کند. صلح جهانی آرزوی همه است و امیدوارم روزی به این صلح برسیم. مشخصا زنها، در جنگ بسیار آسیبپذیرترند و نمایش ما هم روایت زنهایی است، آواره از جنگ. با اینکه مشخصا درباره جنگ نیست، اما موقعیت زنان در مواجهه با جنگ و جبر جغرافیایی را نشان میدهد. نمایش، روایت زنهایی است از خاورمیانه که جوی مردسالارانه دارد و این مردسالاری در این نمایش هویداست. ویژگی دیگر این نمایش گروه موسیقی است که به فضاسازی اپیزودهای ما خیلی کمک میکند.
شما تجربه کار با کارگردانهای مختلفی را داشتهاید. اساسا در تئاتر چهچیزی برای شما یک اثر را ویژه میکند؟ کارگردانی یا متن؟
من سالهاست تئاتر کار میکنم، حتی قبل از اینکه بازیگر حرفهای سینما باشم. از وقتی بازیگر سینما شدم، حضورم در تئاتر کمتر شد، اما در تمام این مدت، مخاطب حرفهای تئاتر ماندم و مدام تئاتر دیدم. تجربهای که از همه این سالها دارم این است که هم متن و هم کارگردانی هردو خیلی مهماند. اگر یک متن را دو کارگردان مختلف کارگردانی کنند هر دو اثر میتواند بسیار متفاوت باشد؛ مثلا هملت را یک کارگردان ممکن است خیلی کلاسیک و کارگردانی دیگر خیلی مدرن روی صحنه ببرد، اما چیزی که یک اثر را برای من خیلی ویژه میکند، مشخصا کارگردانی است. نمایشنامههای خیلی معروفی داریم که مثل ستونهای ثابت تئاترند؛ مثل هملت، مکبث و... و کارگردانی است که این آثار را ویژه میکند. کارگردان به یک اثر معنا میدهد. کارگردانی برای من مهمتر است.
چه سبک کارگردانیای را در تئاتر بیشتر میپسندید؟
یک زمان ممکن است کار رئال ببینی و حیرت کنی، یک زمان هم تماشای یک کار کمدی، سوررئال یا مینیمال ممکن است حیرتزدهات کند. اما درواقع چیزی که در کارگردانی تئاتر مهم است، خلاقبودن است. تئاتر باید نبض تماشاچی را در دست داشته باشد، اما من کارهای امیررضا کوهستانی را خیلی دوست دارم. «تجربههای اخیر» و «رقص روی لیوانها»ی کوهستانی را خیلی دوست داشتم. کارهای آتیلا پسیانی و همایون غنیزاده را هم بسیار دوست دارم و چند کار دکتر رفیعی؛ مثل «شکار روباه» و «عروسی خون» را خیلی دوست داشتم. من کارهایی که خلاقانه و نو باشند را میپسندم، فارغ از اینکه پیرو چه سبکی هستند.
حالا که در بازیگری تئاتر تثبیت شدهاید، به کارگردانی هم فکر میکنید؟
نه، به کارگردانی فکر نمیکنم و با وجود اینکه به هنرهای دیگر هم علاقه زیاد دارم، اما مشتاقم همچنان بازیگر بمانم.
*عنوان گفتوگو برگرفته از کتاب سوتلانا الکسویچ، نوبلیست بلاروسی است.
ارسال نظر