«اشراقها» آرتور رمبو با ترجمه بیژن الهی خواندنی است
آرتور رمبو (١٨٩١-١٨٥٤) کتاب شعر معروف خود، «فصلی در دوزخ» را زمانی سرود که نوزده سال بیشتر نداشت.
«سفر»ی این چنین و بهیکباره در زندگی شاعرپیشهای همچون رمبو را که از قضا شعرهایش شهرتی روزافزون پیدا کرده بود، میتوان واجد نوعی ناخرسندی از زندگی شهری - زندگی بورژوایی- تلقی کرد. این ناخرسندی از زندگی شهری و گریز از انضباط و مقررات آن که همراه با تکروی هنرمندانه نیز است اگرچه شباهتی به گریز فردگرایانه رمانتیکها از این نوع زندگی دارد اما سفر رمبو در اساس با رمانتیسم تفاوت دارد. رمانتیکها در گریز و ناخرسندیشان از زندگی بورژوایی به جستوجوی «گل آبی»، «دیار رویاها»، آمال و خیالهای خوش بودند، درحالی که سفر رمبو که با بریدن یكباره او از سرودن شعر همراه بود، فیالواقع سفری واقعی بود: سفری به دنیای ناشناختهها و دوردستها، نه به این علت که به آمال خوش منتهی شود و نه به این علت که همچون رمانتیکها اغوا شده باشد، بلکه چیزی او را دلزده و ناخرسند کرده بود. ناخرسندی رمبو و شاعرانی مانند او دراساس چیزی نبود مگر گذراندن «فصلی در دوزخ»، اما این دلزدگی هرچه بود کاملا واقعی مینمود.
«ای مرگ، ای ناخدای پیر، گاه رفتن است! برکشیم لنگر را
دل ما از این دیار گرفته است ای مرگ، آماده کنیم کشتی را
اگر آسمان و دریا چون شبه قیرگونند
دلهای ما، که تو میشناسی سرشار از پرتوهای روشناییاند.»١
«سفر» شاعران سمبولیسم همچون بودلر، مالارمه، رمبو، حال چه سفری ذهنی مانند سفر مالارمه به جهان اثیری فرشتگان و چه سفری واقعی مانند سفرهای رمبو، بهواقع نوعی تبعید در این جهان بیسامان برای رسیدن به نوعی انزوای خودخواسته بود تا که شاعر بتواند خود را پیدا کند. اما این کار سخت، پیداکردن خود و یا بهتعبیر رمبو شناخت ذات خویش بهعنوان شاعر نیازمند تلاشها و کوششهای طاقتفرسا و در مورد شاعرانی از قبیل رمبو نیازمند استراتژی «رئالیستی» بود. رمبو در نامههایی به پل دومینی و ایزامبار از برخی مشخصههای رئالیستی استراتژی خود میگوید. رمبو در این نامهها مینویسد: «میخواهم شاعر شوم، تلاش میکنم تا نهانبین شوم: هرگز نخواهی فهمید شاید بتوانم برای تو توضیح دهم. مسئله رسیدن به مجهول است با ازکارانداختن حواس... دردها سهمناکاند اما باید قوی باشم، از بدو تولد باید شاعر باشم»,٢ سپس در نامهای دیگر از نخستین درس استراتژیک خود میگوید: «درس نخست برای کسی که میخواهد شاعر شود، آن است که به صورت کامل ذات خویش را بشناسد... شاعر با تعطیلی طولانی حواس، نهانبین -غیببین- میشود. این کار شکنجهای وصفناپذیر است، نیازمند ایمان کامل و نیروی انسان برتر است، زیرا او در میان اجتماع، بیمار بزرگ، جنایتکار شگرف، نفرینشده سترگ و عارف برتر خواهد بود. بهخاطر آنکه به مجهول میرسد.»٣
لازمه شاعرشدن چنان که رمبو در نامه خود بر آن تأکید میکند آن است که شاعر تدریجا مبادرات به ازکارانداختن حواس خود کند تا در نهایت نهانبین شود. پیامد این روش در مورد رمبو اجازهدادن به آن وجه از خلقوخوی حیوانی درون آدمی و نه آن وجه فرشتهگون است تا بهتمامی امکان بروز پیدا کند. به بیانی دیگر بازکردن مسیر زهر درون آدمی است تا خود را بهتمامی بروز دهد، این دیگر وظیفه شاعر است که پادزهر آن را پیدا کند. «ما به زهر ایمان داریم. میدانیم چِسان از سر جان بگذریم هر روزه.»٤
این روش رئالیستیِ رمبو که به جسمیت خویش امکان مانور میدهد برای شاعر این امکان را فراهم میكند تا به اعماق ناخودآگاهی خویش فرو رود. شاید این عجیبترین استراتژی رئالیستی است كه رمبو برای خود تجویز كرده بود. «در میان تمامی استراتژیهای رئالیستی برای مقابله با تناقضات مدرنیسم، استراتژی رمبو بهراستی شگفتآور است: تخریب منظم و برنامهریزیشده عقل، هوش و حواس تا مرز جنون و حتی فراتر از آن، رمبو بهجای عروج به آگاهی ناب فرشتهگون میخواست به اعماق جانورگونه ناخودآگاهی و غریزه ناب فرو رود.»٥
عنوان دقیق استراتژی رمبو بهواقع چنین است: «چگونه میتوان آگاهانه به جنون رسید؟» تا در پی جنونی این چنین شاعر به استنتاجاتی برسد که ضریب هوشیاری و بهتعبیر رمبو غیببینیاش افزون شود. این نحوه افزایش ضریب هوشیاری که به آن «جنون هوشیاری» نیز میتوان گفت قبل از رمبو بهوسیله بودلر انجام گرفته بود. بودلر نیز خود را به مغاك ناتورالیسم جسم سپرد تا به برهوت ناشناخته برای یافتن امر نو و بهتعبیر رمبو به نهانبینی برسد. «بهشت یا دوزخ، فرشته یا جانور، سرگردانی و آوارگی روحی بودلر همچون پرسهزدنهایش در خیابانهای پاریس پایانی نداشت.»٦ فیالواقع آتشی بود كه او را به تكاپو میانداخت:
«این آتش چنان در اذهان ما شعله میكشد كه میخواهیم
در ژرفنای مغاك فرو رویم، بهشت یا دوزخ فرقی ندارد
در ژرفنای ناشناخته برای یافتن نو»,٧
ایده نهفته در پس ذهن بودلر اهمیتدادن به «فرد»؛ «شاعر» است. بودلر گفته بود «من هر چیزی را كه آزادیام را محدود سازد دیوانهوار رد میكنم». بدینسان فرد، آنهم فردی هنرمند و البته شاعر، آنهم شاعری سمبولیست میتواند درنهایت خود را واجد قدرتی والا و دركی نهان بپندارد. از نظر بودلر دنیا جنگلی است مملو از سمبلها، علائم و اشارات كه از چشم مردم عادی پنهان است و فقط شاعر با قدرت ادراك و یا با تفسیر و تعبیر میتواند آن را حس كند. در این شرایط شاعر قدرتی در حد پیشگویان پیدا میكند كه در عینحال قدرت آن را مییابد كه در فراسوی چیزهای جهان واقعی، جوهره پنهان را در جهانی آرمانی، جهانی دیگر ببیند. رمبو چنین حس بودلری را در قطعه پایانی خداحافظ «فصلی در دوزخ» به شعری منثور میآورد.
«پاییز شد! - ولی چرا به خورشید جاودانه حسرت بریم. اكنون كه ما - دور از كسانی كه در گیرودار فصلها میمیرند- به كشف نور خدا پیمان بستهایم؟»٨
به «سفر»های شاعران سمبولیست بازگردیم. به سفرهای رمبو، به انزوای خودخواسته و همینطور تلاشها و استراتژیهای وی برای آنكه شاعر بتواند «خود» را پیدا كند. به نظر میرسد ایده سمبولیستها و بهخصوص ایده اصلی بودلر و رمبو در اساس تقدم شاعر بر شعر است. این تقدم با تـأكید بر تواناییهای فرد شاعر همراه است. در این صورت اگر هم شعر از جایگاهی ممتاز برخوردار است به خاطر آن است كه برآمده از استراتژی شاعر است. زیرا شعر در هر صورت محصول و تجلی عینی شاعر است. به نظر سمبولیستها اگر كه شاعران نبودند جهان چهبسا گنگ بود اما در صورت وجود شاعران نیز جهان آن چیزی نیست كه مینماید. سمبول به شاعر قدرتی دوگانه میبخشد، از یك طرف ابزاری است. برای بیان رازهای جهان هستی كه تنها شاعر به آن تواناست اما از سوی دیگر بهرهگیری از زبان نمادین - سمبولها، پناهی برای رازورزی شاعران میباشد. این باز به قدرت و اهمیت شاعران میافزاید تا شاعر به تمامی تسخیر نشود و به زانو درنیاید.
پینوشتها:
* رمبو اولین نفر بود كه شعر منثور سرود قبل از او بودلر نیز شعر منثور مینوشت. «رمبو شعر منثور را به یاری تصاویر و ایماژهای درخشان و نامنتظر ایجاد میكند كه یكی روی دیگری قرار میگیرند، نیز ضرباهنگهای متغیری ایجاد میكند كه همگان با حركت شعر افتوخیز دارد و جریان مییابد»، به نقل از «سمبولیسم» چارلز چدویك، ترجمه مهدی سحابی، نشر مركز
١. از بودلر
٢ و ٣. «رمبو، شاعر گفتوگو با دیگری»، علی احمد سعید (آدونیس)، ترجمه حبیبالله عباسی
٤. «صبح مستی» از كتاب «اشراقها»، آرتور رمبو، بیژن الهی
٥، ٦. «كتاب شاعران»، تناقضات مدرنیسم، نقدی بر مقاله اریش هلر، مراد فرهادپور
٧. از بودلر به نقل از «ضرورت هنر»، ارنست فیشر، فیروز شیروانلو
٨. «خداحافظ»، «فصلی در دوزخ»، آرتور رمبو، محمدعلی سپانلو
ارسال نظر