عدم راهیابی فیلم جدید آقای کیانوش عیاری به جشنواره فیلم فجر و اظهارات ایشان درباره عدم پایبندی به استفاده از کلاهگیس به جای روسری توسط کاراکترهای خانم حاشیههای زیادی در رسانهها ایجاد کرده است.بعضا هم با فشار رسانهای سعی بر اثبات دیدگاه عیاری دارند.
صبح نو نوشت: عدم راهیابی فیلم جدید آقای کیانوش عیاری به جشنواره فیلم فجر و اظهارات ایشان درباره عدم پایبندی به استفاده از کلاهگیس به جای روسری توسط کاراکترهای خانم حاشیههای زیادی در رسانهها ایجاد کرده است.بعضا هم با فشار رسانهای سعی بر اثبات دیدگاه عیاری دارند. در متن حاضر علاوه بر تعقیب هدف این حجم از فشار رسانهایِ مسبوق به سابقه هرساله در آستانه جشنواره، بر مدیران، کمیته انتخاب و داوری و سیستم نظارتی از سوی تریبونهای یک جریان رسانهای خاص با مطالبات مشخص، سراغ مبانی فکری و تحلیلی آنها با تمرکز بر اظهارات عیاری، یادداشت آقایان مهرزاد دانش در پایگاه سینما سینما و نوشته کیوان کثیریان در روزنامه شرق رفتهایم...
۱- «طبق اظهارات اخیر دبیر محترم جشنواره، کاناپه عیاری قطعاً باید از سوی مراجع بالاتر مورد بررسی قرار گیرد. خب چرا؟ به خاطر کلاهگیس؟» این لحن تقلیلگرایانه در جمله مهرزاد دانش شاید وجهی از همان چیزی باشد که در عبارت وحشتآور «تقویت شائبه برخورد غیرسینمایی» لحاظ شده است.
فارغ از این که دعوی غیرسینمایی بودن ترکیب هیأت انتخاب و داوری به علت حضور یکیدو چهره غیرصنفی، چقدر معقول است و آیا در سایر فستیوالهای جهانی، حضور چنین اعضایی معمول و متداول محسوب میشود یانه، باید سراغ سؤال اول رفت. چه چیزی «واقعاً» غیرسینمایی است؟ کلاهگیس؟ اگر برداشتن روسری، یک تشخیص سینمایی است چرا گذاشتن آن یک تصمیم فراسینمایی محسوب میشود؟ آیا در تمام این چهاردههای که از سینمای پس از انقلاب میگذرد، همه بر اساس نگاهی غیرسینمایی عمل میکردهاند و حالا فقط جناب عیاری قهرمان یکهتاز بازگشت به سینماست؟ آیا انقلت داشتن در مبنای این تصمیم، اهانت به یکی از گنجینههای سینمای ایران دانسته میشود اما نفی هویت بومی، ملی و مذهبی سینمای برخاسته از این فرهنگ، توهین به همه سینماگران و مخاطبانی که پیش از این براساس باور به قاعده حجاب، شمایل جدیدی در سینمای جهان خلق کردهاند، نیست؟
۲- سینماییبودن یعنی چه؟ «سینما، جهان بازآفرینیهاست. طبق قرارداد نانوشته بین سینماگر و مخاطب، هر آنچه در یک فیلم سینمایی داستانی جاری است، صرفاً بازنمایی واقعیت است و نه خود واقعیت و این را همه عاشقان سینما هم میدانند. اگر در فیلمی قتلی رخ دهد، به این معنا نیست که واقعاً قتل رخ داده و بازیگر چاقو به دست، قاتل است! {...} به همین نسبت، کلاهگیس بر سر بازیگر، طبق همان قرارداد نانوشته، بر همگان آشکار است که موی خود بازیگر نیست و برای بازنمایی واقعیت به کار گرفته شده است.» خب اگر طبق این قرارداد میشود گلاهگیس را به جای مو پذیرفت، چرا نشود طبق همان قاعده، مشکل وجود روسری در فضاهای بدون نامحرم را در بازنمایی سینمایی حل کرد؟ آن هم قراردادی که پس از چهاردهه آنقدر پذیرفته شده و جاافتاده است که اتفاقاً اگر آن را بر هم بزنیم دچار مشکل خواهیم شد.
هر مخاطب غیرسینمایی و نومسلمانی هم درمییابد که فضای خلوت در فیلم «درواقع» خلوت نیست چون بناست هزاران مخاطب نامحرم به تماشای آن بنشینند. آقایان سینمایی چطور مشکل این تعارض «واقعیت درون فیلم» را با «واقعیت بیرون فیلم» یعنی «لزوم تماشا شدن فیلم» حل میکنند؟
۳- حالا گیریم که مخاطب قرارداد «کلاهگیس بدل از مو» را به جای روسری پذیرفت؛ آیا جناب عیاری و همراهان ایشان، نسبت به میزان حضور «واقعیت مو» رضایت کافی خواهند داشت؟ بالاخره کلاهگیس که مو نیست! مو، اصلاً خودش باید باشد که فیلم «واقعی واقعی» شود. بنابراین اگر «مو» یک مسأله سینمایی است، «روسری» هم هست و منطقاً نهادهای فکری متعددی در جامعه وجود دارند که صلاحیت ورود به تشخیص «چیستی واقعیت مو» را دارند. البته این مسأله اگرچه به شدت به فقه سینما مرتبط است اما توافق روشنی میان همه ما وجود دارد که مسأله، از منظر فقهی کاملاً روشن است و به قول دانش «خب این را که میشد با یک جستوجوی ساده هم دریافت»!
آیا مسأله این است که اسلام با مو، مشکل دارد و باید به جای آن کلاهگیس گذاشت یا این که اسلام با تبرج و جذابیتهای کاذب جنسی و استفاده ابزاری از زن مخالف است؟ فهم بزرگان سینمای ما از فقه این است که شریعت اسلام با «مو بماهو مو»، مسأله دارد و بنابراین اگر آن را با ماشین نمره ۴ بتراشد و بهجایش کلاهگیس بگذارد، مشکل اسلام در سینما حل میشود؟ بیایید باور کنیم که «سینماگر پیشرو و تاریخساز» ما، این قدرها هم سطحینگر نیست. مسأله فعلی، اراده و خواست گردن نهادن به برخی قواعد و خلاقیت کافی داشتن برای شیوه پرداخت سینمایی آن است نه چنین بدیهیات پیشپاافتادهای.
۴- چرا مسأله پیشپاافتاده را سیاسی میکنند؟
«چگونه است که این موضوع برای آقای سلحشور بلاایراد بوده است و حالا برای عیاری ایراد به حساب میآید؟ آن خدابیامرز خودی بود و این عزیز ناخودی؟ او شهروند درجه یک بود و این یک، از نوع دوم؟ اگر کلاهگیس حرام است، حرام است؛» اصلاً این نگرش تا چه حد سینمایی است؟ آیا اهالی سینما متوجه تفاوت موضوعیت این دو نحو استفاده از کلاهگیس نیستند؟ اولاً «واقعیت» آرایشی اشراف مصری این بوده که موها را میتراشیده و از کلاهگیسهایی با فرم خاص استفاده میکردهاند و بنابراین این تعارض در ذهن مخاطب آن فیلم به وجود نمیآمد. آنها میدانستند که اساساً قرار نیست مو ببینند. ثانیاً کارکرد بصری کلاهگیس بدل از مو، برای نمایش این که بخواهیم به مخاطب بگوییم زنان در یک درام ساده سینمای روز ایران در میان محارم خود هستند، با کارکرد کلاهگیس برای بازنمایی مردمانی از تاریخ چند هزار سال پیش و در جغرافیایی بسیار دور، نمیتواند یکی باشد. ثالثاً مبنای این اصرار ارتجاعی برای ایجاد سؤال در موضوعی حلشده مشخص نیست و امتزاج دو مبنای درامپردازی کاملاً متفاوت برای امتیازخواهی از دستگاه نظارت و بیرون کشیدن «خودیوناخودی»های سیاسی از آن برای اعمال فشار
بیشتر، اصلاً وجهه مناسبی در میان اهالی اندیشه و هنر و فرهنگ ندارد.
۵- «هنرمندی مانند عیاری راهش روشن است. این سیستم نظارتی است که دائم رنگبهرنگ میشود. برای مرحوم سلحشور و «سربداران» و «گرگها» یکجور است، برای عیاری جور دیگر.» در این که سیستم نظارتی، دائم رنگبهرنگ میشود، هیچ شکی نیست اما این که چرا رنگبهرنگ میشود و هر بار چه رنگی میشود، مسأله اساسی سینمای ماست. اگر فرض بگیریم که سیستم نظارتی درسویه مقابل سینماگران قرار دارد آنگاه باز هم این سؤال باقی میماند که کدام کفه سنگینتر است؟ باید پرسید که از نظر این جریان رسانهای مشخص، آیا ممکن است یک سیستم نظارتی فرضی، شجاع باشد و تکلیفش هم با خودش و معیارهایش معلوم باشد اما با نوعی نگاه به مشکل بخورد که از اساس بنایش را بر تعارض با مبانی فرهنگی کشور گذاشته و حتی نمیخواهد حداقلهای عرفی و بومی سینمای ایران را هم بپذیرد؟
اما نگارنده اگرچه ممیزی را در دستگاه نظارتی جمهوری اسلامی، نه یک اهرم فشار دول، بلکه چکیدهای از اراده مردمی در جهت حفظ ارزشهای بومی، ملی و مذهبی میداند ولی برآن نیست که این نوشتار را به صرف مطالبه ممیزی تقلیل دهد.
مطالبه این نوشتار به وسعت دستگاه فکری بزرگی است که بر سینمای کشور سایه انداخته و کوچکترین تلاشی برای فهم وجوه ممیزه فرهنگ بومی ملت خودش ندارد، آن را واجد افتخار و مباهات نمیداند و با توجیه پرداختن به واقعیتهایی هرچند کمارزش و بیمعنا، از سینما مدیومی ساخته که در آن خبری از رؤیا نیست و فقط میتوان به دنبال یک محدوده گزینششده از یک «واقعیت نفسانی تقلیلیافته» در آن بود که در انبانش چیزی جز فقر و فحشا و تجاوز و خشونت یافت نمیشود.
این تمام چیزی است که خلاقیت سینماگر فعلی سینمای ایران را برمیانگیزد و طبیعی است که چنین سینمایی مخاطبش را به سرعت آزرده و فراری میکند و برای بازکردن پای او به سینما باید به تمهیدات دیگری اندیشید؛ تمهیداتی که اگر نگوییم دارد «پوسته واقعیت سینمایی» را روی انگیزه پنهانِ فتح باب نمایش انواع جذابیتهای جنسی میکشد، ناچار باید بگوییم که سینماگر ما آنقدر از ایده و داستان تخلیه شده که «واقعیت مو» همه واقعیتی است که میبیند!
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر