اعتیادی که یک زن را قاتل کرد
خبرگزاری میزان یکی از پرونده های قدیمی قتل شوهر توسط همسر را بازخوانی کرده است.
خبرگزاری میزان یکی از پرونده های قدیمی قتل شوهر توسط همسر را بازخوانی کرده است.
اسمم حانیه است. حانیه با «ح» جیمی. این جملهای است که از اول کودکی در معرفی خودم به دیگران میگفتم. انگار مهمترین دغدغهام آن بود که اسمم را با «ه» ننویسند. واقعا هیچ مشغله فکری نداشتم.
یک زندگی خوب، والدین دلسوز، خانواده سالم، کودکی در رفاه، نوجوانی بیدردسر، جوانی پر از شور و هیجان و سرگشتگی. همه اینها سهم من از زندگی بود.همه چیز در زندگی سر جای خودش بود تا اینکه ازدواج کردم.
مشکلات زندگی اکثر افراد زمانی پیش میآید که دوستان ناباب دارند یا همسرشان مرد بد و معتاد یا نادرستی است، ولی مشکلات من از جایی شروع شد که با یک مرد بسیار خوب و سر به زیر ازدواج کردم.
۲۲ ساله بودم که با سپهر آشنا شدم. او یکی از پسرهای سر به زیر و درسخوان دانشگاه بود. از ترم اول کم و بیش او را در دانشگاه دیده بودم و چیزهایی از او شنیده بودم، ولی به دلیل اینکه رشتههایمان با هم فرق داشت زیاد همدیگر را نمیدیدیم. او روانشناسی میخواند و من هم حسابداری.
دورادور همدیگر را میشناختیم تا اینکه یک روز سپهر وارد کلاس شد و از استاد خواست بهعنوان مهمان بنشیند. استاد پذیرفت و او هم از همان روز مهمان کلاس ما شد.
کمکم در کلاسهای دیگری که من حضور داشتم هم خودش را مهمان کرد و بعد از کلاس میآمد و هرطور شده با من حرف میزد. از رفتارش مشخص بود که پسر بااصالتی است. من هم از او خوشم میآمد.
این رفتار او یکماه بیشتر ادامه نداشت، زیرا بعد از آن از من اجازه خواست با پدر و مادرش بهصورت رسمی به خواستگاری بیایند. من هم که قند در دلم آب میشد خیلی زود قبول کردم و موضوع را به خانواده اطلاع دادم.
آنها آمدند و رفتند و خانوادهها از هم خوششان آمد. پدر تحقیقات خود را انجام داد و فهمید آنها خانواده خیلی خوبی هستند و نامزدی و بعد از آن عروسی.
همه این اتفاقات در مدت شش ماه انجام شد. خودمان هم نمیدانستیم چرا آنقدر عجله میکنیم، ولی این کار را کردیم.
زندگی با سپهر از آنچه فکر میکردم بهتر بود. روزها برای مشاوره به دفتر میرفت و شبها بدون آنکه حتی ذرهای خسته باشد، برمیگشت. همه چیز عالی بود و او روز به روز جای خودش را در قلبم بیشتر باز میکرد. گاهی هم از مشاورههایی که انجام میداد یا مشکلاتی که مردم داشتند برایم حرف میزد تا کمی خودش را خالی کند.
یک روز برعکس همیشه با ناراحتی وارد خانه شد. اول ترسیدم و فکر کردم برایش اتفاقی افتاده است، ولی او به من این اطمینان را داد که چیزی نشده است. ولی مشکل اصلیاش را نگفت. از ناراحتیاش ناراحت بودم و نمیتوانستم او را در این وضعیت ببینم.
بیشتر از قبل از او سوال کردم تا اینکه گفت علی معتاد به مواد مخدر شده است. علی یکی از نزدیکترین دوستان سپهر بود و این موضوع من را هم شوکه کرد چه برسد به سپهر.
سپهر آن شب تا صبح فکر کرد و راه رفت. صبح که بیدار شدم دیدم او هنوز بیدار است. سعی کردم زیاد پاپیچ نشوم و بگذارم راحت فکر کند. سر میز صبحانه بود که گفت به هر طریقی که شده نجاتش میدهم.
روزها گذشت و سپهر همچنان درگیر علی بود. البته کمی رفتارش در خانه عوض شده بود که من همه را به حساب ناراحتی و درگیریهای علی میگذاشتم و زیاد او را متهم به بیتوجهی به خانواده نمیکردم. اما این رفتارهای بد و بیتوجهی روز به روز بیشتر میشد. سپهر بیشتر وقتش را بیرون از خانه میگذراند. زمانی که در خانه بود ابتدا حالش خوب بود، ولی ناگهان بیتابی میکرد و به بیرون از خانه میرفت و بعد که برمیگشت دوباره خوب بود. میگفت که نگران علی شده و رفته که به او سر بزند.
اما من شک کرده بودم. نمیتوانستم رفتارهای غیرطبیعیاش را نادیده بگیرم. جیبهای لباسش را گشتم و چیزهایی پیدا کردم که تمام دنیا را بر سرم خراب کرد.
سپهر معتاد شده بود. اعتیاد شوهرم، همان حقیقتی بود که ماهها نادیدهاش میگرفتم و نمیخواستم باور کنم. میخواست دوستش را از چاله دربیاورد، ولی خودش هم در چاه افتاد. ولی دیگر تصمیم خود را گرفتم. حالا این من بودم که باید به او کمک میکردم. او مرد من بود و گوشهای از راه زندگیاش را اشتباه رفته بود.
اولین کار آن بود که به سپهر بگویم میدانم که معتاد شده است و گفتم. ابتدا همه چیز را انکار کرد، ولی زمانی که گفتم آزمایش بدهد از کوره در رفت و داد و هوار راه انداخت. انگار که در حال خودش نبود. هرچه من بیشتر عقبنشینی میکردم، او بیشتر حمله میکرد. به طرفم آمد تا من را بزند که در یک حرکت غیرارادی شکلاتخوری روی میز را برداشتم و به طرفش پرت کردم. انگار همه چیز آهسته شده بود. شکلاتها در میان زمین و هوا معلق بود. حتی احتمال هم نمیدادم که هدف فرود آمدنش وسط پیشانی سپهر عزیزم باشد؛ ولی بود.
سپهر در جا جان خود را از دست داد. بعد از آن همهچیز از حالت آهسته به حالت تند اتفاق میافتاد. من به سپهر زل زده بودم که همسایهها پشت در آمدند. پلیس آمد. خانوادهها آمدند. همه در خانه جمع شدند. کارآگاه از من سوال میپرسید و من همچنان به سپهر زل زده بودم و فکر میکردم که آیا تا آخر عمر دیگر او را نخواهم دید.
نظر کاربران
شمام ضدین فارسی وان.داستاناتون ته کشیده تکراری میزارین.این مال پارسال نیست احیانا؟
فاتحه فیلم تموم شد
واقعا متاسف شدم چطوری میشه کنترل بر خشم داشت ؟لطفا این جور آموزش ها را در مدارس بدهید
نظری ندارم دلم فقط به حال حانیه می سوزد
هوف چه بد
بنده خدا امد ثواب کنه که برای همیشه کباب شد امان از دوست نا باب
چ بدشانس اخه چرا به طرف دست وپاش پرت نکردی صافرزدی وسط پیشونی خدا بهت رحم کنه
این همه قتل و حادثه واقعی اونوقت اراجیف مینویسی!!!
تاسف وبازم تاسف از اینکه چه زود دیر شد خیلی دلم سوخت همه خبر یکطرف ان کلمات زن دریرابر پلیس یکطرف بجای پاسخ در فکره ایا دیگه سپهر را نمی بینه ؟ خدایا عظمتت را شکر ما خواندیم وگذشستیم اما گفتم چه زود دیرشد گویی دختر معصوم هنوز به لذت های درکنار هم بودنش وابسته اما حقیقت اینه اره تمام شد دلخوشی هایت اخر چرا چرا یک کسی که مشاوره میداد بدیگران واز زندگی هیچ کم نداشت ودلبری داشت که همه وجودش تو بودی اخر تو چرا خراب شدی ؟ هیچ بهانه نداری بگی چنین وچنان با فنا شدنت بهمان فوذیت که امدی بهمان فوریت رفتی واین معصوم را در امار زندان وقاتل وشاید اعدام جدا تاثر انگیزه بعقیده من خوشی زیاد زد زیر دلش این مثال در موردش صدق احساسم اینه شاید او هم فدای بیش از اندازه دوستی شد که رفت بدوستش کمک کند اما خودش درگیر شد من از حتی بوی سژگار نفرت دارم اما نمیدونم چطوری او کشیده شد به اعتیاد فقط احساسم نسبت بان دختر معصوم وشوهرش گفتم مانده ام چرا وچرا انتظارم خواندن نظرات شماست خدایا پناه برتو خودت از بلیات حفظمان کن امین
امان ازاین روزگار.......که چه چیزهایی داریم میبینیم.اعتیادبه کجاها هم کشیده شده!
نویسنده داستان کییییییییییی بود .هان کییییییییییی بود,????
اوخی. خیلی پرونده ی غمگینی بود
همگی خسته نباشین .
چقدر خوب همدیگه رو از چاه در آوردین .
ای کاش اتفاق نیفتاد بود وتو راحت طلاق میگرفتی
حالا انشاءالله رضایت بدن وشما راحت بشی
دلم سوخت قتل عمدی نبوده ببخشنش بهتره فلک زده تازنده ست چی میکشه هم شوهرعزیزش رفت واسم خودشم شدقاتل واقعاناراحت شدم
اگر واقعا اینطور بوده باید گذاشت پای اتفاق ناخواسته از خانواده مقتول خواهش میکنم موقع تصمیم گیری در مورد این اتفاق به این مسئله که این یک اتفاق غیر عمد بوده توجه کنند ممنون
منم.بانرگس خانم.موافقم بعضی هاش تکراری
قدیم اگرپسری میامد خواستگاری یه دختر پرس جو میکردن معتاد نیست الا برعکس شده بایدپسربروند سوال کنند دختر معتاد نیست والله خخخخخخخخخخخخخخ
قاسم جان از شیراز شهر ادب وشعر وتاریخ باسلام وپوزش جوگیر نشو اولا اینجا این عزیز یکی از دختران جامعه ما شوهرش معتاد و نابودش کرده دوم عزیز من خودم یک مرد هستم بیا صادق باشیم بیشتر اعتیاد زن ها بنام همراهی با ما مردهاس همچین نیس که اونها خود بخود مثل مردها بگن بریم بزنیم صفا کنیم !!!! خیر تجربه ثابت کرده در خیلی از اعتیاد زنها پای مردی وسطه البته منکر ان نیستم بسیاری از خونه ها اسم خونه وخانواده دارن اما در اصل منجلابی بنام شیره کش خونس که خواه ناخواه دختر و زناشون به اعتیاد کشیده میشن اما عزیز جان هموطن گفتم در خیلی از انها ما مردها نقش داریم ودر ضمن شاید اگر بشه گفت باتمام هواس جمعی پدر دختر وخودش واینکه پسر تحصیلات عالیه ومشاور هم بوده اما بعقیده من بازم احساس فرمان داده تا نظر شماها چه باشه اگر ریا نباشه در سجاده نماز صبح هستم از خدا میخام وبخاهیم دختران وپسران ما از اعتیاد دور باشن امین
زندگی خوبشون بر اثر دو اتفاق از هم پاشیده شد.اعتیاد شوهر و قتل شوهر.معلومه زن دلسوزی بوده و زندگیشو دوس داشته.شوهر این زن کوتاهی کرده و مقصره.قتل هم به علت ایجاد ضربه به موضع حساس ایجاد شده و چون برای زن قابل تشخیص نبوده غیرعمدیه.نمیدونسته که دقیق میخوره پیشونیش.حتی قهرمان تیراندازی هم نمیتونه با شکلات خوری اینکارو کنه
خوب شد برگشتی بهزاد خان خوشحال شدم برار
سلام مرد جنوبی خوبی؟چه عجب اینبار منو به فمینیسم محکوم نکردی.نمیخواستم برگردم چون واقعا کامنت هارو سانسور میکن اعصاب آدم خراب میشه.از یه طرف دیدم اگه نیام تعادل به هم میخوره و تو به این زنها انقد ضعیفه میگی تا آخرش دعوا را میندازی
بهزاد جان کسایی که اینجا ضعیفه ضعیفه می کنن و هر چی دلشون میخواد به زن ها میگن در واقع در منزل ضعیف واقع شدن و به قول خودشون از همون زن ذلیل ها هستن وبهترین جا براشون اینجاس که خودی نشون بدن و عقده هاشونو خالی کنن
خانم های عزیز جواب اونایی رو که به زن توهین می کنن ندین چون اگه وارد زندگیشون بشین می بینید بسیار مظلوم هستن
باید به نظر من به پلیس اطلاع می داد
بدون 19:30 خدایی لایک داری