روزنامه شرق: «من، عفت مرعشی، همسر عالم مجاهد، روحانی وارسته، سیاستمدار نامی ایرانزمین، تربیتیافته مکتب اهل بیت (ع)، انسان شریف و بزرگوار حضرت آیتالله آشیخ اکبر هاشمیرفسنجانی هستم. مردم عزیز من را اغلب با دو حادثه و دو روایت میشناسند.
اول حادثه ترور همسرم در سال ١٣٥٨ که در نجات معجزهوار ایشان صاحب نقش بودم و دوم حوادث تلخ بعد از انتخابات ریاستجمهوری در سال ١٣٨٨ و صحنه رأیدادن در حسینیه جماران که جملاتی از من در رسانهها انتشار یافت و بهانهای برای تخریب همسر و فرزندانم بهوسيله تندروها شد...». این جملات تصویری است که عفت مرعشی، همسر آیتالله اکبر هاشمیرفسنجانی در «پابهپای سرو»- کتاب خاطراتش که اردیبهشت ٩٣ منتشر شد- از خودش به خواننده ارائه میدهد. «عفت مرعشی»، تابوشکن، جسور و صریح است. همراه و همدل آیتالله هاشمی بود؛ چنانکه منتقدان و مخالفان هاشمیرفسنجانی هیچگاه فرصت نیافتند از خانواده به او ضربه بزنند و در درون خانواده هاشمی جرقه اختلافی باشند. عفت مرعشی همچنین همواره سعی کرده منجی هاشمی باشد، چه در زمان حیات همسرش و چه حالا که هاشمی نیست.
بهانه صبحانه بدون آشیخ اکبر
در کتاب خاطراتش آمده که چندینبار ظن دستگیری یا ترور هاشمیرفسنجانی را داشته و میترسیده او را برای مدتی یا همیشه از دست بدهد و در این شرایط یک جمله مشترک دارد و آن این است: «از اینکه تنهایی چه کنم واهمه داشتم». نگرانی او از بهخطرافتادن جان یا موقعیت همسرش همیشه او را تبدیل به چهرهای تأثیرگذار و خبرساز کرده است، مثل ماجراهای رفتوآمدش به زندان قبل از انقلاب برای دیدن هاشمی، همراهی با شوهرش در مسیر مبارزات یا سپر جان هاشمی شدن در برابر تلاش گروه فرقان برای ترور هاشمی یا موضعگیری جنجالیاش در حوادث سال ٨٨ و دفاع تمامقدش از مهدی هاشمی، در برابر اتهامات اقتصادی، نکاتی است که سبب شد امروز درباره عفت مرعشی بنویسیم، دلنوشته دیروزش درباره جای خالی هاشمیرفسنجانی است، او نوشته است: «به عادت هر روز صبح، بشقابی برایش روی میز صبحانه گذاشتم. نگاهش کردم. آشیخ اکبر آقا چهرهاش امروز از همیشه نورانیتر بود. ناگهان این بیت شعر را بیاختیار زمزمه کردم: ... مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت/ به تماشای تو آشوب قیامت برخاست... آسوده بخواب مرد بزرگوار...». این دلنوشتهاش به همراه عکسی از او بر سر میز صبحانه در کوتاهترین زمان
ممکن به پربازدیدکنندهترین خبر روز سایتها تبدیل شد.
شناسنامه صادره از کرمان
درباره شناسنامه «عفت مرعشی» که بدانی و خانواده هاشمی را که بهتر بشناسی، قضاوت درباره آیتالله هاشمیرفسنجانی منصفانهتر و پرحدومرزتر میشود. شناسنامه عفت مرعشی مکمل سیاستورزیهای هاشمیرفسنجانی است و تصویری دقیقتر از زندگی خانوادگی و اجتماعی خاندان هاشمی را به مخاطب میدهد.
متولد ١٣١٤ است و صادره از کرمان. از نسب مادری، نتیجه آیتاللهالعظمی محمدکاظم طباطبایییزدی از علمای نامدار شیعه است که در مخالفت مشروطه صاحب شهرت و بهواسطه تألیف کتاب «عروهالوثقی» به صاحب عروه معروف شد، پدرش محمدصادق مرعشی از روحانیون کرمان بود. در خانوادهای ١١نفره بزرگ شد.
٢٣ساله بود که پدرش با پدر اکبر هاشمیرفسنجانی در «نوق» قرار ازدواجشان را گذاشتند و او به عنوان عروس از ماجرا بیخبر بود و چند روز بعد هم به عقد هاشمیرفسنجانی درآمد.
روایت ازدواجش با هاشمیرفسنجانی خواندنی است؛ او در کتاب خاطراتش این ماجرا را اینگونه شرح داده است: «خواستگار زیاد داشتم، هم از فامیل و هم از غریبه، اما پدرم با همه آنها مخالفت کرده بود. پدرم برای دیدن آمیرزاعلی (پدر هاشمیرفسنجانی) به نوق (یکی از بخشهای شهرستان رفسنجان در کرمان) رفته بود. بعد از بازگشت با مادرم صحبت کوتاهی کرد و پس از مدتی نیز مادرم من را صدا کرد و گفت بیا اتاق کارت دارم.
نگران شدم، حدس زدم که موضوع درباره ازدواج من است. «خانم جون» گفت: عفت جان! حاجآقا که به نوق رفته بود، آمیرزاعلی برای پسرش، اکبر، از تو خواستگاری کرده است. حاجآقا هم همانجا جواب قبول داده است. خشکم زده بود، دستپاچه شدم، نمیدانستم چه جوابی بدهم، سپاهی از افکار پریشان به یکباره به ذهنم هجوم آورد. خانمجون حرفهایش را تکرار کرد، با دست اشاره کردم سکوت کند و خیلی خونسرد بدون ذرهای عصبانیت گفتم خانمجون یعنی چه همانجا جواب قبول داده؟ چرا به من چیزی نگفته است؟ مگر زندگی من نیست؟ مگر برای عذرا، اقدس و نصرت با خودشان مشورت نکرد؟ برای چی قبل از اینکه نظر من را بپرسد، قبول کرده است؟ مگر من روی دست شما ماندهام که اینجوری برخورد میکنید؟ مادرم گفت: عفتجان، حرف تو درست است، اما پدرت را که میشناسی. کاری را بدون دلیل و مصلحت انجام نمیدهد. حتما دلیل خود را دارد. پسر سیدآمیرزاعلی باسواد است.
١٠سالی است که در قم درس میخواند. میدانی که پدرت اهل علم را دوست دارد. حتما به خاطر همین موضوع بوده. تو هم لجبازی نکن و اگر نظر دیگری داری، با آقاجون صحبت میکنم که به نحوی موضوع را منتفی کند. خودت میدانی که او چقدر در مورد داماد سختگیر است. حتما خیری در این کار بوده که جواب مثبت داده و...».
بهاینترتیب او به ازدواج با پسر آمیرزا علی رضایت میدهد و در سال ١٣٣٧ با مهریه «یک باغ پسته» به همراه «آب» به عقد هاشمیرفسنجانی درمیآید.
٢٠ سال اول ازدواج با هاشمیرفسنجانی در کرمان ساکن میشوند، حاصل ازدواجش با هاشمی سه پسر و دو دختر است. فاطمه، محسن، فائزه، مهدی و یاسر فرزندانشان هستند که هرکدام صاحب نام و چهرهای رسانهایاند. دو دخترش، فاطمه و فائزه، با (سعید و حمید لاهوتی) دو پسر آیتالله لاهوتیاشکوری، همبند و رفیق هاشمی در زندان ساواک که نخستین امامجمعه رشت بود، ازدواج و پسرانش نیز از خاندانهایی صاحب نام و شهرت مذهبی همسر اختیار کردند. حالا خانواده هفتنفره هاشمی با جمع عروسها، دامادها و نوهها خاندانی صاحب نام و شهرت سیاسی است. پسرعمویش هم حسین مرعشی در حوزه سیاست و خبر صاحبنام است (حسین مرعشی که سابقه نمایندگی در ادوار پنجم و ششم مجلس شورای اسلامی، استانداری کرمان و ریاست سازمان میراث فرهنگی را دارد، از اعضای شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی است).
کارنامه بانوی اول پاستور
هرچند که «عفت مرعشی» باوجود فعالیتهای سیاسیاش قبل از انقلاب هیچگاه صاحب عنوان و سمت رسمی در عالم سیاست نشد، اما او در بزنگاههای سیاسی مثل سفرهای اروپایی هاشمی در دهه ٥٠، برای ارتباطگیری با مبارزان انقلابی خارج از کشور ازجمله ابوالحسن بنیصدر، صادق قطبزاده و... بههمراه آیتالله هاشمی نقش ایفا کرده است که گواه این ادعا، روایتهای گوناگون در کتابهای خاطرات هاشمیرفسنجانی و روایتهای خودش در کتاب «پابهپای سرو» است.
در کنار همراهی سیاسیاش با هاشمیرفسنجانی، بیشترین تأثیرگذاری سیاسی او با صاحب دفتر و صندلیشدنش بهعنوان همسر رئیسجمهور در ساختمان ریاستجمهوری هویدا شد. او اولین همسر رئیسجمهوری در نظام جمهوری اسلامی است که در پاستور صاحب دفتر شد و بههمراه دخترانش برای امور اجتماعی و بهویژه زنان کمک میکرد.
عفت مرعشی که نوه نامدارترینهای عالم حوزه و فقه است و همسر یار امام خمینی است، سنتها را شکست و بیهیاهو و بدون تعارفات سیاسی عهدهدار بخشی از مدیریت پاستور در زمان ریاستجمهوری همسرش شد و آن را برای همسران بعدی رؤسایجمهوری نظام به ارث گذاشت.
او گاهی تابوشکن است و فائزه، دختر دومش، در صراحت و جسارت شبیه اوست، او گاهی هم سیاستورز است و سعی میکند گزکی دست حاشیهسازان ندهد که در این مواقع محسن هاشمی بیشتر از دیگر فرزندانش به او رفته است.
روایتهای خبرساز یار ٥٨ ساله هاشمیرفسنجانی
همراه روحانی مبارز: عفت مرعشی در بخشی از کتابش «پابهپای سرو» آورده است: «... اوایل سال ۱۳۵۲ مسافرت را از بلژیک و خانه خواهرم شروع کردیم. یکهفتهای در منزل آنها بودیم. آقای امینیان شوهرخواهرم به گرمی از ما پذیرایی کرد، خیلی مرد شریف و خوبی بود. با ماشین پژو ۵۰۴ که در آنجا خریدیم، سفر کاری خود را آغاز کردیم. با پژو به آلمان، فرانسه، هلند، سوئد، انگلستان و ایتالیا رفتیم. ایرانیهایی را که باید ببینیم، ملاقات کردیم. با دیدار از جاهای دیدنی، طوری رفتار میکردیم که فکر کنند برای گردش به اروپا آمدهایم. در فرانسه آقایان [ابوالحسن] بنیصدر، [حسن] حبیبی و [صادق] قطبزاده را ملاقات کردیم که در رأس مبارزین ساکن اروپا بودند. بین بنیصدر و قطبزاده اختلاف بود. آقای هاشمی آنها را با هم آشتی داد. وضعیت نیروهای مبارز داخل ایران را هم برایشان توضیح داد. در آلمان افرادی نظیر آقایان صادق طباطبایی، [حسین] طارمی و دیگران و در لندن حسین باقرزاده بودند که برنامه مبارزه داخل ایران برایشان تبیین شد. از آلمان به ترکیه برگشتیم. ماشین را در فرودگاه ترکیه گذاشته و به سوریه و لبنان رفتیم. در آنجا با آقای موسی صدر، دکتر [مصطفی]
چمران و جمعی از طلاب مبارز ایرانی ملاقات کردیم».
ناجی هاشمی: خاطره خواندنی و خبرساز او به خرداد ٥٨ و ماجرای ترور ناتمام
هاشمیرفسنجانی در منزلش بازمیگردد، عفت مرعشی دراینباره در کتابش آورده است: «... آقاي هاشمي جلوي تلويزيون به سخنراني خودش که در ميدان ٢٥ شهريور انجام داده بود، گوش ميکرد. من ميخواستم وضو بگيرم. زنگ خانه را که زدند، کارگر ما رفت در را باز کرد. آمد، گفت که دو نفر هستند پيامي از طرف آقاي ناطقنوري براي آقاي هاشمي دارند... آقاي هاشمي گفتند که بگو بيايند داخل... رفتم چادر نمازم را بردارم و نماز بخوانم. از مقابل اتاق که رد شدم، ديدم انگار دو، سه نفر دارند کشتي ميگيرند... رفتم داخل. آن مرد چندبار به صورت آقاي هاشمي زده و صورت او سياه شده بود. بعد نفر دوم منافقين با اسلحه وارد اتاق شد. اول فکر کردم که يکي از پاسدارها براي کمک آمده.
اما ديدم نه، اين آدم غريبه است. پريدم جلو. آقاي هاشمي را پرت کردم روي زمين. يادم آمد که منافقين به سر آقاي مطهري شليک کرده بودند. خودم را انداختم روي آقاي هاشمي و دستهايم را دور سر او گرفتم. اين پدرسوخته نيز هيچ ابا نکرد. دستش را زير دست من آورد و دو تا تير پشت سر هم خالي کرد. يک تير هم زد به ديوار اتاق و از در رفت. احتمال داد که آقاي هاشمي کشته شده است. او که رفت، من بلند شدم. ديدم خون از شکم آقاي هاشمي بيرون زده. چادري را که براي نماز برداشته بودم، دور بدن آقاي هاشمي بستم.
فاطمه شروع کرد به جيغزدن و گريهکردن. گفتم: جيغ نزن، برو ماشين خبر کن...».
گلایه بهخاطر بنیصدر: برای شناختن بیشتر عفت مرعشی، خواندن خاطراتی که آیتالله هاشمیرفسنجانی از او نقل کرده، هم خواندنی است، مثلا در صفحه ٩٠ کتاب «عبور از بحران» (خاطرات سال ١٣٦٠) آمده است: «شب كه به خانه آمدم خيلى خسته بودم. عفت از اينكه باز در گفتههاى امام، ستايش از بنیصدر شده، ناراحت بود و میگفت خانم شهيد مطهرى هم ناراحت است، ولى من توضيح دادم كه ستايش مهمى نبوده. ولى نظرى هم اين است كه همين مقدار هم در اين شرايط زياد است. كاملا روشن شده بنيصدر در كنار ضدانقلاب است. حاضر نيست منافقانى را كه میخواهند جنگ داخلى را شروع كنند، محكوم نمايد. با اينكه امام از او خواستهاند. ولى امام با توجه به مصالح كلى انقلاب، حركت میفرمايند».
ميهمان ویژه همسر ملک عبدالله: او در بخشی دیگر از کتابش درباره ازسرگیری روابط ایران و عربستان هم نقل ویژهای دارد، او در «پابهپای سرو» دراینباره نوشته است: «بعد از جریان کشتار حجاج ایرانی در سال ۶۶، بهتنهایی به عربستان سفر کردم. در این سفر، خانم ملک عبدالله میهمانی داد و یکعده را دعوت کرد و جلسه گذاشت. آنها از من خواستند که میهمانی را بپذیرم و من هم پذیرفتم. وقتی پذیرفتم روابط برقرار شد». اما در کتاب خاطرات آیتالله هاشمیرفسنجانی روایت دیگری درباره چگونگی برقراری رابطه با آمریکا آمده است که به اجلاس سران كنفرانس اسلامی به سنگال برمیگردد که اینطور نقل شده است: «آقای امیرعبدالله هم از طرف عربستان به آنجا آمده بود. من رئيسجمهور بودم و ایشان ولیعهد بود. طبیعتش این بودكه اگر ملاقاتی میشود، ایشان پیش من بیاید. كشور ما بزرگتر بود. وقتی بحث ملاقات شد، ایشان گفته بود كه فلانی بیاید، گفتم: چه عیبی دارد؟ ما میرویم. دو كشور مسلمان كه با هم این حرفها را ندارند. این كار اولین تأثیرش را در نفس آنها گذاشت كه ما آنگونه كه فكر میكنند، مغرور نیستیم».
تلخی و شیرینی زندگی با هاشمی: عفت مرعشی شهریور ماه سال ٩٢ در گفتوگویی با روزنامه «شرق» درباره تلخی و شیرینیهای زندگی مشترک با هاشمیرفسنجانی گفته بود که در این سالها تلخی و شیرینیهای زیادی داشتیم! آقای هاشمی بعضی وقتها گوشتتلخه، ولی بیشتر وقتها گوشتشیرینه. البته شیرینترین روزها، پیروزی انقلاب اسلامی و اتمام جنگ و آمدن اسرا و این اواخر هم روزی بود که مهدی از خارج به خانه آمد و میگفت که خطایی نکردم که بترسم اگر هم تابهحال نمیآمدم به توصیه دیگران بود.
خاطره هاشمی از قهر عفت: هاشمیرفسنجانی در کتاب خاطراتش از سال ٧١ با نام «رونق سازندگی» به ماجرای قهرش با عفت اشاره میکند که مرورش خواندنی است. هاشمی دراینباره نوشته است: «چون دیشب کم خوابیده بودم، ساعتی خوابیدم. سپس تا ساعت هفت شب، کارها را انجام دادم؛ هرچه خواندنی و امضایی داشتم، تمام شد. عفت تلفن کرد. از اینکه دیشب به خانه نرفتهام و دیر به او اطلاع دادهام، ناراحت است و قهر کرده بود و سؤالی درباره دادن تابلوی حاوی آیه قرآن به غیرمسلمان داشت».
اظهارنظر جنجالی: جنجالیترین اظهارنظر خبری او به مصاحبه کوتاهش در روز برگزاری انتخابات دهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری در ٢٢ خرداد سال ٨٨ برمیگردد که در پاسخ سؤال «توصیه شما به هواداران چیست؛ به نامزدها بعد از روز انتخابات؟»...
نامه به سخنگوي قوه قضائيه: اقدام دیگر او که عفت مرعشی را در صدر اخبار داخلی مطرح کرد، نامهاش در نقد بازداشت پسر وسطیاش مهدی به سخنگوی قوه قضائیه کشور بود. در بخشی از این نامه که شهریور ٩٤ منتشر شد، آمده بود: «... پروندهسازان و برخی سیاسیون، برای متهمکردن مهدی به هر اقدام خلاف قانون و حتی غیراخلاقی دست میزدند. پیشبینی همین امر بود که موجب شد اولین خواسته ما از دادگاه، علنیبودن دادرسی باشد. هنوز هم معتقدیم که اگر قوه قضائیه به سلامت این دادرسی اعتقاد دارد، لازم است که فیلم تمامی جلسات دادگاه را بدون سانسور پخش نماید».
معاون اول هم این نامه را بیپاسخ نگذاشت؛ در جواب به آن در نامهای خطاب به دفتر حوزه معاونت اول قوه قضائیه با موضوع نامه اخیر خانم عفت مرعشی نوشت: «... نامه مشارالیها را عینا خدمت دادستان عمومی و انقلاب تهران ارسال تا چنانچه همانند برخی نوشتههای منتسب به بیت آقای هاشمیرفسنجانی مشحون به توهین و افترا باشد اقدام مقتضی بهعمل آورده و عنداللزوم مسائل مطروحه را پاسخ دهند...».
این نامهنگاریهای رسانهای آخرین حضور رسانهای عفت مرعشی در اخبار بود تا اینکه با اعلام فوت هاشمیرفسنجانی، دستبهدستشدن چهره غمبار او در فضای مجازی باز هم او را به صدر اخبار برگرداند. او در کنار پیکر همسرش در حسینیه جماران مدام خطاب به بدن بىجان هاشمى مىگفت: «بىمعرفت مگر قرار نبود منرا تنها نگذارى؟ حالا من بى تو چه كنم؟...»، حالا هم با دلنوشته دیروزش نامش باز هم رسانهای شد.
نظر کاربران
از آقا مهدی چه خبر می ماند یا بر میگردد ...
داداچ اشتباه زدی! عشقش ۵۹ سال باهاش بوده نه ۵۸ سال !
زوج عزیز