رفتن وزیر رفاه در گرمخانه نزد پرویز (گورمردی که نفهمید چطور شد یکباره او را به حمام بردند و ریشش را تراشیدند و با لباس تمیز مقابل دوربین قرار گرفت)، تنها حرکتی شتابزده بود. بردن دفترچه بیمه سلامت برای او- و گیریم ١٠٠نفر دیگر که آن حوالی بودند- چه دردی را درمان میکند؟
مرتضی تفرشی در شهروند نوشت: وظیفه روشنفکران و قلمبهدستان تنها این نیست که سادهلوحانه مشکلات و بحرانهای اجتماعی را در کادر یک قبر ببینند و همان لحظه که گزارشگر تیزبین «شهروند»، این صحنه دلخراش را دربرابر آنها قرار داده، برآشوبند و یقه این و آن را بگیرند.
اول بگویم دست مریم روستایی درد نکند که با گزارش گورخوابها شوکی به جامعه وارد کرد و با قلمی زیبا، همه را یکراست به قبرستان نصیرآباد برد و چشمشان را باز کرد تا ببینند کمی دورتر یا نزدیکتر از آنها چه فجایعی درجریان است. او بهعنوان گزارشگر اجتماعی کار خود را به بهترین نحو انجام داد و واژه «گورخواب» را به فرهنگ ما وارد کرد. تا اینجای کار بسیار بایسته است. حتی موجهایی که پیاپی درجامعه برانگیخته شد و پستهایی که به سرعت درفضای مجازی بازنشر شدند، نشانه خوبی از حس نوعدوستی درجامعه و انتقاد از پلیدیها بود، اما برخورد دولت و بدتر از آن، جامعه روشنفکری با این مسأله جای تأمل دارد.
رفتن وزیر رفاه در گرمخانه نزد پرویز (گورمردی که نفهمید چطور شد یکباره او را به حمام بردند و ریشش را تراشیدند و با لباس تمیز مقابل دوربین قرار گرفت)، تنها حرکتی شتابزده بود. بردن دفترچه بیمه سلامت برای او- و گیریم ١٠٠نفر دیگر که آن حوالی بودند- چه دردی را درمان میکند؟ مشکل این آدمها که فقط دفترچه برای مراجعه به بیمارستان نیست. باید از آقای وزیر پرسید وعده تلاش برای برگرداندن همسرش با کدام تضمین داده میشود؟ آقای وزیر چه میداند آن زن از دست این گورخواب چهها کشیده و چه بسا تا حالا طلاق گرفته و با کسی دیگر ازدواج کرده باشد.
روشنفکران ما به جای ابراز احساسات شاعرانه، بهتر است با ارایه مستندات روشن و مستدل نهتنها به آقای وزیر، بلکه به جامعه بفهمانند که «پرویز»ها هماکنون و هر لحظه دارند بازتولید میشوند و ارتباط آنها را با دهها پدیده شوم دیگر مثل بیکاری، طلاق، ترکتحصیل، خشونت، تجاوز، فحشا، حاشیهنشینی و حتی خشکسالی و... نشان دهند و در ریشهیابی ایناش در همجوش، ساختار قدرت و اقتصاد کشور را نقد کنند؛ رانتخواریها و ویژهخواریها را به هر نحو که میتوانند، افشا کنند و تأثیر گسترش ریاکاری و زهدفروشی و معضلات فرهنگی را برملا سازند. اما نکته مهم در این بحث آن است که این روشنگری به رفتارهای پوپولیستی نلغزد و مشکلات پیچیده اجتماعی، سادهسازی نشوند.
روشنفکر باید شجاع باشد تا علاوه بر کاستیهای حکومت ضعفهای تاریخی ملت را نیز بازشناسد و جانبداری از فقیران و محرومان جامعه را نه با اهدای چند کالا و خدمات، بلکه با چارهجویی برای رفع ریشههای فقر و بیعدالتی، آن هم در راستای توسعه پایدار دنبال کند. متأسفانه روشنفکران ما اغلب با مردم بحرانزده، ارتباط ندارند و شناخت آنها ازجامعه روستایی، عشایری، حاشیهنشینها و اقشار آسیبپذیر، اغلب ازطریق فیلم و عکس و بعضی خبرها و آمارهای رسمی است. بعضیها به رئیسجمهوری ایراد گرفتند که او نمیبایست با نامه یک هنرمند از گورخوابها باخبر شود، بلکه باید پیش ازهمه درجریان باشد.
همین ایراد به طریق اولی بر روشنفکران وارد است که وقتی با چنین پدیدههایی روبهرو میشوند، گویی دریچه دنیایی دیگر به رویشان گشوده شده است. همین نداشتن شناخت موجب سادهلوحی و برخوردهای ترحمآمیز با اقشار آسیبپذیر و آسیبدیده میشود (که البته لحظهای و گذراست) درحالی که حل مسائل اجتماعی، مستلزمداشتن اطلاعات دقیقتر شناخت عمیقتر و چارهجویی براساس اهداف توسعه پایدار است.
دفاع از حاشیهنشینان در برابر مأمورانی که مانع اشغال محلهای مختلف و ساختوساز غیرقانونی آنها میشوند، بیش از آنکه جانبداری از آنها باشد، به زیان آنها و کل کشور است.
همین آسانگیری دربرابر هجوم مهاجران از سراسر کشور به حاشیه شهرهاست که امروز بزرگترین معضلات اجتماعی و محیطزیستی را برای کلانشهرها و بهویژه تهران پدید آورده است. روشنفکران، اغلب برنقش مخرب خود حاشیهنشینان دربغرنجشدن مسائل اجتماعی چشم میبندند. حاشیهنشینها ابتدا درجاییکه قرار نبوده، فضای شهری احداث شود و برخلاف همه برنامههای ملی و استانی و خلاف طرح جامع شهرها، خیمه میزنند، بعد با قلابانداختن روی کابلهای شبکه انتقال برق فشارقوی، بدون کنتور و حسابوکتاب برق را به خانهها میبرند، در روزهای اول تا قبل از تثبیتشدن درمحل زنها و کودکان را جلوی مأموران تنها میگذارند که دست آنها را برای هرگونه اقدام جدی میبندد، پس از مدتی بالاخره به صد واسطه، آب لولهکشی و مدرسه و مسجد و... را از دولت میگیرند.
فرصتهایی مثل انتخابات و بعضی مناسبتها شرایط را برای معاملهگری آنها با حکومت فراهم میآورد. در اغلب کشورها حاشیهنشینان به دلیل بیکاری و نیز جداشدن از مناسبات سنتی، مستعد تخلفهای ریز و درشت هستند و شکار صاحبان قدرت و باندهای خلافکار میشوند ، درچنین وضعیتی آیا روشنفکر باید تنها خواستار تأمین امکانات برای آنها باشد یا راهحلهایی پیشنهاد دهد که در سرزمین خود یا مکانهایی مناسبتر از امکانات و حمایتها برخوردار شوند.
تجربه ۵۰ساله اخیر نشان میدهد که کلیگوییها و مسامحهکاری روشنفکران دربرابر تخلفات فرودستان جامعه، نتایجی مشابه رفتارهای پوپولیستی حکومتها داشته و شهرهایی متورم، بیقواره و پرخطر با مشکلات لاینحل (مثل ترافیک و آلودگی هوای تهران) پدید آورده است. امیدوارم این قلم متهم نشود که روشنفکران را مسبب گسترش حاشیهنشینی معرفی میکند. بدیهی است که حکومت مسبب و مسئول اصلی این وضع است و روشنفکران و طبقه متوسط، اغلب آسیبدیدگان از این روند هستند. مراد از این نوشته، توجهدادن به زاویه دید و برخورد روشنفکران با پدیدههایی مثل حاشیهنشینی است. دیدیم که رئیسجمهوری درمصاحبه یکشنبهشب با سیمای جمهوری اسلامی، چگونه از تلاش دولت برای ارایه دفترچه سلامت و ارایه خدمات به حاشیهنشینان میگفت، آیا روشنفکران همین را از دولت میخواستند؟
جمعیت حاشیهنشینان بنا به اعلام رسمی از مرز ۱۱میلیون نفر بالا زده است (یعنی بیشتر از جمعیت بعضی ازکشورها!) گورخوابها به کنار، همین یک قلم ۱۱میلیونی برای به گوربردن همه آمال و آرزوها و برنامههای توسعه کشور کافی است. ما کجای ماجراییم؟
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر