۴۵۴۰۳۱
۱۹ نظر
۵۰۱۵
۱۹ نظر
۵۰۱۵
پ

راز زندگی استاد و دانشجو

روزنامه ایران در گزارشی نوشت: استاد جوان دانشگاه و شاگردش سه سال قبل سر سفره عقد نشسته بودند، وقتی در زندگی مشترک به بن‌بست رسیدند، راهی دادگاه خانواده شدند.

روزنامه ایران در گزارشی نوشت: استاد جوان دانشگاه و شاگردش سه سال قبل سر سفره عقد نشسته بودند، وقتی در زندگی مشترک به بن‌بست رسیدند، راهی دادگاه خانواده شدند.
زن و مردی که روبه‌روی قاضی نشسته بودند، تا سه سال پیش در یکی از دانشگاه‌های تهران به‌عنوان استاد و دانشجو سرگرم کار و زندگی خودشان بودند. اما در آن صبحِ سرد زمستانی به‌عنوان زن و شوهر باید درباره پرونده‌ای حرف می‌زدند که با موضوع دادخواست «مطالبه مهریه» به جریان افتاده بود.

«جابر» به‌عنوان استاد در چند دانشگاه تدریس می‌کرد و آن‌طور که می‌گفت در طول سال بیشتر از ۱۲۰۰ دانشجو در کلاس‌هایش حضور دارند. مردی ۳۸ ساله بود، کت و شلوار اتوکشیده‌ای بر تن داشت که با پیراهن چهارخانه و پلیور قرمز همخوانی داشت، عینک طبی زده بود و هر چه می‌گفت در تکه کاغذی یادداشت می‌کرد. همسرش «شراره» ۲۸ ساله و کارمند یک شرکت خصوصی بود که مانتوی سفید و مشکی رنگ پوشیده بود و شال گلداری هم بر سر داشت. مرد آرام سخن می‌گفت و بر خلاف او زن تند تند و با هیجان حرف می‌زد.

به محض ورودشان به اتاق، قــاضی «محمود سعادت» پرونده و مدارک ضمیمه آن را بررسی کرد. بعد از چند لحظه رو به مرد، گفت: «همسرتان درخواست مطالبه مهریه داده‌اند، آیا امکان پرداخت مهریه را دارید؟»
مرد که از پنجره شعبه 261 دادگاه خانواده به بیرون چشم دوخته بود، جواب داد:«یقیناً مال و اموالی ندارم که بتوانم 114 سکه طلا یکجا را پرداخت کنم. اما سعی می‌کنم بتدریج آن را بپردازم. چند ماه پیش هم که مرا تهدید به مطالبه مهریه کردند، عرض کردم که نیازی به شکایت نیست. مهریه حق شماست و همه آن را خواهم داد. اما گویا مشکل این خانم دریافت مهریه نیست...»
قاضی تمایل نداشت چندان وارد جزئیات اختلاف آنها شود، اما جابر به حرفش ادامه داد و گفت:«الان که خدمت شما هستم، نه خانه‌ای برایم مانده و نه حتی یک دست لباس دیگر. یک روز وقتی از دانشگاه به آپارتمان اجاره‌ای‌مان مراجعه کردم نه از همسرم خبری بود و نه از اثاثیه منزل. خانه را به صاحبش بازگردانده بود و همه چیز، حتی لباس‌ها و کتاب‌هایم را با خودش برده بود...»
زن که تا آن لحظه ساکت بود، رو به قاضی گفت:«شوهرم علاقه‌ای به زندگی با من ندارد، یک شیفت در شرکتی دولتی کار می‌کند و بقیه اوقات هم در چند دانشگاه تدریس می‌کند. دیگر وقتی برای من و زندگی‌اش باقی نمی‌ماند. به همین خاطر ترجیح می‌دهم تا دیر نشده طلاق بگیریم چرا که نمی‌خواهم فقط همخانه باشیم!»
مه رقیقی آسمان تهران را فرا گرفته بود. مرد دوباره از پنجره دادگاه نگاهی به بیرون انداخت وبه یاد نخستین روزهای آشنایی با همسرش افتاد. در یکی از روزهای مهر ماه چهار سال پیش که آسمان آبی و کلاس گرم بود، برای نخستین بار اسم او را از روی دفتر حضور و غیاب صدا زد. همه می‌دانستند استاد خیلی سختگیر است و برایش میان شاگردان تفاوتی وجود ندارد، با این حال چون با شراره همشهری بود، او را در گوشه ذهنش به خاطر داشت. شراره چند ترم بعد از دانشگاه رفت و فارغ‌التحصیل شد. استاد یادش می‌آمد که درست یک سال بعد، هنگام خروج از کلاس و در مسیر خانه شراره را دوباره دید.
چند جمله میان استاد و دانشجو رد و بدل شد، تا اینکه به خیابان رسیدند. در آن لحظه‌ها شاگرد بدون مقدمه گفت: «استاد چرا تا به حال ازدواج نکرده‌­اید؟» و او جواب داد:«راستش فرصتی پیش نیامده. از طرفی مورد مناسبی هم پیدا نکرده‌ام» و شراره ادامه داد:«من تازه فهمیده‌ام که با هم همشهری هستیم. راستش من همیشه به شما علاقه‌مند بودم و دلم می‌خواهد با هم ازدواج کنیم...» استاد شماره شراره را گرفته بود تا خوب به این موضوع فکر کند. چند ماه بعد از آن ملاقات تصادفی، چند باری هم به کافی شاپ و رستوران رفتند و چند دفعه هم تلفنی صحبت کردند.
جابر که در تهران تنها زندگی می‌کرد، با خودش می‌گفت سن و سالش هر روز بالاتر می‌رود و بهتر است زودتر ازدواج کند. یک روز هم دلش را به دریا زد و به تنهایی به خواستگاری رفت. آن شب همه موارد و مسائلی که ممکن بود بعدها مشکلی در زندگیشان به وجود بیاورد به عروس خانم و خــــــــــــانواده‌اش گفت. از وضــــــــع مالی متوسط اش، اهمیت آبرو و اعتبارش، سازگار بودن زن، اهمیت اخلاق، گذشت و... حرف زد. همان شب قرار عقد گذاشته شد و هفته بعد خانواده داماد از شهرستان به تهران آمدند. در مراسم عقد بود که مادرش به جابر خبر داد خواهر و برادر عروس هر کدام با همسردومشان آمده‌اند. با این حال جابر اهمیتی به موضوع نداد و به مادرش سفارش کرد به کسی چیزی نگوید. چند ماه بعد استاد و دانشجوی دیروز به‌عنوان زن و شوهر راهی خانه جدیدشان شدند و زندگی مشترکشان را آغاز کردند. اما در طول یک سالی که از زندگی آنها گذشت شراره به بهانه‌های مختلف مبلغ قابل توجهی از جابر پول گرفت. حتی خواهش کرد اجاره نامه آپارتمان به نام او باشد تا بتواند وام بگیرد. جابر هم برای خوشحالی همسرش هر کاری می‌کرد تا اینکه یک روز به طور اتفاقی فهمید که همسرش قبلاً هم یکبار ازدواج کرده و طلاق گرفته است. با افشای این راز پنهان تازه داماد بشدت دلسرد شد، اما به روی خـــــودش نیاورد، چرا که برای او آبروی خانوادگی و اعتبار حرفه ای‌اش اهمیت داشتند. اختلاف‌های زن و شوهر از همانجا آغاز شد.قاضی سعادت از زن پرسید:«اگر مال و اموالی از همسرتان سراغ دارید می‌توانید به دادگاه معرفی کنید تا نسبت به ارزش دارایی ایشان نسبت به پرداخت مهریه شما رأی صادر شود. با این حال بهتر است شما هم صبور باشید و در مورد مشکلات گذشت کنید.»
مرد که از مرور خاطرات گذشته به خود آمده بود گفت: «هر چند ایشان با احتساب ودیعه آپارتمان و مبالغ دستی دیگر حدود 100 میلیون تومان از من گرفته، همــــــــــــچنان علاقه مندم به زندگی‌مان ادامه دهیم. اما هر وقت که موضوع ادامه زندگی را پیش کشیده‌ام به من می‌گوید؛ تاریخ انقضای زندگی من و تو رسیده؛ مگر زندگی مشترک خانه اجاره‌ای است که تاریخ انقضا داشته باشد؟»شراره سرش را به پایین انداخت و گفت: «مهریه حق من است. باید مهریه‌ام را بدهی...»

سپس قاضی سعادت پرونده آنها را بست و صدور رأی را به روزهای آینده موکل کرد. اما قبل از رفتن زن و شوهر به آنها توصیه کرد با هم کنار بیایند و زندگی مشترکشان را خراب نکنند. جابر و شراره در حالی از دادگاه خارج شدند که انگار هیچ وقت در هیچ دانشگاهی استاد و شاگرد نبوده‌اند.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • حسن

    كلا سرطان بگيري بجاي زن خيلي بهتره چون با سرطان چند سال عذاب ميكشي و بعدش مطمني ميميري راحت ميشي اما با زن اگه به مرگ طبيعي بخواي بميري سال ها بايد عذاب بكشي.البته زن خوب هم هستا اما گير هر كس نمياد خدا بايد خيلي دوستت داشته باشه تا يكيشو نصيبت كنه

  • بدون نام

    گززارش یا داستان به هر حال اون آقا هم می تونه به جرم فریب در ازدواج از خانم و خانواده اش شکایت کنه و از طرفی بگو وقتی اونطرف نمیخواد باهات زندگی کنه چرا فقط بخاطر حرف مردم که اسمش رو حفظ آبرو گذاشتیم میخوای عمر و جوانی خودت رو تلف کنی و طعم شادی رو نچشی وقتی میدونی این خانم نمیخواد بمونه توی زندگیت و دیر یا زود میره و شاید اصلا از اول قصدش موندن نبوده زندگی خودت رو تباه نکن برو دنبال زندگیت و سعی کن روزهای خوبی برای آینده ات درست کنی و در یک کلام واقعا زندگی کنی

  • بدون نام

    مهریه بلای خانمان سوزی است که تا حال خیلیها را بدبخت کرده است. باید هرچه زودتر این باج گیری قانونا ممنوع شود

  • بدون نام

    چه جوری زندگی کنه مال واموالش وگرفته هرروز هم دادگاه !خانم هه که حالا دست بردار نیست

  • بدون نام

    کاربر حسن لایک !!!

  • سرطانی

    اخه دوست خوب چرا هرچیز بدی را با سرطان مقایسه میکنی .من سالهاست با سرطان زندگی شرافتمندانه دارم . به استادهم می گویم اخه شما چرا بدون تحقیق دست به چنین کاری زدین ..

  • ستاره

    استادچرانمیخوای بفهمی زنت کلاهبرداره..چراقانون اینوکلاهبرداری نمیدونه

  • بانو

    این خانم دارن از متانت و موقعیت اجتماعی همسرشون سو استفاده میکنند و مطمئن باشن در زندگی خیر نمیبینندهمانطور که ازدواج اولشان شکست خورده بوده و پنهان کاری کرده بودند و باعث بی اعتمادی همسرشان شدند در ازدواج های بعدی هم این فرد دروغ گو موفق نخواهد شد و کائنات همه اعمال ایشون رو بهش برمیگرودنه.انشاالله.

  • طناز

    من اگه جای مرده باشم تا صد سال دیگه طلاقش نمیدم که نتونه بعد من بره سر صد نفر دیگه رو هم کلاه بذاره.

  • الهام

    بیچاره استاد با صداقت اومده جلو ولی زن با حقه بازی لعنت کنه هرچی زن اینجوری هست که با کلک میرن جلو و بخاطر همین دیگه مردها خوب و بد را تشخیص نمیدن تموم مال و دارایی را گرفته حالا هم مهریه اصلا از اول قصدش زندگی نبوده

  • بدون نام

    کاربر حسن

    اونایی هم که زن خوب گیرشون میاد خودشون مشگل دادن.من رنی میشناسم که فرشته ی واقعیه ولی واااای از شوهرس خدانصیب گرگ ببابون نکنه

  • الهام

    نظر من چاپ نشد مجبور شدم دوباره خلاصه کنم همچین طنابی باعث بی اعتمادی آقایون میشن وفقط چشمشون پول را میبینه و بس چون زن زندگی نیستند و نبودند خدا لعنت کنه اینجور زنها را که باعث خراب شدن زندگی هستند تو که میخاستی مهریه تو بگیری چرا خونه را با کتابها و لباسهای اون مرده فروختی مردم زن میگیرند که بساز باشه و زندگی کن باشه بیچاره این استاد زنش زندگیشو به حراج گذاشته حالا یعنی میخاست تا سنش نرفته بالا ازدواج کنه تا عمر داره باید مهریه بده دیگه میگه غلط کنم زن بگیرم

  • بدون نام

    اوووف دقیقا داستان بود
    حوصله ام نیومد بخونم

  • بهروز

    عجب دختر کلاهبرداری استاد عزیز این لجنو پرت کن بره لیاقتش پوله فقط و کلک فردا میره یکی دیگه رو بدبخت میکنه

  • محسن

    درخواست مهریه کرده حقشه مهریه اش بده ولی طلاقش نده تا موهاش مث دندوناش سفید بشه.تا نره دوباره سر یه بدبخت دیگه کلاه بذاره.این از اولشم هدفش پول به جیب زدنه.خدا لعنت کنه این زنهارو

  • بدون نام

    خیرنبینی زن اخه چراپسرمرمابدبخت کردی مگه خودت نخواستی زوددلتازدسیرشدی ازش

  • مرمر

    این موجودات اسم هرچی زن هست رو زیر سوال بردن

  • بدون نام

    زن کثافت اینها رو باید داد گرگهای بیابان بخورنشون

  • م ا ف

    ادم تباید زود قضاوت کنه ولی به نظر من همچین زنی باید طلاق داد چون قدر یک رندگی خوب و سالم نداره توی این خانواده ازدواج مجدد کوتاه مدت زیاد هست مثل خواهرش و برادرش و حتی خودش کسی که یک با ر پا ش دم دادگاه باز بشه دیگه باز میشه و شرم حیا بین زن شوهر دیگه ریخته شده و وجود ندارد

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج