۴۵۲۸۰۹
۲۰ نظر
۵۰۱۳
۲۰ نظر
۵۰۱۳
پ

گفتگو با همسر زنی که در سیل تهران گم شد

«٦٠ روز گذشته. این نخستین پنجشنبه‌ای هست که واسه مریم مراسم قرآن‌خوانی گرفتیم. به امید این که یه خبری ازش بیاد. روزهایی هست که پیاده مسیر جوی آب رو می‌رم و دنبالش؛ چشم، چشم می‌کنم و می‌گردم. چشم‌های مریم تو آخرین لحظه‌هایی که دیدمش همراهم هست. به کی بگم؟

روزنامه اعتماد: «٦٠ روز گذشته. این نخستین پنجشنبه‌ای هست که واسه مریم مراسم قرآن‌خوانی گرفتیم. به امید این که یه خبری ازش بیاد. روزهایی هست که پیاده مسیر جوی آب رو می‌رم و دنبالش؛ چشم، چشم می‌کنم و می‌گردم. چشم‌های مریم تو آخرین لحظه‌هایی که دیدمش همراهم هست. به کی بگم؟ جلو چشمم افتاد تو آب و واسه همیشه رفت که رفت. مامورای شهرداری اون شب جرات نکردن بزنن به آب. دو متر بالا اومده بود. مامورا گفتن بذاریم فردا صبح دنبالش بگردیم. اما پیدا نشد که نشد.»

«دیگه حتی نمی‌تونم پامو بذارم تو خونه خودم. تو این ٦٠ روز با بچه‌ها خونه خواهرم زندگی می‌کنیم. سه چهار بار رفتم خونه تا وسایل بچه‌ها رو بیارم اما نفسم بالا نمی‌اومد. انگار همه‌ چیز خواب بود. به خودم می‌گم‌ ای کاش اون شب نمی‌گذاشتم بیاد دنبال بچه‌ها. ‌ای کاش جلوی کلاس زبان بچه‌ها قرار نذاشته بودیم. ‌ای کاش اون شب سیل نمیومد. ‌ای کاش می‌تونستم از تو آب بگیرمش. چی شد که پیداش نکردن؟»

اینها را منوچهر زاهدی می‌گوید. همسر مریم، زنی که دو ماه پیش در سیل تهران آب او را با خود برد و دیگر هیچ نشانی از او پیدا نشد. اینها را می‌گوید و عرق روی پیشانی‌اش را با دست پاک می‌کند. هستی ٨ ساله و پرهام ١٠ ساله در آن روز بارانی سخت، بعد از تمام شدن کلاس زبان منتظر رسیدن مادر و پدرشان بودند تا همگی با هم به خانه بروند. باران به‌ شدت می‌بارید و اندازه آب جوی کنار خیابان چندین برابر همیشه بالا آمده بود. پدر پشت فرمان ماشین منتظر بود تا همسرش، هستی و پرهام را روی صندلی عقب بنشاند و خودش هم سوار شود و با هم بروند. مادر بچه‌ها را سوار ماشین کرد و همین که درهای عقب را بست شدت آب جوی او را با خود برد. بچه‌ها آن شب با چشم‌های خودشان دیدند که مادرشان را آب با خود برد. در این دو ماه آقا منوچهر و هستی و پرهام طاقت وارد شدن به خانه خودشان را ندارند.

به کی بگم مامانمو آب برد؟

ساعت ٣ بعدازظهر پنجشنبه است و زن‌های خانواده زاهدی لباس‌های مشکی‌شان را پوشیده‌اند و آماده رسیدن مهمان‌ها و شروع مراسم قرآن‌خوانی هستند. مراسم در اتاق پذیرایی برگزار می‌شود و هستی و پرهام همراه دخترعمه کوچک‌تر از خودشان ساغر در یکی از اتاق‌خواب‌ها مشغول بازی هستند. اتاق‌خواب نسبتا بزرگی که دیوارهایی به رنگ سبز و صورتی و دو تختخواب و یک میز تحریر داخلش می‌گوید ساکنان آن، کودک هستند. بچه‌ها از این طرف به آن طرف اتاق می‌دوند و سروصدا می‌کنند. مادر ساغر (عمه پرهام و هستی) داخل اتاق می‌آید و برای چندمین بار تذکر می‌دهد که سکوت کنند. پرهام یک پیراهن نوی سفیدرنگ با شلوار فاستونی مشکی پوشیده. اسم مادر را که می‌شنود سکوت می‌کند و روی تخت می‌نشیند. دخترعمه جوانش کنارش نشسته و از او می‌پرسد: پرهام مامان نگار چی شد؟ (بچه‌ها مادرشان را نگار صدا می‌زدند) پرهام همچنان ساکت است. سرش را پایین انداخته و با انگشت‌هایش بازی می‌کند. دخترعمه دوباره سوال می‌پرسد و پرهام می‌گوید: «مامان تو بارون رفت. من تو مدرسه به کسی نگفتم که مامان چی شده. از همه پنهون کردم ولی بعضی بچه‌ها خودشون می‌دونستن.»

هستی یک بلوز نوی سفیدرنگ با شلوار آبی کمرنگ پوشیده. عمه موهای فر خرمایی‌اش را بالای سرش بسته. او هم وقتی اسم مادر می‌آید ساکت است و خیره به زمین نگاه می‌کند. خودش را در آغوش دختر عمه رها می‌کند و می‌گوید: «یکی از همسایه‌هامون گفت مامانت رفته یه جایی دیگه برنمی‌گرده.» این را می‌گوید و بغض می‌کند. انگشت سبابه‌اش را توی دهانش می‌چرخاند. پرهام دستش را می‌گیرد و دوتایی با هم از اتاق بیرون می‌روند. دختر عمه جوان بچه‌ها می‌گوید: «تو دو ماهی که از ماجرا می‌گذره این بچه‌ها یک‌ بار هم در مورد اون شب صحبت نکردن. همیشه قرار بوده مامان برگرده، همیشه گفتن که شهرداری قول داده مامان را پیدا کنه، هیچ‌ کسی از رفتن و برنگشتنش حرف نزده. کافیه صدای زنگ دربیاد. هر جایی که باشن می‌دوند تا جلوی در تا ببینند کسی که پشت در ایستاده مادرشان هست یا نه. همه گریه‌ها و سوگواری‌ها جلوی بچه‌ها همان شب اول بود و از آن شب به بعد همه‌اش انتظار بود.»

جوی آبی که چندین سال است کشته می‌گیرد

تقریبا همه مهمان‌ها آمده‌اند و مراسم قرآن‌خوانی در حال آغاز شدن است. آقا منوچهر با کت و شلوار مشکی رنگی که به تن دارد وارد اتاق بچه‌ها می‌شود. اصرار دارد غم و پریشانی‌اش را پشت صورت مخفی کند. منوچهر زاهدی می‌گوید: «تا حالا هیچ حرفی از فوت مریم تو این خونه زده نشده. ما هم هیچ مراسمی نگرفتیم اما امروز قراره دعا کنیم که هر چه زودتر یه خبری ازش بیاد.» در میان صدای قرآن‌خوانی یکی از زن‌ها در اتاق پذیرایی آقا منوچهر کاغذی را می‌آورد که در آن استشهاد محلی جمع کرده. تنها مدرک ماجرا همچنان فیلمی است که دوربین بانک سینا از حادثه ثبت کرده است. آقا منوچهر می‌گوید: «همسایه‌ها از سال ٩٣ نامه‌ای نوشته‌اند و به شهرداری داده‌اند تا برای این جوی آب فکری کند. اما دریغ از یک درپوش فلزی که روی آن بگذارند.
مسیر کانال آبی که همسر من در آن افتاد پس از طی ٦٠ تا ٧٠ کیلومتر به دشت ورامین می‌رسد. در طول این راه گودال‌هایی به عمق ٦ یا ٧ متر هست که حتی برای امدادگران آتش‌نشانی که بعد از حادثه وظیفه پیدا کردن جسد را دارند هم خطرناک است چه برسد به کسانی که در اثر اتفاق در آن می‌افتند. اگر جست‌وجوی ماموران شهرداری سازماندهی شده بود شاید این اتفاق نمی‌افتاد. آنها حتی سگ‌های هلال‌احمر را برای این جست‌وجو همراه‌شان نداشتند. بارها همسایه‌ها تذکر داده‌اند که در مواقعی که باران شدید می‌بارد روی این جوی‌ها را با شبکه‌های آهنی ببندند اما هیچ اقدامی نشده. این نخستین‌ باری نیست که چنین اتفاقی در جوی آب پاسداران می‌افتد و اگر شهرداری اقدامی انجام ندهد آخرین بار هم نخواهد بود. شهرداری باید دستگاه‌هایی برای جست‌وجو داشته باشد. آن شب حتی مامورهای شهرداری هم نمی‌توانستند در آن شدت آب وارد جوی شوند و همسر من را پیدا کنند. ابزار آنها چیزی شبیه چوب‌های بلندی بود که داخل جوی فرو می‌بردند تا ببینند جسمی شبیه آدم به آن می‌خورد یا نه.

من همان شب به کلانتری رفتم و شکایت کردم. آنها چند روز بعد من را به دادسرای جنایی معرفی کردند و بازپرسی که برای این کار گذاشته بودند بعد از چند بار رفت و آمد به من گفت اگر خبری شود به من می‌گویند. اما کم‌کم این اتفاق دارد فراموش می‌شود. انگار نه انگار که پای جان یک آدم در میان است.»

مریم کارمند شرکت کشتی‌سازی بود. او و همسرش پانزده سال پیش با هم ازدواج کرده بودند. «جای خالی مریم همه جا هست. همسایه‌ها هر روز سراغش را می‌گیرند. مدیر ساختمان بود. همه‌ چیز را دقیق حساب و کتاب می‌کرد و دقت داشت تا کسی از او نرنجد.»

آقا منوچهر اینها را می‌گوید و لبخندی تلخ می‌زند. میان صدای دعای «امن یجیب»‌هایی که از اتاق پذیرایی می‌آید سرش را پایین می‌اندازد و شانه‌هایش می‌لرزد.»

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • نگین

    به این میگن مرد وفادار انشالله که همسرش زودتر پیدا بشه یا حداقل خبری ازش بهشون برسه

  • بدون نام

    خدا به دادشون برسه.
    ان شا الله زود تر پیدا بشه.
    خدا کمکشون کنه.

  • رویا ساز

    انشالله که نشانی ازش پیدا بشه...خدا کمکشون کنه..
    و امیدوارم مسؤولین کشور ما کمی و فقط کمی مسؤولیت پذیرتر بشن

  • بدون نام

    خدا صبر بده به پدر و مادر و خانواده این بانو.روحش شاد .انشاالله که خبری از ایشان برسد.گم کردن چیزی که دوست داریم سخته.متاسفانه هیچ کس هم پاسخگو نیست.
    شهرداری تهران مایه سرافکندکی است.

  • محمد حسین

    خوب شهرداری کلاهش را بالا و بالاتر بگذارد شب و روز دارد از مردم عوارض و مالیات و هزاران جور پول و تلکه و هزاران گشت و سرکشی به ساخت و سازها و دکان تراکم فروشی باز کرده و غافل و بی خبر از وضعیت و ناهنجاریها و خدمات دهی مناسب به شهروندان در محدوده وظایفش مسیل های بدون درپوش و بدون حفاظ در سطح این شهر سالها ی سال است وجود دارد و قربانی گرفته و باز هم خواهد گرفت چطور است ناظر و بازرس برای پول و تله کردن هست اما برای امنیت و حفاظت مردم بازرسی ندارید که نقایص و کمبودها و کاستیها را گزارش و مدیرت کنند

  • سیدموسی

    خدا صبرشون بده خیلی متأثر شدم. ان شا الله که پیدا بشه.

  • بدون نام

    آقای قالیباف خجالت بکش با این شهرداری، سیاسیت . ...

  • بدون نام

    جای تاسف داره که هنوزنتوستن اوراپیداکنن ومقصراصلی ماجراشهرداری هست

  • آرش

    ای خدای بزرگ و مهربان به این خانواده کمک کن تا خبر شاد کننده بهشون برسه ‌.

  • بدون نام

    خدا کمکتون کنه زودتر گمشده تونو پیداکنید

  • بدون نام

    دردناکه.... قابل توجه شهردار تهرون!؟ که دوست داره رییس جمهور بشه!!!؟

  • بهروز

    خدا روحش شاد کنه دلم برا اون بچه ها می سوزه کاش همون روز اول بهشون میگفتین مامانتون مرده این طفلک ها با صدای زنگ در فکر میکنن مامانشونه.خدا برا شهردار ی نسازه فقط بفکر جیب خودشونن خدا مدیری که توانایی کار نداره و پست میگیره نیست و نابود کنه عرضه یه درپوش ندارید بزارید رو حفاظ فقط بلدین بگین بودجه نیست فردای قیامت باید جواب اشکای این دوبچه وکسایی که دراثر سهل انگاری شما مردن را بدین درپیشگاه خدا مقصر اصلی شما هستین

  • رضا

    نگین خانم همچین میگی وفادار انگار بقیه مردها گرگن
    خوده من یه شب زن و بچه مو نبینم دق میکنم

  • بدون نام

    خدا صبر بده ب خانواده این خانم گرفتار سیل شده.خدا ب فریاد خانواده مفقوداسر برسه خیلی سخته چشم انتظاری

  • سیدرضا

    خیلی تکاندهنده هست ،خدا بهشون صبر بده از خدا میخام به حق جدم زودتر آثار ونشونی ازمرحومه پیدا بشه که یه مقدار خونوادش به آرامش برسن

  • بدون نام

    لایییییییک بهروز وبقیه دوستان

  • بندر گز

    خدایا خودت به این خانواده صبر بده سرنوشت ما ادمها با بی احتیاطی این مدیران نالایق تعقیر کرده هر که بابات اینکه این کار روی اصول انجام نداده باید از خدا بترسه البته اگر وجدان بیدار داشته باشه حالا اگه شهرداری این خانواده رو محکوم نکنه بگه چرا تو شب بارونب امدین بیرون از این اقایون در این زمینه هر چی بگی بر میاد دو تا بچه ها ی عزیز غم بزرگی تجربه کردبن واقعا از تمام وجودم ناراحت شدم فدای اشک مهربانتون

  • سوگند

    متاثر شدم واقعا، خیلی سخته ان شاء الله هرچه زودتر پیداش بشه الهی آمین

  • آیناز

    آپاردی سل لر سارانی... آپاردی سل لر مریمی... چه سرنوشت غم انگیزی!

  • مهدی

    خیلی غم انگیز بود بیچاره بچه ها.

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج