مصائب «زن بودن» در یک مکان خطرناک!
همیشه سعی میکنم از جاهای شلوغ و مردان چشم چران فاصله بگیرم. در شهرها کار کردن راحتتر است، اما سفر به مناطق روستاییتر سختتر است...
به آنها گفتم: «در پاکستان هیچ جا برای زنان کاملا امن نیست. هر جایی که بروی خطر در کمین است و ریسکهایی وجود دارد. کارم را به رغم دردسرهایش کاملا میشناسم و آن را دوست دارم. وقتی بین این همه مشکلات کار میکنم، حس قویتر شدن به من دست میدهد. بیشتر حس زنده بودن دارم.»
کار کردن به عنوان عکاس خبری و فیلمبردار در پاکستان چالشهای زیادی را به همراه دارد. مردم این کشور به ویژه محل زندگی من - شهر مولتان در ایالت پنجاب - به شدت محافظه کارند. این منطقه حتی به خشونت علیه زنان نیز شهرت دارد. انواع داستانهای مربوط به "قتلهای ناموسی، تجاوزهای گروهی و همچنین ازدواج اجباری دختران جوان با طایفههای رقیب برای حل و فصل درگیریها در این منطقه کم نیست. هر زنی که اینجا به خیابان برود، خشونت در انتظارش است.
آسیه بیبه، 35 ساله، قربانی اسید پاشی - عکس مربوط به ماه مارس سال 2012 است که در خانه آسیه در مولتان گرفته شده است. اسیدپاشی در پاکستان نسبتا متداول است
این مشکلات علیالخصوص زمانی وخیمتر میشود که یک زن کاری را انجام دهد که به مذاق مردان خوش نمیآید: تهیه عکس و فیلم از اتفاقات خبری. اغلب اوقات یک چشمم روی چشمی دوربین است و با چشم دیگر حواسم به مردان چشمچرانی است که دورم جمع میشوند. حتی زمانی که به سمت مناطق روستایی جنوب میروم، عملا مورد تهدید جدی قرار میگیرم.
شروع تصادفی
شروع کار من با ویدیو تصادفی بود. هجده سالم بود و یک همسایه از من خواست تا برای فیلمبرداری از مراسم عروسی به او کمک کنم - او برای فیلمبرداری از بخش زنانه مراسم به یک زن احتیاج داشت. قبلا از آن روز اصلا دوربین دستم نگرفته بودم، اما پس از آموزشی کوتاهی، دوربین فیلمبرداری سنگین VHS را دستم داد.
نتیجه اما اتفاقا چندان بد نشد و او پیشنهاد یک کار دیگر را هم به من داد. پدرم در کار فروش بز فعالیت میکرد و درآمد بسیار اندکی داشتیم. به همین خاطر از پیشنهاد او استقبال کردم.
در کار دوم، تنظیمات دوربین را به هم ریختم و فیلم آبی شد! مشتری آنقدر عصبانی شده بود که پول همسایهام را پرداخت نکرد. یر به یر شدیم و من هم رفتم سر درسم. قرار بود تا سال دوازدهم درسم را ادامه دهم و مدرکم را بگیرم. اما مادرم مریض شد و متاسفانه زودتر ترک تحصیل کردم.
مدتی بعد با همسایهمان "اقبال بات" تماس گرفتم که کار فیلمبرداری را به من یاد دهد. مدتی بعد نزدیک به 400 رویپه از هر مراسم عروسی پول درمیآوردم.
شروع کار خبر
سال بعد یعنی ۱۹۷۷ میلادی کارم را شروع کردم: یک سازمان خبری بینالمللی با ما تماس گرفت تا از مراسم سقوط یک سالن عروسی در شهر دیر غازیخان که منجر به کشته شدن چندین نفر شده بود، عکاسی کنیم. با رئیسم برای فیلمبرداری به آنجا رفتیم. جو کاملا محافظه کارانه بود و رئیسم را به داخل خانه راه ندادند.
دلیل سقوط سقط سالن، وجود افراد زیاد در آنجا بود. دقیق یادم نیست که چند نفر جانشان را آنجا از دست دادند اما تقریبا 10، 12 نفری زیر آوار باقی مانده بودند. من عکاسی و فیلمبرداری میکردم. پس از آن دیگر همراه اقبال و عکاسان دیگر فقط کار خبری میکردیم.
خطرات کاری
عکاسی خبری در پاکستان خطرات خودش را دارد. اولین بار در اکتبر ۲۰۰۱ خطر مرا تهدید کرد: وقتی که برای پوشش تظاهرات به شهر یعقوب آباد در ۳۶۰ کیلومتری جنوب غرب مولتان رفتم. درگیری بین پلیس و مردم بالا گرفت و نزدیک به ۲۰۰ نفر دستگیر شدند. خشنترین تظاهراتی بود که تا حالا دیدهام. پلیس همه را به باد کتک گرفته بود از مردم عادی گرفته تا خبرنگاران و فیلمبرداران. به هر ترتیبی که بود آنجا ماندم و کارم را ادامه دادم. یک آن فکر کردم که دیگر کارم ساخته است، اما نفهمیدم که چطور قسر در رفتم!
اولین بار بود که حین کار ترسیده بودم. خطر همه جا در کمین بود. اما وقتی دیدم فیلمم را رسانههای خارجی پخش میکنند، از خودم بسیار حس رضایت داشتم، زیرا کاری را انجام داده بودم که در آن شرایط ژورنالیستهای مرد هم به سختی آن را انجام میدادند. انتقال آن حس کار دشواری است. همان موقع بود که تصمیم گرفتم در کار خبر فعالیت کنم. میدانستم که در این کار میتوانم اسم و رسمی برای خودم دست و پا کنم.
شاید بدترین اتفاق در تابستان امسال برایم رخ داده باشد. به خانه مردی رفتم که به خاطر اسیدپاشی یک زن جانش را از دست داده بود. آنها با هم رابطه نامشروع داشتند. اما وقتی خانوادهاش دوربین را دیدند عصبانی شدند.
آغاز تراژدی
سال ۲۰۰۵ همسر اقبال از دنیا رفت و من با او ازدواج کردم. زندگی خصوصی و کاریام با هم ادغام شده بود. در طول آن سالها به خوبی یکدیگر را شناخته بودیم. خانوادهام هم به تدریج با این موضوع کنار آمدند.
تراژدی اما سه سال بعد به وقوع پیوست. همسرم شش سال پیش به خاطر پرفشاری خون از دنیا رفت. همه چیز به هم ریخته بود. نمیدانستم چه کار کنم. بسیار تنها و درمانده شده بودم. از خودم فرزندی نداشتم اما از فرزندان همسر قبلی شوهرم مراقبت میکردم. در خانه همسرم زندگی میکردیم ولی پس از مرگ اقبال، از من خواستند تا آنجا را ترک کنم. به خانه پدریام برگشتم.
هنوز پیگیر کارهای خبری بودم تا اینکه سیل سهمگین پاکستان در سال 2010 از راه رسید. علاوه بر پوشش آن، چندین ماجرای ضرب و شتم و همچنین داستان "مختار مای" را هم پوشش دادم؛ زنی که به خاطر تجاوز گروهی به دادگاه رفت تا حقش را پس بگیرد و به نماد امید و مقاومت در سطح جهان تبدیل شد.
کار کردن به عنوان یک زن هم نکات مثبت دارد هم منفی. نکته مثبتش این است که به جاهایی میتوانم برم که مردان اجازه ورود ندارند؛ با کسانی میتوانم صحبت کنم که از صحبت کردن با مردان خجالت زده میشوند.
همیشه سعی میکنم از جاهای شلوغ و مردان چشم چران فاصله بگیرم. در شهرها کار کردن راحتتر است، اما سفر به مناطق روستاییتر سختتر است زیرا مردان چندان آشنایی با زنان شاغل ندارند. به هر حال، برای اینکه کارم را آسانتر کنم، یک دستیار مرد استخدام کردهام.
همین که آنها کار را یاد بگیرند، دیگر پشت سرشان را هم نگاه نمیکنند و نمیگویند که یک زن به آنها آموزش داده است. البته جای تعجب هم ندارد؛ در جامعه مردسالاری زندگی میکنیم که به زنان فقط به چشم خانهدار نگاه میشود. البته مهم هم نیست که آنها قدردان باشند یا خیر. میدانم که چه خبر است.
ارسال نظر