سالمرگ نویسنده تهران
جعفر شهری باف متولد به سال ۱۲۹۳ و متوفی در تاریخ ۶ آذر ۱۳۷۸ از نویسندگان ایرانی معاصر است.
شهری در دو مجموعه "طهران قدیم" (۵ جلد) و "تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم" (۶ جلد)، حال و هوای تاریخی تهران را با جزئیاتش بیان میکند. دیگر اثر او، "قند و نمک"، مجموعهای از اصطلاحات اصیل تهرانی با توضیحات و پیشینه است.
سه رمان از رمانهای او، یعنی "شکر تلخ"، "گزنه" و "قلم سرنوشت" را باید سهگانهای دانست که اولی مربوط به دوران کودکی نویسنده و رنجهای مادر او، دومی شرح دوران نوجوانی، و سومی مربوط به دوران میانسالی اوست. کتابهای حاجی در فرنگ (در دو جلد) و حاجی دوباره نیز سفرنامه مؤلف است به مکه و سپس اروپا که در آن خرافات دینی را به چالش میکشد.
عباس میلانی، در نوشتاری به انگلیسی زیر عنوان "تهران و تجدد، هفتخوان شخصی جعفر شهری" آثار و شخصیت جعفر شهری را بررسی کردهاست.
علی بلوکباشی درباره او مینویسد: فقر و مشغله همیشگی، او را از رفتن به مدرسه و تحصیل رسمی بازداشت. به روی هم ۳ سال، آن هم به صورت پراکنده و نیمه به مدرسه رفت. از بس از مدیر و ناظم و معلم مدرسه آزار دیده بود که از مدرسه بدش می آمد و نرفتن به مدرسه را موهبتی می دانست. درباره خاطراتش از مدرسه می نویسد: " هر روز یا لَنگ کاغذ و قلم و مداد و دفتر و کتاب بودم، یا ماهانه ام نرسیده بود که زیر چوب وفلک می افتادم. همیشه پشت دستم باد کرده و پشت ناخن هایم سیاه بود، از بسکه چوب خورده بودم". ازاین رو، روزی که از مدرسه بیرونش انداختند و قرار شد که دیگر به مدرسه نرود، مثل آن بود که خدا دنیا را به او داده است.
شهری در محیط بیرون از خانه و درمیان توده مردم اجتماع پرورش یافت. آنچه از خواندن و نوشتن و فرهنگ و معارف آموخت، از مدرسه مردم در کوچه و بازار بود. چگونگی سواد آموزی و به دست آوردن اطلاعات ادبی اولیه او داستانی دراز دارد. هنگام شاگردی در یک دکان ریخته گری که قاشق و چنگال می ساخت، شهری پسر مالک دکانشان را در رفت و آمد به مدرسه در خیابان لُختی (سعدی) که در آن زمان خیابانی نا امن بود، همراهی می کرد. روزی شهری از پسر صاحب دکان که دربالاخانه دکان با خانواده اش زندگی می کرد، خواست که به او کتاب هایی بدهد و در خواندن و معنی کردن لغات یاریش کند. او کتاب هایی به شهری داد. شهری همراه با سوهان زدن و رنده کاری، کتاب می خواند و لغات دشوار را می نوشت و در مراجعت از مدرسه معانی آنها را از او می پرسید. روزی که استادش شوق او را به خواندن و نوشتن دید، کار را به او کنترات و اجازه داد که پس از تمام کردن کار به اختیار خود باشد. از آن پس، شهری در اوقات بیکاری زیر سقف درگاه مکتبخانه روبروی دکان می ایستاد و از پسر مالک که در بالاخانه دکان زیرکرسی می نشست و در اتاقش را باز می گذاشت و بلند بلند می خواند، درس می گرفت. با پشت کار و همتی که شهری نوجوان داشت، در اوائل بهار با پسر استادکارش که کلاس دوازده بود، در دانستن نظم و نثر همپایه شد، به طوری که می توانست مانند او شعر بگوید و چیز بنویسد. در همان زمان پسر استادش سه چهار قطعه از شعرهای شهری را که خیلی خوب سروده بود برای چاپ به روزنامه داد .
شهری بعدا در شاگردی در یک دکان دلاکی که استادش در آن به کارهای سلمانی، رگ زنی، جراحی، سنّت گری و طبابت مشغول بود، برخی از معارف ادبی و علوم را آموخت و اطلاعات پیشین خود را تکمیل کرد. او از این شغل و استادش که " مردی بود با اطلاع و نیک اندیش و نوع دوست"، بسیار چیزها آموخت وخاطره ای بسیار خوش دارد. شهری آشکارا می گوید که هرآنچه جسارت و بی ادبی و بد آموزی آموخته، از کار و شاگردی در کارگاه نقاشی بوده، و هرآنچه " ادب و کمال و معنا و روحانیت" به دست آورده، درکارگاه دلاکی بوده است. در این کارگاه به قول او"چه درهای بسته که از عالم دانش و اسرار" به رویش گشوده شد.
شهری در دوران کودکی، جوانی و بزرگسالی برای گذران معاش خود و کمک به خانواده، به هرکار و پیشه وصنعتی دست زد و در هریک از پیشه ها چندی شاگردی کرد و در آن کار و صنعت با هوش بالا و درک و دریافت فوق العاده ای که داشت، دانش و مهارت یافت.. در پنج ماه شاگردی در دکان قصابی، کار و برخی اصطلاحات قصابی را چنان فراگرفته بود که می توانست راسته پاک کند وگوشت را خوب شَقّه کند و بشکافد و خُرد کند و بفروشد و بسیاری از اصطلاحات قصابی مانند "دَم وَرنَکُن" (حرف نزن)، "خَس" (استخوان)، "لانتوری" ( گوشت لاغر)، "زِل" (گوسفند بی دنبه)، "گز بیا" ( کم بده) را بیاموزد (گزنه،۱۵۵، ۱۷۹) . از شاگردی در سلمانی نیز صابون زدن به ریش، سربچه ماشین کردن، تیغ دست گرفتن و رو تراش کردن را آموخته بود. بعد ها هم آرایشگاهی برپا کرد که جمعی کارگر زیر نظر او در آنجا کار می کردند، ولیکن این شغل را دوست نداشت و شاگردی در دکان سلمانی را که " کُرنش و تعظیم و تکریم به مشتریان نیز از وظایفش بود" " کار اَمرَد صفتان و مخنثان" می دانست.
همه آموخته ها و مهارتهایی که شهری از شاگردی در دوران کودکی، نو جوانی و جوانی در پیشه های گوناگون فراگرفته بود، در زندگی او سودمند افتادند، و این " همه کارگی" او را کم وبیش بی نیاز به دیگران کرد. چون مرد کار بود و بیکاری برایش ملال آور، هیچگاه اوقات فراغت خود را به " یَلَّلی، تَلَّلی" و بطالت نمی گذراند. در سفری به انگلستان برای مراجعه به چشم پزشک و درمان کم بینی و دیدن پسر و عروس انگلیسی و نوه دوساله اش، پس از دو روز اقامت در خانه فرزندش در لندن " هنوز بیل را نگذاشته، کلنگ را برداشت؛ و هنوز غربال را ننهاده، سرند را بلند کرد" و به کار های روی زمین مانده نیازمند تعمیر، به تعمیر و مرمت پرداخت. اتویی که درجه اش خراب شده بود، اجاقی که بد می سوخت و گُرگُر می نمود، یخچالی که درش جفت نمی شد و برفک می گرفت، جملگی را تعمیر و درست کرد و چراغی به انباریِ تاریک خانه کشید و لبههای جرزهای دو طرف گاراژ خانه را که جلو آمده بودند و مانع باز شدن در می شدند، تراشید و عقب برد.
شهری با دست زدن به هر کار و پیشه و فن، و تن دردادن به شاگردی در دکان هر کس و ناکس، به مهارت هایی دست یافت که با همت و پشت کاری که داشت، از آن مهارت ها بهره برد و سرمایه ای اندوخت و خود را از شاگردی به استادی و از زندگی در محله فقیر نشین عودلاجان و محلی در نزدیک میدان سر قبر آقا به زندگی درسعدآباد تجریش ، محله کاخ نشینان رساند. بنا بر نوشته احمد اشرف شهری در دوران زندگی با جماعت بزرگی از مردمان اداری و بازاری و صنف های مختلف شهر آشنا شد و با بسیاری از آنان دوستی و رفت و آمد برقرارکرد. این نوع زندگی اجتماعی و داشتن روابط نزدیک وگسترده با هرگروه و قشر از مردم و تأمل در اجتماعیات و آداب و رسوم وشیوه زندگی و روابط اجتماعی آنان، جملگی مجموعه دانسته ها و عقاید و آراء شهری را شکل داد..
ارسال نظر