جِیسون آریس تیز، مرد جوان کلمبیایی سرتاسر ۳۳ سال زندگیاش را در مبارزه با موانعی گذرانده که زندگی بر سر راهش قرار داده است. او بدون توقف، تلاش کرده است تا بر این موانع فائق بیاید و آنها را کنار بزند. راستی، این را هم بگوییم که جِیسون یک بیمار مبتلا به فلج مغزی است.
ایران نوشت: جِیسون آریس تیز، مرد جوان کلمبیایی سرتاسر ۳۳ سال زندگیاش را در مبارزه با موانعی گذرانده که زندگی بر سر راهش قرار داده است. او بدون توقف، تلاش کرده است تا بر این موانع فائق بیاید و آنها را کنار بزند. راستی، این را هم بگوییم که جِیسون یک بیمار مبتلا به فلج مغزی است.
او به خبرنگار بوگوتا تایمز میگوید: «وقتی پسر کوچکی بودم، دکتر به مادرم گفت که این کودک هیچی نیست! نه او و نه هیچ کس دیگری برای «هیچی» نمیتواند کاری انجام بدهد!» او در یکی از فقیرترین محلههای شهر کالی در کلمبیا به دنیا آمده و بزرگ شده است.
امّا خانواده نپذیرفت که او هیچ است؛ از او حمایت کردند و نهایت تلاششان را به کار گرفتند تا جیسون زندگی مستقلی داشته باشد. در اوایل مسیر زندگی، او متوجه شد که هزاران کودک معلول جسمی و ذهنی در جامعهاش زندگی میکنند که البته مانند او خوش شانس نیستند.
او میگوید: «بسیاری از خانوادهها کلاً اشتباه فکر میکنند. آنها فکر میکنند خداوند با دادن بچه معلول دارد آنها را به خاطر گناهانشان مجازات میکند. آنها داشتن چنین بچهای را نتیجه مستقیم گناهان خود میدانند. باید این تفکر تغییر میکرد. این بچهها سالها بدون هیچ تحرک و فعالیتی در تختخواب زندگی میکنند، چون خانواده هایشان اصولاً نحوه مراقبت کردن از آنها را بلد نیستند.»
طی 15 سال گذشته، جِیسون تلاش کرده است تا این اعتقاد و تفکر را تغییر و آینده روشن تری را پیش روی بچههای معلول قرار دهد.
او انجمنی غیرانتفاعی را برای بچههای معلول تأسیس کرد تا طیفی از خدمات مختلف را در اختیار این بچهها قرار بدهد. او تا به حال به 3 هزار جوان معلول کمک کرده تا زندگیشان تغییر کند. او زندگی این آدمها و خانوادههایشان را متحول کرده است. تمام این خدمات به طور رایگان در اختیار نیازمندان قرار میگیرد.
آریس تیز در مصاحبهای که با او انجام شده، به نکتههای جالبی در مورد زندگیاش بهعنوان یک معلول اشاره کرده است که در ادامه میخوانید:
در طول زندگی خود با چه چالشهایی رو به رو شدهاید؟
من دوران کودکی سختی داشتم. والدینم مرا از این دکتر به آن دکتر میبردند و چندین جراحی هم داشتم. من شاهد تلاشهای پدر و مادرم برای به دست آوردن پول بودم؛ پولی که با آن بتوانند مرا پیش پزشک ببرند و درمان کنند. گاهی اوقات برای یک عمل جراحی به اندازه کافی پول نداشتیم. برای همین مجبور بودیم همین طور صبر کنیم و صبر کنیم.
وقتی روی ویلچر مینشستم و به بچههای دیگر نگاه میکردم، تمام اندوه دنیا روی دلم مینشست. آنها میدویدند، بازی میکردند و سوار دوچرخه میشدند. امّا از یک جایی به بعد تغییر محسوسی در من پدید آمد. از آن به بعد، دیدن آنها دیگر صرفاً اندوهگینم نمیکرد، بلکه بیشتر به من انگیزه میداد؛ به خودم میگفتم چرا من مانند آنها نشوم؟!! من هم باید مانند آنها بشوم. از همین جا هم بود که مسیرم عوض شد.
وقتی علائم اولیه بیماری خودشان را نشان دادند، مادرم شروع به مبارزه کرد. او مرا به فیزیوتراپی میبرد و آنجا انواع و اقسام درمانها را رویم انجام میدادند. من به مدرسه عادی رفتم و کنار بچههای عادی درسم را خواندم. همزمان مبارزه میکردم و با هر جان کندنی بود خودم را به طرف جلو هل میدادم. بهعنوان نماینده کلاس انتخاب شدم. میخواستم خودم را به همکلاسی هایم و خودم ثابت کنم. میخواستم ثابت کنم که من هم استعدادهای زیادی دارم.
چه چیزی شما را ترغیب کرد تا به معلولان دیگر هم کمک کنید؟
من با کودکی از یک خانواده بسیار فقیر ملاقات کردم. پسری که هشت سال بود روی تخت دراز کشیده بود. فکر میکنم وضعیت آن پسر خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد، چون یادم آمد که روزگاری خودم در این وضعیت زندگی میکردم. برای همین شروع به جمعآوری کمک برای تهیه ویلچر برای این کودک و بقیه کودکان کردیم. حداقل با این روش آنها میتوانستند از خانه بیرون بیایند و جهان را ببینند.
هدف بعدیام ارائه خدمات فیزیوتراپی به آنها بود. از والدینم خواستم اگر ممکن است گاراژ خانه را برای این کار در اختیارم قرار بدهند. یک توپ و یک حصیر تهیه کردم. بعد دختر خانمی را پیدا کردم که تازه دوره فیزیوتراپی را تمام کرده بود. ما کارمان را با 20 کودک شروع کردیم، امّا هر روز تعداد بچهها بیشتر و بیشتر میشد. در نهایت روزی رسید که کل خانه ما به این کار اختصاص یافت. البته حالا مرکز فیزیوتراپی خودمان را راه انداختهایم.
از برنامههای مختلف انجمنتان برایمان بگویید.
ما با بچههایی کار میکنیم که طیف وسیعی از معلولیتها مانند «اوتیسم»، «سندروم داون» و «فلج مغزی» دارند. انجمن ما یک مدرسه هم دارد. ما کلینیک پزشکی، مرکز گفتاردرمانی و فیزیودرمانی داریم. ما متوجه شدیم که خیلی از بچههایی که به این مرکز میآیند از سوء تغذیه رنج میبرند. بنابراین، وعدههای غذایی سالم برای آنها تهیه کردیم. برای بچههای بزرگتر هم دورههای آموزشی برای یادگیری شغل ارائه دادیم.
این مرکز امروز به خانه دوم هزاران کودک و خانواده هایشان تبدیل شده است. مهمترین ویژگی مرکز ما «عشق» و مراقبتی است که از این بچهها به عمل میآوریم. ما برای خوشحالی آنها میجنگیم. ما یک چیز میخواهیم؛ اینکه «لبخند آنها را ببینیم.»
فعالیتهای شما سبب شده تا نگاه جامعه به افراد معلول تغییر کند؟
در تمام دنیا، بیشتر خانوادههایی که فرزند معلول دارند فکر میکنند که فرزند آنها هوش پایینی دارد و در یادگیری ضعیف است. این یک تلقی غلط همه گیر است. ما باید این دیدگاه را از پایه و اساس تغییر بدهیم. ما باید به این خانوادهها بگوییم درست است که فرزند شما از معلولیت رنج میبرد، امّا این بدان معنا نیست که او هیچ استعدادی ندارد و نمیتواند در زندگیاش موفق شود و پیشرفت کند.
گاهی اوقات، این خود خانوادهها هستند که مانع رشد بچههای خودشان میشوند. برای همین، ما با آنها کار میکنیم و به آنها انگیزه میدهیم تا به موتور اصلی برای رشد بچه هایشان تبدیل شوند. با این روش، بچهها را به جلو حرکت میدهند. روانشناسهای ما شیوههای آموزشی را به آنها یاد میدهند و ما هم داستانهای زندگی خودمان را برایشان تعریف میکنیم. آنها هم یاد میگیرند و هم دلگرم میشوند. ما در این مرکز روش فکر کردن آدمها را تغییر میدهیم.
15 سال پیش در جایی که من زندگی میکردم، خانوادهها بچههای معلولشان را از چشم بقیه پنهان میکردند تا کسی آنها را نبیند. آن سالها، خانوادهها نمیدانستند چگونه باید از این بچهها مراقبت کنند. امروز، این بچهها بیرون میروند، بازی میکنند، درس میخوانند، یاد میگیرند و مستقل میشوند.
اهداف شما برای آینده این مرکز و بچههای معلول چیست؟
من الان در دانشکده حقوق مشغول تحصیل هستم. بزرگترین آرزویم تغییر قوانین در این زمینه است. امیدوارم روزی برسد که دولتمردان قوانین درستی برای افراد معلول تصویب کنند تا زندگی آنها راحتتر شود و مشکلاتشان کمتر. من تلاش میکنم تا قوانین کشور کلمبیا را در این رابطه خوب مطالعه کنم و نظام حقوقی کشور را بخوبی بشناسم تا بتوانم به معلولها و خانواده هایشان برای رسیدن به زندگی بهتر کمک کنم.
افراد معلول به کمک ما احتیاج دارند. من تلاش میکنم تا افراد معلول بیشتری به مدرسه بروند و تحصیل کنند. هدف من این است تا آنها خانواده تشکیل بدهند، بتوانند بیرون بروند و در جامعه حضور داشته باشند، با آدمها ملاقات کنند، از سرگرمیهای مختلف لذت ببرند، آموزش ببینند و پیشرفت کنند و مهمتر از همه اینکه رؤیا ببینند و برای تحقق رؤیاهایشان تلاش کنند. موفقیت افراد معلول آرزوی من است. من همچنان برای رسیدن آنها به آرزوهایشان خواهم جنگید.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر