گفت و گوی ابراهیم متقی با هفته نامه مثلث را می خوانید: ظهور ترامپ را حاکی از روبهرو شدن ساختار اجتماعی و سیاسی آمریکا با نشانههایی از «آنومی» توصیف کرد. به گفته متقی، آنومی یا بیهنجاری در شرایطی ظهور مییابد که ساختار اجتماعی، اعتمادعمومی خود را به نخبگان و نهادهای سیاسی از دست بدهد
چرا برخلاف اغلب نظرسنجیهای انجام گرفته مبنیبر احتمال پیروزی هیلاری کلینتون، دونالد ترامپ پیروز انتخابات ریاستجمهوری آمریکا شد؟
نظرسنجیهای برگزارشده از سوی موسسههای رسانهای آمریکا براساس رویکرد طبقه متوسط شهری شکل گرفته است. بسیاری از روشنفکران و گروههای وابسته فضای ساختاری ایالاتمتحده از هیلاری کلینتون حمایت بهعمل میآوردند. واقعیت آن است که ادبیات و رویکرد ترامپ ماهیت انتقادی پرشدتی نسبت به ساختار سیاسی دارد. بنابراین طبیعی بهنظر میرسد که مخاطبین ترامپ نیز توجه چندانی به سازوکارهای سنجش نهادهای رسانهای نداشته باشند.
شبکه خبری سی.ان.ان برای تاثیرگذاری بر افکار عمومی تلاش کرد تا موجهای ضدترامپ را گسترش دهد. در این ارتباط میتوان به برنامه تهیهشده از سوی فرید زکریا با عنوان جی.پی.اس اشاره داشت. در این برنامه فرید زکریا از شدیدترین انتقادات رسانهای علیه ترامپ استفاده کرد. تا پنج نوامبر ۲۰۱۶ نیز تصویری از نقشه آمریکا در شبکه سی.ان.ان به نمایش درآمده بود که موقعیت هیلاری کلینتون در کسب کارت الکترال در فضای انتخاباتی را برجسته میساخت.
به همین دلیل است که برخی از تحلیلگران ایرانی که صرفا اطلاعات تحلیلی خود را از شبکههای خبری آمریکا دریافت میکردند، این احساس را داشتند که هیلاری پیروز میشود، درحالیکه واقعیت انتخابات آمریکا «اعتراض علیه ساختار» بود.
ادبیات انتخاباتی ترامپ چنین ویژگیهایی را داشته و بهمفهوم آن است که ترامپ میتواند احساسات نهفته جامعه آمریکا را منعکس سازد و در زمان برگزاری انتخابات نیز واقعیتهای اجتماعی خود را منعکس ساخت. نیروهای حاشیهای جامعه توانستند اعتراض خود را نسبت به عدم تعادل و توازن اقتصادی در جامعه آمریکا منعکس سازند. ادبیات ترامپ نهتنها علیه هیلاری و یا سایر کارگزاران اجرایی آمریکا بود، بلکه باید چنین رویکردی را نمادی از ادبیات انتقادی نسبت به ساختار سیاسی آمریکا دانست.
ظهور ترامپ نشان میدهد که ساختار اجتماعی و سیاسی آمریکا با نشانههایی از «آنومی» روبهرو شده است. آنومی یا بیهنجاری در شرایطی ظهور مییابد که ساختار اجتماعی، اعتماد عمومی خود را به نخبگان و نهادهای سیاسی از دست بدهد. شکلگیری این شوک اجتماعی را میتوان بهمنزله کاهش سرمایه اجتماعی در روند مشارکت و کنشهای انتخاباتی در آمریکا دانست. نظریهپردازانی همانند فوکویاما بر این اعتقاد هستند که سرمایه اجتماعی را میتوان مجموعهای از ارزشها یا هنجارهای غیررسمی مشترک میان گروهی از افراد دانست که با یکدیگر همکاری میکنند.
مشارکت انتخاباتی در هر کشوری، زمینههای لازم برای انعکاس برخی از نشانهها و نمادهای اجتماعی را بهوجود میآورد. به هر میزان که این نشانهها با فرهنگ سیاسی و الگوی کنش ساختاری یک کشور پیوند بیشتری داشته باشد، انتخابات ماهیت هنجاریتر خواهد داشت. انتشار فایل صوتی از سوی گروههای رقیب را میتوان بهعنوان واکنشی در برابر ادبیات دونالد ترامپ برای متهمسازی ترامپ دانست، درحالیکه چنین سازوکارهایی به نتیجه مطلوب برای پیروزی هیلاری کلینتون منجر نشد.
چنین مفاهیم و ادبیاتی زمینههای لازم برای انزجار نخبگان از ترامپ را بهوجود آورده است. درحالی که بسیاری از گروههای اجتماعی و شهروندان آمریکایی از ترامپ بهعنوان فردی با جسارت برای نقشیابی سیاسی و ساختاری یاد میکنند. بهرغم چنین فرآیندی واقعیت آن است که ترامپ منجر به کاهش سرمایه اجتماعی نخبگان در فضای افکار عمومی جامعه و ساختار حزبی آمریکا شده است. وقتی که در فضای رقابتهای انتخاباتی نوامبر ۲۰۱۶ ترامپ به پیروزی میرسد، بهمعنای آن است که میزان اعتماد شهروندان به نخبگان سیاسی کاهش یافته است.
پیروزی ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا را میتوان انعکاس فضای ادراکی و ساختاری جامعه دانست. نظام اجتماعی آمریکا در وضعیت بیاعتمادی نسبت به ساختار، کارگزاران و الگوی مدیریت اجتماعی قرار دارد. ادبیات سیاسی بهکار گرفته شده از سوی گروههای رقیب منجر به اعتراض برخی از نظریهپردازان همانند فوکویاما و استفانو الت گردیده است. والت در نشریه «فارن پالیسی» به تبیین فضای ادراکی جامعه آمریکا در فرآیند رقابتهای انتخاباتی پرداخته و به این جمعبندی رسیده که هیچ یک از کاندیداها صلاحیت حضور و نقشآفرینی در روز انتخابات در ۸ نوامبر ۲۰۱۶ را ندارند.
بیان چنین رویکردهایی هیچ تاثیری در اراده سیاسی ترامپ بهجا نگذاشت. ترامپ بهگونهای صحبت میکرد که گویی به او الهام شده که در انتخابات پیروز میشود. براساس چنین ادراکی، نیروهای حاشیهای آمریکا که بخشی از آنان را میتوان در چارچوب «جنبش تیپارتی» و همچنین «جنبش والاستریت» تحلیل کرد، در روز انتخابات از ترامپ حمایت بهعمل آوردند. حتی تلاش مدونا، جنیفر لوپز، باراک اوباما و میشل اوباما نیز نتوانست زمینههای پیروزی هیلاری را بهوجود آورد.
شما پیروزی ترامپ را پیروزی یک فرد پوپولیسم میلیاردر قلمداد میکنید یا پیروزی یکی از اعضای حزب جمهوریخواه؟
پیروزی ترامپ بیانگر این نکته است که هرگاه ساختار سیاسی و اجتماعی کشورها با نشانههایی از بحران روبهرو شود، زمینه برای ظهور نیروهای حاشیهای بهوجود میآید. ترامپ را نمیتوان بهعنوان فردی دانست که در ساختار حزب جمهوریخواه از ریشه و اعتبار لازم برخوردار بوده باشد اما وی توانست موقعیت خود را در چارچوب ادبیات انتقادی از ساختار ارتقا دهد. تمامی فرآیندهای یاد شده نشان میدهد که ترامپ از سکوی حزب جمهوریخواه برای ارتقای موقعیت خود بهره گرفت. ادبیات پوپولیستی و رویکرد ساختارستیز ترامپ نقش موثری در پیروزی انتخاباتی وی داشته است.
با توجه به برخی از صحبتهای ضدحاکمیتی ترامپ و جلب آرای کسانی که از ساختار حاکمیت و احزاب در آمریکا ناراضی بودند، اکنون پیروزی ترامپ چه تبعاتی برای ساختار حکومت و احزاب در آمریکا در پی خواهد داشت و آیا منجر به ایجاد چنددستگی و تنش درون حاکمیت خواهد شد؟
اگرچه ترامپ تاکنون از ادبیات ساختارشکنانه برای ارتقای موقعیت خود بهره گرفته اما واقعیتهای ساختاری آمریکا نشان میدهد که نامبرده از این بهبعد در چارچوب نهادها، قواعد، فرهنگ و ساختار سیاسی آمریکا ایفای نقش میکند. ضرورتهای اجماعسازی در آمریکا را میتوان بهعنوان بخشی از قواعد ساختاری دانست. از این مقطع زمانی بهبعد، ترامپ تلاش خواهد کرد تا موقعیت خود را در ساختار سیاسی تثبیت کند. پیروزی ترامپ زمینه توجه نخبگان بوروکراتیک و ساختاری آمریکا به پدیده جدید ریاستجمهوری را افزایش خواهد داد.
رقابتهای انتخاباتی و ادبیات ترامپ، بهگونه اجتنابناپذیر زمینههای لازم برای شکلگیری «بحران اعتماد» را فراهم میسازد. در فضای بحران اعتماد هر نیروی اجتماعی تلاش میکند تا از سازوکارهای افراطی یا انفعالی استفاده کند. تحلیل انتخاباتی بیش از آنکه مبتنی بر نشانههایی مبتنی بر فرهنگ سیاسی، ساختار سیاسی و انتظارات گروههای اجتماعی باشد، معطوف به آن است که جامعه و نخبگان در وضعیت بحران و تضاد فراساختاری قرار گرفتهاند.
شاید بتوان وضعیت موجود را پایان فضایی دانست که «سی رایت میلز» از آن بهعنوان «نخبگان قدرت» یاد کرد. نخبگانی که دارای ادبیات، انسجام، ساختار درونی همبسته و الگوهای رفتاری راهبردی هستند. به همین دلیل است که ادبیات و روند رقابتهای انتخاباتی بهویژه مناظرههای شکلگرفته را میتوان بهمنزله پایان نخبهگرایی سازمانیافته در ساختار سیاسی آمریکا دانست. اگرچه در ایالات متحده هنجارهای اجتماعی قوی و نشانههایی از جامعهپذیری سیاسی مشاهده میشود، اما در فضای موجود هنجارهای اجتماعی نمیتواند زمینههای لازم برای اعتماد به احزاب، نهادها و فرآیندهای انتخاباتی را بهوجود آورد. جامعه و ساختار باید در ابتدا به نخبگان باور داشته باشد، آنگاه به آنان اعتماد پیدا کرده و در روند مشارکت انتخاباتی قرار میگیرند.
اگرچه سرمایه اجتماعی و جامعه مدنی را میتوان بهعنوان بخشی از منابع مشروعیتساز قدرت در فرآیندهای رقابت سیاسی و انتخاباتی دانست، اما واقعیت آن است که هماکنون نشانههایی از ابهام در اعتماد اجتماعی شهروندان آمریکایی نسبت به کاندیداها وجود دارد. لازم به توضیح است که روندهای تودهگرایی و پوپولیسم ایجادشده در روند رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، میتواند شکل جدیدی از سرمایه اجتماعی را منعکس سازد که مبتنی بر کنش همکاریجویانه نبوده و زیرساختهای نفرت و انتقام را منعکس میسازد.
در انتخابات نوامبر 2016 میتوان نشانههایی از رویارویی نخبگان حزب جمهوریخواه و گروههای محافظهکار را با ترامپ مشاهده کرد. چنین فرآیندی نشان میدهد که ترامپ دارای مخالفین جدی در حوزههای مختلف اجتماعی، سیاسی و حزبی است. به همانگونهای که ترامپ دارای پایگاه اجتماعی متنوع و فراگیر است، مخالفین متنوعی را نیز فراروی خود خواهد داشت. شاید بتوان ظهور ترامپ را نشانهای از انحطاط در هویت حزبی و نسلی در آمریکا دانست. هویتی که تحت تاثیر موجهای نخبهگرایانه شکل گرفته و تلاش دارد تا از فردی حمایت کند که با ساختار نخبهگرا و محافظهکار آمریکا هماهنگی چندانی ندارد.
اصلیترین مخالفین ترامپ را میتوان در درون حزب جمهوریخواه جستوجو کرد. بسیاری از نیروها و گروههای محافظهکار که دارای نگرش امنیتگرا بودند، ترامپ را بهمثابه نشانهای از «کمدی دموکراسی» مینامند. مفهوم کمدی دموکراسی از سوی افرادی همانند ریچارد پرل، کنث پولاک و داگلاس فیث بهکار گرفته شده است. افراد یادشده بر این اعتقادند که دموکراسی آمریکایی دارای ناکارآمدی و ضایعاتی بوده که نشانه آن را میتوان در ظهور افرادی همانند ترامپ جستوجو کرد.
گروه دوم در درون حزب جمهوریخواه مربوط به افرادی است که در گذشته از جایگاه اجرایی و ساختاری برخوردار بودهاند. افرادی همانند جورج بوش پدر، جورج بوش پسر، لورنس ایگل برگر و جیمز بیکر در زمره این گروه از منتقدین ترامپ هستند. آنان بدون آنکه از هیلاری کلینتون حمایت بهعمل آورند، اعلام داشتهاند که هیچگونه مشارکتی در حمایت از ترامپ انجام نخواهند داد. این گروه از کارگزاران اجرایی در روند برگزاری کنوانسیون ملی حزب جمهوریخواه مشارکت نکرده و از تد کروز رقیب انتخاباتی ترامپ از حزب جمهوریخواه بهدلیل حمایت نسبی از ترامپ انتقاد بهعمل آورند.
رایدهندگانی که به ترامپ رای دادند، بیشتر متعلق به چه اقشاری از جامعه هستند و چه کسانی در روز انتخابات با رایهای پیشبینی نشدهشان راه ورود ترامپ به کاخ سفید را هموار کردند؟
بخشی از رایدهندگان ترامپ به طبقه اجتماعی حاشیهایشده تعلق دارند. بخشی دیگر شامل گروههایی هستند که ساختار سیاسی آمریکا را بهعنوان نماد قدرت گروههای یک درصدی میدانند. نیروهای اجتماعی دیگری نیز در حمایت از ترامپ ایفای نقش کردند که با قانون منع آزادی حمل اسلحه مخالفت داشتند. باراک اوباما بر این اعتقاد بود که قانون محدودسازی حمل اسلحه میتواند مانع از خشونتهای اجتماعی آمریکا شود. درحالیکه دونالد ترامپ چنین قانونی را بهعنوان نماد مقابله با اراده و آزادی اجتماعی آمریکا میدانست.
پیروزی ترامپ نشان میدهد که نظام سیاسی و اجتماعی آمریکا در روند پوستاندازی ساختاری است. بسیاری از نشانههای فرهنگ سیاسی و ارزشهای بنیادین آمریکا تحت تاثیر مفاهیم پوپولیستی و گروههای حاشیهای قرار گرفته است. بسیاری از گروههای حاشیهای از ترامپ و ادبیات انتقادی وی در برابر گروههای ساختاری در روز انتخابات حمایت بهعمل آوردند. این دوره از رقابتهای انتخاباتی آمریکا را میتوان در قالب نشانههایی از پادگفتمان پوپولیستی ترامپ در برابر گفتمان ساختارگرایی و پلورالیسم آمریکایی دانست. روندی که شاید بتوان آن را واقعیت اجتنابناپذیر دموکراسیهای نخبهگرا دانست. چنین روندی بهمفهوم انتقام جامعه از نخبگان و ساختار نخبهگرای آمریکایی تلقی میشود.
واقعیت آن است که جامعه و شهروندان آمریکایی تمایلی به انتخاب رئیسجمهوری که دارای تردید است و یا اینکه از سازوکارهای هیجانی برای انتخاب سیاسی بهره میگیرد، نخواهند داشت. حمایت از لایههای آسیبدیده اقتصادی از طریق سیاستهای مالیاتی را میتوان بهعنوان بخش دیگری از رویکرد اجماعساز ترامپ برای کسب حمایت گروههای اجتماعی در ۸ نوامبر ۲۰۱۶ دانست. در شرایط موجود، محورهای اصلی سیاست خارجی ترامپ را اعاده قدرت ایالات متحده برای ایفای نقش موثر در سیاست بینالملل تشکیل میدهد.
ادبیات ترامپ نشانههایی از تلاش پایانناپذیر برای اعتمادسازی در ساختار داخلی آمریکا و فضای بینالمللی را منعکس میسازد. چنین نشانههایی بود که گروههای حاشیهای آمریکا را برای رای ترامپ وارد کارگزار انتخاباتی کرد. افزایش میزان مشارکت در رقابتهای انتخاباتی آمریکا نسبت به سال 2012 را میتوان نشانهای از ارتقای پایگاه اجتماعی ترامپ بهعنوان نیروی انتقادی از ساختار سیاسی آمریکا تلقی کرد. رایدهندگان حاشیهای و بخش قابل توجهی از کسانی که در دوران انتخاباتی گذشته شرکت نمیکردند، در این دوره از انتخابات رای خود را به ترامپ دادند.
باتوجه به اینکه ترامپ سابقه سیاسی ندارد، اکنون بحث سیاست خارجی چقدر برای او اولویت خواهد داشت و رئیسجمهور جدید آمریکا چه دستورکارهایی را دنبال خواهد کرد؟
نگرش سیاست خارجی ترامپ براساس اندیشههای «رابرت کیگان» شکل گرفته است. کیگان بر این اعتقاد است که قدرت بهعنوان محور اصلی سیاست و جهتگیری سیاسی آمریکا محسوب میشود. به همین دلیل است که ترامپ از سازوکارهایی بهره میگیرد که نشانههای کنش تهاجمیآن را ارتقا میدهد.
کنش تهاجمی ترامپ در حوزه خاورمیانه از انعکاس بیشتری برخوردار خواهد بود. واقعیت آن است که تغییر در الگوی رفتاری سیاست خارجی آمریکا در زمان محدودی حاصل نمیشود؛ هر چند که ترامپ بعد از پیروزی انتخاباتی به این موضوع اشاره داشت که آمریکا تلاش میکند تا با تمامیکشورهای جهان روابط سازندهای داشته باشد. ویژگیهای شخصیتی ترامپ نیز چنین نشانهای را منعکس میسازد. ترامپ بهعنوان فردی تاجرمسلک که دارای موقعیت اقتصادی ویژهای در ساختار سیاسی آمریکا است، تلاش میکند تا موضوع سیاست جهان را نیز براساس نشانههایی از بهینهسازی تحرک راهبردی پیگیری نماید. ترامپ تمایلی به پرداخت هزینه امنیتی برای رشد اقتصادی اروپا نخواهد داشت.
ادبیات سیاسی و سیاست خارجی ترامپ بهگونه تدریجی ماهیت ساختاری پیدا میکند. هماکنون انتخابات و رقابتهای انتخاباتی در آمریکا پایان گرفته و دوران جدیدی آغاز شده که مبتنی بر عملگرایی نخبگان و کارگزاران سیاسی خواهد بود. سخنرانی ترامپ در «مرکز منافع ملی واشینگتن» نشان داد که نامبرده از عملگرایی لازم برای شیفت گفتمانی برخوردار است. سخنرانی ۲۷ آوریل نشان داد که ترامپ تلاش همهجانبهای را به انجام میرساند تا موضوع مربوط به منافع و امنیت ملی آمریکا را براساس نشانههایی از کنش قدرتمحور شکل دهد.
محور اصلی سخنرانی سیاست خارجی ترامپ را میتوان انتقاد از رویکرد سیاست خارجی اوباما در دورانی دانست که هیلاری کلینتون مسئولیت وزارت امورخارجه کشور را عهدهدار بوده است. ادبیات و مواضع سیاسی ترامپ بعد از پیروزی در روند انتخابات ریاستجمهوری نشان میدهد که فاز جدیدی از بازی سیاسی و بینالمللی آغاز شده که معطوف به سیاست قدرت است. از این بهبعد، ترامپ از مفاهیمیبهره میگیرد که با رویکرد و جهتگیری حزب جمهوریخواه هماهنگی دارد. محورهای اصلی سیاست خارجی ترامپ، اعاده قدرت ایالاتمتحده برای ایفای نقش موثر در سیاست بینالملل بوده است. ادبیات ترامپ نشانههایی از اعتمادسازی در ساختار داخلی آمریکا و فضای بینالمللی را منعکس میسازد.
سخنرانی ۲۷ آوریل ترامپ نشان داد که جهتگیری محافظهکارانه با قالبهای عملگرایانه جایگزین ادبیات پوپولیستی در نگرش سیاست خارجی ترامپ شده است. هرگاه رقابتهای کاندیدا در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا انجام پذیرد، زمینه تبیین رویکرد کاندیدا درباره موضوعات بحرانی فراهم میشود. طبیعی است که در زمان محدودی، ترامپ به تبیین رویکرد خود درباره ایران، بحران سوریه، چگونگی مقابله با داعش و الگوی تعامل با اسرائیل مبادرت مینماید.
در اولین روز بعد از رقابتهای انتخاباتی آمریکا، مواضع پوتین و اولاند کاملا متفاوت از یکدیگر بوده است. پوتین بر این اعتقاد است که ترامپ دوره جدیدی از همکاریهای بینالمللی را شکل خواهد داد. درحالیکه اولاند وضعیت جدید در آمریکا را براساس نشانههایی از ابهام، بلاتکلیفی و سرگردانی اروپا تحلیل میکند. تعاملگرایی با اروپا، روسیه و چین را میتوان محورهای اصلی سیاست خارجی ترامپ در فضای راهبردی دانست. حمایت از اسرائیل محور دیگر نگرش ترامپ در مورد سیاست منطقهای آمریکا در خاورمیانه است.
درخصوص مساله سوریه و داعش رویکرد او چه خواهد بود و چقدر از سیاستهای باراک اوباما پیروی خواهد کرد؟
رویکرد ترامپ در مورد داعش همواره انتقادی بوده است. داعش در تفکر ترامپ و حامیان وی نمادی از بنیادگرایی اسلامی محسوب میشود که ضرورت مقابله همهجانبه با چنین گروهی اجتنابناپذیر خواهد بود. به همین دلیل است که ترامپ از سیاستهای سختگیرانه و شدت عمل نظامی بیشتری در مقابله با داعش استفاده خواهد کرد.
داعش در نگرش ترامپ بهعنوان بازیگر آشوبسازی محسوب میشود که باید مقابله همهجانبهای با آن انجام پذیرد.
واقعیتهای ساختاری و ادبیات ترامپ بعد از پیروزی در انتخابات بیانگر این نکته است که اگر هر فردی از هر حزب و جناحی بهقدرت برسد، ناچار خواهد بود تا منافع ملی و نیازهای اجتماعی شهروندان همانند رفاه، امنیت و خدمات اجتماعی را تأمین نماید. در چنین شرایطی، زمینه برای کنشهای حزبی وجود خواهد داشت. رویکرد ترامپ بیش از آنکه با قالبهای کنش سیاسی و غریزی وی پیوند داشته باشد، انعکاسی از ضرورتهای سیاست خارجی آمریکا محسوب میشد. به همین دلیل است که موضوع غلبه بر داعش را میتوان یکی از نکات محوری مواضع راهبردی ترامپ بعد از پیروزی انتخاباتی دانست.
در دوران رقابتهای انتخاباتی، ترامپ به این موضوع توجه و تاکید داشته است که حامیان منطقهای داعش را تحت فشار قرار داده تا زمینه افول تدریجی گروههای تروریستی بهوجود آید. بخش دیگری از رویکرد ترامپ را میتوان انتقاد از سیاست خاورمیانهای اوباما دانست. ترامپ بر ضرورت کاهش قدرت منطقهای ایران تاکید دارد. اگرچه ریشههای قدرتیابی منطقهای ایران مربوط به سالهای ۲۰۰۱ بهبعد یعنی دوران ریاستجمهوری جورج بوش بوده است، اما ترامپ تلاش دارد تا قدرتیابی و نقش منطقهای ایران را مربوط به دوران باراک اوباما بداند. ترامپ بر این اعتقاد است که اگر ایران نقش قدرت منطقهای را ایفا نماید، در آن شرایط متحدین ایالاتمتحده با دشواریهای امنیتی روبهرو خواهند شد.
باتوجه به موضعگیریهای نسبتا منفی ترامپ درباره اعراب در مقایسه با هیلاری کلینتون در زمان رقابتهای انتخاباتی، اکنون که او به کاخ سفید راه یافته، روابط واشنگتن با کشورهای عربی چه سمت و سویی خواهد گرفت؟
ترامپ نهتنها نسبت به داعش بلکه در برخورد با سیاستهای هویتی و الگوی کنش تکفیری عربستان نیز دارای نگرش انتقادی است. اگرچه برخی از تحلیلگران به این موضوع اشاره دارند که ترامپ آمادگی پذیرش قدرت راهبردی برای عربستان را دارد، اما واقعیت آن است که نگرش ترامپ با بنیادگرایی مذهبی در تضاد قرار دارد. سخنرانی ۲۷ آوریل ترامپ در مورد سیاست خارجی و رویکرد منطقهای آمریکا نشان داد که در بسیاری از مواقع کاندیدای جمهوریخواهان، سیاست تهاجمی و محافظهکارانهای در برخورد با موضوعات منطقهای، راهبردی و سیاست خارجی باراک اوباما در برخورد با ایران دارا بودهاند. بخشی از این رقابتها مربوط به ساختار سیاسی و رقابتهای حزبی در سنت سیاسی آمریکا است.
واقعیتهای راهبردی بیانگر آن است که ساختار سیاسی آمریکا براساس نشانههایی از موازنه و کنترل تداوم مییابد.
بیان چنین مفاهیمی در مقابله با سیاست منطقهای و ساختار سیاسی ایران بیانگر آن است که بسیاری از کاندیداهای محافظهکار و پوپولیست آمریکایی تلاش دارند تا مقابله با ایران را در چارچوب سیاستهای هیجانی در جهت جذب افکار عمومی سازماندهی نمایند. کشورهای عربی بهعنوان پایگاهی برای قدرت منطقهای آمریکا محسوب میشود اما ترامپ نگرش خوشبینانهای نسبت به گروههایی که با ایدئولوژی و آرمانهای تکفیری آخرالزمانی زمینه ظهور داعش را بهوجود آورند، هماهنگی چندانی نخواهد داشت.
جهتگیری سیاست خارجی ترامپ در اواخر آوریل 2016 نشان میدهد که تضادهای آمریکا و عربستان در شرایطی که ترامپ بهقدرت برسد افزایش خواهد یافت. رویکرد هویتگرای ترامپ میتواند علیه بنیادگرایی تکفیری و سیاستهای منطقهای عربستان سازماندهی شود. هرچند که نمیتوان ترامپ را بهعنوان گزینه مطلوبی برای سیاستهای منطقهای ایران دانست، اما نگرش هویتگرا و ادبیات محافظهکارانه ترامپ در مرکز منافع ملی آمریکا معطوف به مقابله موثر با گروههای تکفیری و مورد حمایت عربستان در محیط منطقهای خاورمیانه بوده است. بیان چنین رویکردی بهمفهوم آن است که تضادهای عربستان و ترامپ در سالهای آینده افزایش خواهد یافت.
ترامپ بر این موضوع تاکید داشت که حامیان منطقهای داعش را تحت فشار قرار داده تا زمینه افول تدریجی گروههای تروریستی بهوجود آید. بخش دیگری از رویکرد ترامپ را میتوان انتقاد از سیاست خاورمیانهای اوباما دانست. در این فرآیند، ترامپ بر ضرورت کاهش قدرت منطقهای ایران تاکید دارد. اگرچه ریشههای قدرتیابی منطقهای ایران مربوط به سالهای 2001 بهبعد یعنی دوران ریاستجمهوری جورج بوش بوده است، اما ترامپ تلاش دارد تا قدرتیابی و نقش منطقهای ایران را مربوط به دوران باراک اوباما بداند. ترامپ بر این اعتقاد است که اگر ایران نقش قدرت منطقهای را ایفا نماید، در آن شرایط متحدین ایالاتمتحده با دشواریهای امنیتی روبهرو خواهند شد.
آیا باتوجه به برخی صحبتهای کاندیدای پیروز در رقابتهای انتخاباتی در بحث سوریه و روسیه، ترامپ سیاستهایی همسو با مسکو را در پیش خواهد گرفت؟
یکی از موضوعات اساسی سیاست خارجی ترامپ را میتوان تعامل با روسیه برای مقابله با گروههای تکفیری ازجمله داعش دانست. باراک اوباما تلاش کرد تا زمینههای لازم برای پذیرش جبههالنصره را بهوجود آورد. در برخی از عملیات نظامی آمریکا علیه داعش، زمینه برای همکاریهای تاکتیکی آمریکا با نیروهایی همانند جبههالنصره مشاهده میشود. طبعا تغییر در روندهای تاکتیکی، نظامی و عملیاتی آمریکا در کوتاهمدت محدود است. درحالی که میتوان نشانههایی از تغییر بنیادین نسبت به سیاست خارجی آمریکا در فضای منطقهای را مشاهدهکرد. شاید بتوان سوریه را در زمره نقطهعطف تغییر در الگوی راهبردی دونالد ترامپ در مقایسه با باراک اوباما دانست.
ترامپ در سخنرانی خود نشان داد که همکاری با چین و روسیه در مورد اختلافات منطقهای ادامه خواهد یافت. اختلافات منطقهای آمریکا با روسیه در دوران ریاستجمهوری باراک اوباما افزایش یافته و ترامپ تلاش دارد تا جلوههایی از اعتمادسازی در روابط با روسیه را ایجاد نماید. اگر نیکسون و کیسینجر در دهه 1970 تلاش داشتند تا زمینه ارتقای چین برای موازنه اتحاد جماهیر شوروی رابهوجود آورند، هماکنون ترامپ و تیم محافظهکار در سیاست خارجی حزب جمهوریخواه تلاش دارند تا زمینههای لازم برای محدودسازی چین از طریق روسیه را فراهم آورند.
در بحث ایران و برجام رئیسجمهور جدید آمریکا چقدر جای مانور دارد و آیا ترامپ همچون صحبتهای انتخاباتیاش علیه برجام وارد عمل خواهد شد یا خیر چنین زمینهای برای او فراهم نیست؟
رئیسجمهور اسلامی ایران به این موضوع اشاره داشت که انتخابات ریاستجمهوری آمریکا تاثیر چندانی در سیاست خارجی ایران نخواهد داشت. محور اصلی سیاست دولت را میتوان پیگیری اهداف برجام دانست. الگوی توافق برجام هیچگاه دورنمای مثبت و سازندهای برای ایران نداشته است. واقعیت ترامپ بهگونهای است که مساله مربوط به قابلیت هستهای ایران را در فضای ساختاری مورد توجه قرار میدهد. اگرچه رئیسجمهور جدید آمریکا نسبت به چنین موضوعاتی متعهد نبوده، اما واقعیت آن است که ترامپ تلاش میکند تا از الگوهای ساختاری در ارتباط با ایران استفاده نماید. نگرش ترامپ نشانههایی از همکاریهای محدود و مرحلهای را منعکس میسازد. مساله اصلی آمریکا را میتوان طرح موضوعاتی همانند شفافسازی و گسترش بازرسیهای مرحلهای دانست. چنین رویکردی بیانگر آن است که سیاست ترامپ در مقایسه با اوباما و در ارتباط با موضوعاتی همانند برجام و سیاست منطقهای با تغییر چندانی روبهرو نخواهد شد.
در نهایت بهطور کلی بهنظر شما هیلاری برای ایران بهتر بود یا ترامپ و به چه دلیل؟
تصمیمگیری سیاست خارجی آمریکا در ارتباط با ایران ماهیت ساختاری دارد. روندهای تغییر در سیاست خارجی آمریکا نسبتا محدود است. سیاست خارجی آمریکا روندهایی را پیگیری میکند که در حوزه بوروکراتیک شکل گرفته و تبدیل به سیاست گردیده است. روندهای مربوط به سیاست خارجی ترامپ و هیلاری کلینتون به میزان قابلتوجهی با یکدیگر یکسان و مشابه خواهد بود. به همین دلیل است که هیلاری یا ترامپ تفاوت الگویی چندانی با یکدیگر در برخورد با ایران ندارند.
پیروزی ترامپ را نمیتوان بهمنزله تغییر سریع و راهبردی در روند سیاست خارجی آمریکا دانست. واقعیت آن است که ترامپ با برخی از تهدیدات منطقهای ایران همانند عربستان نگرش همکاریجویانهای همانند هیلاری کلینتون نخواهد داشت. هیلاری کلینتون در حوزه سیاست خارجی به مجموعههای عربمحور و اسرائیلمحور تعلق دارد. درحالیکه ترامپ بهگونه تدریجی به محافظهکاران سیاست خارجی آمریکا نزدیک خواهد شد. روندهای سیاست خارجی و امنیتی آمریکا تابعی از روندهای «تغییر و تداوم» در دوران بعد از رقابتهای انتخاباتی خواهد بود. پدیده ترامپ میتواند تاثیر خود را در گفتمان سیاسی و ادبیات راهبردی آمریکا بهجا گذارد، اما قادر نخواهد بود تا بر الگوهای سیاستگذاری امنیت منطقهای آمریکا تاثیر قابل توجهی بهجا گذارد. بخشی از این رقابتها مربوط به ساختار سیاسی و رقابتهای حزبی در سنت سیاسی آمریکا است. واقعیتهای راهبردی بیانگر آن است که ساختار سیاسی آمریکا براساس نشانههایی از موازنه و کنترل تداوم مییابد.
واقعیت آن است که هیلاری کلینتون دارای پیوندهای راهبردی با کشورهای جهان عرب بوده و کارگزاران سیاست خارجی کلینتون همانند «دنیس راس» دارای رویکرد عربمحور و اسرائیلمحور هستند. در چنین شرایطی، اگر هیلاری کلینتون رئیسجمهور ایالاتمتحده میشد، در آن شرایط زمینه گسترش جنگ از سوریه به عراق و لبنان فراهم میشد.
هیلاری کلینتون بخشی از فضای سیاست آشوبساز در خاورمیانه بوده و از ادبیات تهاجمی در مقابله با سیاست منطقهای ایران بهره میگیرد، درحالی که دونالد ترامپ تلاش دارد تا زمینههای لازم برای «موازنه منطقهای» را در خاورمیانه بهوجود آورد.
به هر ترتیب، ترامپ واقعیت جدید سیاسی و سیاست خارجی آمریکاست. ترامپ قادر نخواهد بود تا از سازوکارهایی استفاده کند که عامل اصلی تغییر بنیادین در روند سیاست خارجی آمریکا شود. به همین دلیل است که پدیده ترامپ تاثیر چندانی در سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران بهجا نمیگذارد. اما بهدلیل پیوندهای اجتماعی و ساختاری هیلاری کلینتون با گروهها و لابیهای عربمحور و اسرائیلمحور، هیلاری بهعنوان رئیسجمهور پرمخاطرهتری برای ایران محسوب میشد.
نظر کاربران
فرق نمیکنه حتی درایران هم این اتفاق افتاده ونیزخواهدافتاددرآمریکاهم همینطوره وقتی اکثریت جامعه خسته ازاین همه قوس وکش بالاخره ،روی،آرامش رامیخواهدببینه این اتفاق میوفته
بازم اینجوری خوبه