۴۱۷۲۷۲
۱۳ نظر
۵۰۱۶
۱۳ نظر
۵۰۱۶
پ

می خواستم بچه ننه نباشم، معتاد شدم!

پسرک سنی نداشت اما خوب می‌فهمید چرا فضای خانه سرد و یخزده است. مادرش ناراحت بود و اشک می‌ریخت؛ به یاد جوانی از دست رفته‌اش، روزهایی که به پای همسرش مانده بود و سخت‌تر از همه پنج بچه‌ای که حالا با تمام وجود نگران آینده‌شان بود. اما پدر نه؛ به تنها چیزی که فکر نمی‌کرد، نگرانی‌های مادر بود. آخرش هم رفت. یعنی آمده بود که برای همیشه برود.

روزنامه جام جم: پسرک سنی نداشت اما خوب می‌فهمید چرا فضای خانه سرد و یخزده است. مادرش ناراحت بود و اشک می‌ریخت؛ به یاد جوانی از دست رفته‌اش، روزهایی که به پای همسرش مانده بود و سخت‌تر از همه پنج بچه‌ای که حالا با تمام وجود نگران آینده‌شان بود. اما پدر نه؛ به تنها چیزی که فکر نمی‌کرد، نگرانی‌های مادر بود. آخرش هم رفت. یعنی آمده بود که برای همیشه برود.

با اینکه برای مرد جوان بسیار سخت است اما با جملاتی کوتاه و بریده‌بریده در مورد آن روزها صحبت می‌کند: «مادرم با کنجکاوی زنانه‌اش فهمیده بود که پدرم تجدید فراش کرده است. او تنوع‌طلب بود و حس مسئولیت‌پذیری نداشت. ما بچه‌ها هم رغبتی به ادامه زندگی با پدرم نداشتیم و با مادرم ماندیم. با این شرایط دیگر نمی‌توانستم درس بخوانم و برای همین ترک تحصیل کردم.»

اینها بخشی از خاطرات دوران کودکی «امین» است که تاثیر زیادی روی آینده‌اش داشته است؛ عاقله‌مردی که حالا ۳۴ ساله است اما هنوز نتوانسته تلخی آن روزها را فراموش کند. او قرار است از زندگی‌اش بگوید و اعتیادی که ۱۵ سال آزگار همخانه‌اش بوده است.

۳۴ ساله است اما جوان‌تر از سنش نشان می‌دهد. قدی متوسط دارد، نه چاق است نه لاغر. رنگ پوستش سبزه است و موهای سرش هم نه کم است، نه زیاد اما مرتب و تمیز است. اول مصاحبه کمی استرس دارد و بعد از هر توضیحی که می‌دهد، منتظر می‌ماند دوباره از او سوال کنیم.

«گفتی بعد از جدایی پدر و مادرت برای تامین هزینه‌های زندگی مشغول به کار شدی. پس آنجا برای اولین بار با مواد مخدر آشنا شدی؟» امین پایش را روی پای دیگرش می‌اندازد و می‌گوید: «بله؛ زمانی رفتم سراغ مواد که حتی لب به سیگار هم نمی‌زدم. آنجا چند دوست همسن و سال خودم داشتم که سیگار می‌کشیدند اما من نه. نمی‌دانم چرا اما هیچ جذابیتی برایم نداشت. یک روز که داشتیم کار می‌کردیم، دیدم بچه‌ها دور یکی از کارگرها که سن بیشتری داشت، جمع شده‌اند. آن کارگر سیگاری را خالی و داخلش را پر از حشیش کرد. تعارف کرد و گفت بیا بکش. گفتم نمی‌کشم اما بقیه بچه‌ها کشیدند. آن موقع کشیدن یک‌جور ارزش بود. آدم‌های بزهکاری که دور و برمان بودند، الگویمان بودند. البته آدم موفق هم زیاد داشتیم اما چون توی کوچه و خیابان بودیم، بزهکاران را بیشتر الگوی خودمان قرار می‌دادیم. طی چند روز آن کارگر با دوستانم خیلی صمیمی شده بود و با هم مواد مصرف می‌کردند. حدود یک هفته بعد یک ترسی سراغم آمد که نکند بچه‌ها به خاطر اینکه مواد نمی‌کشم، به من برچسب «ترسو» یا «بچه ننه» بزنند. چون شخصیت ضعیفی در من شکل گرفته بود و دوست نداشتم از اینجور برچسب‌ها بخورم. از ترس همین برچسب‌ها شروع به مصرف مواد کردم. آن موقع ۱۴ سالم بود. بعد از مصرف هیچ حسی هم نداشتم. هیچ لذتی در کار نبود. اما یک هفته بعد و برای اولین بار نشئگی را تجربه کردم.»

به اینجای داستان زندگی‌اش که می‌رسد، لحنش کمی عصبی می‌شود: «بدبختی‌ام از همینجا شروع شد. ابتدای مصرف، مواد مخدر «وام‌هایی» می‌دهد که با آنها حس می‌کنی اعتماد به نفست زیاد می‌شود. اغلب بچه‌هایی که حشیش می‌کشیدند، می‌گفتند با مصرف حشیش فکر می‌کنیم خیلی «باهوش» می‌شویم و از بقیه «سرتر» هستیم. یک هفته تا ۱۰ روز بعد مواد باعث شد تا از برادر و خانواده‌ام فاصله بگیرم. با اینکه سنم پایین بود اما می‌فهمیدم مصرف مواد چه عواقبی دارد و چه آتشی به جان اعضای خانواده‌ام می‌اندازد. یک شب پسرخاله‌ام تا مرا دید گفت تو حشیش می‌کشی. چون خودش مصرف‌کننده بود، زود فهمید. انکار کردم. گفت اگر راست می‌گویی برو آب دهانت را در ظرفشویی بینداز. می‌دانستم معنی این حرف چیست. کسانی که حشیش می‌کشند، بزاق دهانشان خوب ترشح نمی‌شود. آن شب هر چه تلاش کردم بزاقم ترشح نشد و دستم رو شد. خواهرم که شاهد ماجرا بود زد زیر گریه. بعد از آن دیگر خانه نرفتم و محل کارم را هم عوض کردم تا کسی نتواند پیدایم کند. دوباره رفتم سراغ جمعی که با هم مواد مصرف می‌کردیم. خیلی حال می‌داد. همه تاییدم می‌کردند و کسی نبود نصیحت و ارشادم کند. از طرفی محل کارم را هم مدام عوض می‌کردم چون آدم مسئولیت‌پذیری نبودم. در چنین محیط‌هایی اولین تاثیری که آدم می‌گیرد، پرخاشگری است. با اینکه ضد ارزش است اما برای ما ارزش بود. چند سال بعد از مصرف حشیش، یک شب بچه‌ها پیک‌نیکی آوردند و سیاه (تریاک) کشیدند. گفتند بیا بکش، گفتم نه. گفتند تو که حشیش می‌زنی، بیا یک بست سیاه هم بزن تا دو برابر کار کنی. نشستم پای مواد و دیدم بله، قدرتم زیاد شد. کار که می‌کردم، کمتر خسته می‌شدم. آن موقع هفده هجده سالم بیشتر نبود. ۱۸ سالم که شد، یکی از دوستان دلسوزم گفت حداقل برو سربازی. نروی با کارهایی که می‌کنی، یا حبس سنگین می‌گیری، یا می‌میری یا آخر و عاقبت خوشی پیدا نمی‌کنی. دیدم درست می‌گوید، قبول کردم و رفتم. تریاک روزهای سختی برایم رقم زد. بعد از مدتی تصمیم گرفتم ترک کنم. اما مگر می‌شد؟ هیچ راهی برای ترک نداشتم و کسی را هم سراغ نداشتم که تریاک را ترک کرده باشد. جمله معروفی بود که می‌گفتند: «لبی که خورد به وافور؛ می‌شورنش با کافور» یعنی اینکه ترک ندارد و به قولی ترک مال «وسپا» است.»

اواخر خدمت سربازی بود که امین برای مرخصی به تهران آمد. یک روز که به پاتوقش رفته بود، دوستان قدیمی‌اش را دید و آنها هم به افتخار امین سور گرفتند و برایش مواد مخدر تهیه کردند: «مشغول گپ‌زدن بودیم که دیدیم یکسری از بچه‌های کف خیابان دور هم نشسته‌اند و صحبت می‌کنند و برای هم کف می‌زنند. من هم برای اینکه با دوستانم بیشتر بخندیم رفتم جلو تا جمعشان را به هم بریزم. در آن جلسه همیاری بود که امنیت جلسه را تامین می‌کرد و به تازه‌واردها خوش‌آمد می‌گفت. همیار صدایم کرد و گفت با مواد مخدر مشکل داری؟ گفتم بله. رفتم نشستم توی جمع و آخر جلسه دستم را گرفتم بالا و گفتم من هم معتادم. یک ربع برایم دست زدند. خیلی جالب بود. هیچ‌کس با گذشته‌ام کاری نداشت و نمی‌پرسید چی می‌زنی. بعد از آن دیگر سراغ تریاک نرفتم تا یک شب که مقدماتی جام جهانی ۲۰۰۶ ایران - بحرین بود که ایران برد. دوستانم گفتند که یک «تَرک» کم داریم. با اینکه می‌توانستم بگویم «نه» اما نگفتم و آن شب تهران را با موتور چرخیدیم. دوباره سور گرفتند و مواد زدیم. این اولین لغزش من بود. ترسم ریخت و بعد از آن دیگر در جلسات شرکت نمی‌کردم.»

بدون اینکه از امین سوال بپرسیم، خودش با کلامی روان همه چیز را تعریف می‌کند و مثل اول مصاحبه استرس ندارد: «کم‌کم با کراک و شیشه هم آشنا شدم. سال ۸۵ ـ ۸۴ تازه به بازار آمده بودند. آن موقع شیشه سوتی ۱۳۰ ـ ۱۲۰ و کراک ۸۰ ـ ۷۰ هزار تومان بود. در ایران که تولید نمی‌شد و بعدها که آشپزخانه زدند، شیشه را گرمی ۲۰ هزار تومان هم می‌شد خرید. اواخر خدمتم بود که کراک زدم. یک روز که کراک زده بودم، از شدت چرت‌زدن، دیدم صورتم به لبه نیمکت رسیده است. تقریبا دو سال طول کشید تا اجبار به مصرف پیدا کنم. شیشه هم خیلی کم کشیدم. اتاقکی در یک خانه نیمه‌کاره بود که کاسب‌ها هم به آنجا می‌آمدند. بارها به‌خاطر شیشه دچار توهم شدم. فکر می‌کردم در کوچه دزد است. با لباس نامناسبی چوب دستم می‌گرفتم و می‌افتادم دنبال دزدها.» می‌خندد و می‌گوید: «کل دزدهای محل از دستم عاصی شده بودند. یک بار به خاطر این توهم، دزدی که شیشه ماشین یکی از همسایه‌ها را پایین آورده بود، فراری دادم. مصرف مواد خسته‌ام کرده بود و بارها برای ترک اقدام کردم و کمپ رفتم اما نشد.»

در مدتی که امین درگیر اعتیاد بود، با دختری آشنا شد که عشق به او هنوز در نگاه و حرف‌هایش پیداست. وقتی از آن دختر حرف می‌زند، صدایش به وضوح می‌لرزد: «نامزدم وقتی فهمید قبلا مصرف‌کننده بودم، به پایم ماند. چیزی به عقدمان نمانده بود که پدرم فوت شد. نزدیک چهلم او مواد کشیدم با این تفکر که می‌توانم راحت کنار بگذارم اما نشد و بدبختانه همه چیزم را از دست دادم؛ نامزدم، کارگاهم و کل پس اندازم را. افسردگی گرفته بودم و معده‌ام هم خونریزی می‌کرد. ۲۰ روز آخر اعتیادم توی پارک کارتن‌خواب شده بودم.»
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • سوفیا

    خدا لعنت کنه اونی که مواد مخدرو وارد ایران کرد و بعدم باز زدن آشپزخونه خودشون تولید کردن و کلی جوون معتادشدن.گرچه آدمی خودش عقل و قدرت اختیارداره ولی اکثر جوونا اراده مقابله با نفس ندارن.منم 27سالمه.از همسرم بخاطر مصرف شیره و شیشه جدا شدم.بارها بخاطر توهم نزدیک بود با چاقو و اسلحه(که غیرمجاز نگه میداشت) منو بکشه.وسایل خونه رو به شکل آدم میدید و میگفت این غریبه ها کی هستن راه دادی تو خونه؟ سرتونو درنیارم دوستان بخاطر همین شیشه لعنتی مجبور شدم جداشم درصورتیکه مشکل دیگه ای باهم نداشتیم.شیشه زندگی منو نابود کرد.معتادا با کشیدن فقط به خودشون ضرر نمیزنن.اطرافیان بیگناه هم تاوان ندونم کاری اونارو میدن.خیلی دلشکسته ام و باعث و بانیشو به خدا واگذار کردم.سه سال گذشته ولی خبردارم هنوز ترک نکرده.امیدوارم همه جوونای معتاد چه دختر و چه پسر به خودشون بیان و ترک کنن بحق امام حسین.الهی آمین

  • کوچک بزرگ

    سلام قبلاً تعریف کرده بودم که بخاطر جایزه درس میخوندم و آخر هم جایزه را نمی دادن، بعد از خدمت سربازی که معاون پاسگاه مرزی بودم، با پول زیاد خدمتم تمام شد، اما این را نگفتم که دوسال حین خدمت تهران می رفتم بعد شهرستانهای دیگر مثل بندرعباس، همدان، کرمانشاه، اراک، اهواز و چند شهرستان دیگه، گفتم قل چماق بودم و ورزش هم میکردم خلاصه خوش تیپ، خوش استیل، زرنگ، بزن ولی نامرد نبودم شاید بیشتر شهرستانها مرا با نام میشناختند، و چند سالی که بعد از خدمت اونجا میرفتم سرسلامتی میدادن بچه های دوست که در شهرستان بودن، تا حدود شش سال از پایان خدمتم هم گذشت کار بخصوصی نداشتم اما درآمد خوب بود، تازه خرج چند نفری که دور و ورم بودم هم میدادم و به مهندس معروف شده بودم، هنوز هم با این همه درآمد با اینکه ماشین سواری دوست داشنم اما نخریده بودم یکی از بچه‌ها ماشین باز بود هر سال اولین و بهترین مدل را میخرید و خودش با من و سه نفر دیگه میگشتیم همه جا!! من نمیدونستم یکی از بچه‌ها معتاد شده بود، کم و بیش تک و توک نخی سیگار میکشیدیم ولی خیلی کم، تا اون خودش به من گفت مهندس من حدود نه ماهی میشه که مواد مصرف میکنم! گفتم آخر پسر خوب، چرا؟مگه تو چی کم و کسری داری؟ پول و لباس و مثل حقوق حتی بیشتر، آخر چرا؟ گفت دیگه ندونستم، گیر کردم و از این حرفا به او گفتم یا با من و بچه‌ها یا مواد، همین به بچه‌ها گفته بود که اونو بستری کنن و یکی بالا سرش باشه که دیگه از مواد دوری کنه بعد از ببست روز اومدن خوشحال گفت مهندس دیگه تموم خودم خسته شده بودم از اون پسر درسخون زرنگ و با انظباط حالا یک کردن کلفت زورگو (نه به ضعفا) بلکه با قاچاقچیان و کردن کلفت ها، بدون یک پرونده پول مبلیونی از ده میلیون بالا که فقط اذیتشون نکنم همین از این شهر به اون شهر راضی بودن یک تیپ نیرو بره نه من!! چون اگه باج نمیدادن یک کلمه تو حق کار نداری تمام، بارها من مشهد مقدس بودم از بندرعباس پول میرسید، با خدمت سربازی ده سالی اینطوری گذشت، تا یکی ار سه نفر دوستم خواسته بود ادای منو درآره و خودش کار کنه، دوماه بعد متوجه شدم، هر جهار نفر یعنی راننده و سه نفر دوست را جمع کرده، گفتم بچه ها من دیگه نیستم خلاصه فقط راننده با من اومد مستقیم رفتیم مشهد مقدس توبه و به خونه رفتیم اون سه نفر بیچاره شدن شکر خدا در شرکتی مشغول شدم بد نیست این را گفتم که آدم دست خودش هست معتاد بشه ولگرد بشه و هزار کوفت، خدا را فراموش نکنه و به هرچه رسید راضی باشه موفق میشه هنوز هم هیچ ماشینی برای من نخریدن فقط وقتی گفتم در تهران اخراج شدم گفتن یگ ماشین قاطی بخر مسافر کشی کن،

  • بدون نام

    هه چ جالب دیوانه

  • نگار

    واقعا که چه داستان سوزناکی بود.طفلک چقد سختی کشیده

  • راز

    اون مردی هم که باعث شده امروز زنش اون و بچه هاشو بکشه یکی مثل همین مرد بوده و اون زن هم بخاطر همین دیوانه شده و اون مرد و بچه هاشو کشته امان از این جور مردان هوسباز و نامرد

  • سوفیا

    کاربر "راز" خواهر عزیزم کامنت اول من رو که حتما خوندید.درسته تو بعضی جریانات تماماً مرد مقصره.ولی انسان هرکس رو بی جواب بذاره و خودش در مقام یک انسان حکم نده هم خدامون حواسش هست و نه اون دنیا بلکه تو همین دنیا جزای بدیش روا میده.دنیا دار مکافاته اگه ما قاضی و صادرکننده حکم خطای آدما نباشیم.درباره اون خانومی که میفرمایید حتی اگه زن خوبی بود و شوهرش با هوا و هوس میخواست سرش هوو بیاره هم جزای کارش مرگ خودش و بچه های بیگناهش نبود. انسانها قضاوت کننده های عادلی نیستن وگرنه روز جزا و حسابی در پیش نبود خواهرگلم. من با وجود شکستی که داشتم ولی همچنان معتقدم همه مردها آدمای بدی نیستن.مرد خوب هم تو دنیا کم نیست

  • بدون نام

    خانم رازلطفانظراتتوبذاربرای خودت توعلناداری ازاین زن قاتل حمایت میکنی هوسبازهوسبازته بدرک که هوسبازبودگناه طفلای معصوم چی بوداین مادرنیست شیطان مجسمه عجباشماهم زنی من هم زنم تفاوت تابه کجا

  • بدون نام

    راز عزیز کاملا صحیح فرمودین

  • ساراازاصفهان

    یعنی مطمعنماااا اگه مرده بخاطر خیانت زنه خونواده رو کشته بود الان همه بهش حق داده بودین.خیانت مرده زنه رو روانی کرده همین.آدم روانی هم نمی دونه داره چکار می کنه

  • بدون نام

    بدون نامی که خیلی زنی و با بقیه زن ها تفاوت داری ایشالا شوهرت 3 تا زن دیگه بگیره تا حسابی زنیتت ثابت بشه و همه به وجودت افتخار کنن

  • بدون نام

    بدون نام ۱۲/۱۷شوهرمن ان شاء الله ده تازن بگیره نه سه تاولی دست من به خون بچه هام دیگه آلوده نمیشه من روزاثانیه شماری میکنم که دخترکوچولوم ازمدرسه بیادبوسه بارانش کنم شوهرمنم اذیتم میکنه دعوام میکنه دست بزنم داره ولی فکرکشتنش ومخصوصابچه هام به ذهنم خطورهم نمیکنه مادراسطوره ی گذشت وفداکاریه اینوبفهمین خانمای معترض

  • یاران

    راز ماشالا چقدر خوشبين هستی به مردان، حتما عاشق شوهر تون هم هستین، مرد بد نميشه خوب گفت وهمینطور زنی که شوهرش با دوضربه چاقو میزنه میکشه ولی بچه بیش از بیست ضربه میزنه این روانی لطفا دفاع بیجا نکن تا برای دیگر ی نظرات شخصی شما حاکی ازنفرت به مرد است، بدآموزي نکنید،الگوی درست به همدیگر انتقال دهیم نه نظرات مالیخولیایی،،، کمی درنظر دادن انصاف داشته باشیم زن ومرد انسان هستند و هیچ فرقی با هم ندارند

  • بدون نام

    خب پس ایشالا زودتر زن بگیره که از دستش راحت شی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج