نجف دریابندری: «سینما» معلمِ زبان انگلیسیام بود
«سالهای جوانی و سیاست؛ خاطرات نجف دریابندری از آبادان» کتابی است که ناگفتههای بسیاری را از دوره مهم زندگی این نویسنده و مترجم برجسته ایرانی مطرح میکند.
کتاب «سالهای جوانی و سیاست» در پنج فصل با یک ضمیمه کتابشناسی و نمایه منتشر شده است و به گفته حسین میرزایی، فقط در مورد فعالیتهای سیاسی دریابندری نیست.
در فصل دوم کتاب «سالهای جوانی و سیاست»، حسین میرزایی با بیان اینکه «نجف دریابندری» یک مترجم برجسته است؛ درباره آموختن زبان انگلیسی توسط دریابندری میگوید: نجف دریابندری تاکید داشت که انگلیسی را از طریق فیلمهایی که در سینماهای آبادان نمایش داده میشد؛ آموخته است. چون آبادان سینماهایی داشت که فیلمهای روز دنیا را برای خود انگلیسیها نمایش میداد و ایرانیها هم میتوانستند این فیلمها که در سینماهای مخصوص نمایش داده میشد را تماشا کنند. این سینماها برای طبقات مختلف مثل کارگران و کارمندان وجود داشت و نجف دریابندری میگوید زبان انگلیسی را در سینما و از طریق تماشای فیلمهای زبان اصلی آموخته است.
به گفته نجف دریابندری در این کتاب، او با گوش دادن به فیلمهای خارجی در سینما، آنقدر زبان انگلیسی را خوب یاد گرفته بود که وقتی به شرکت نفت رفت میتوانست این زبان را هم بخواند و هم حرف بزند.
فصل سوم کتاب «روشنفکران نفتی» نام دارد و در واقع اشارهای به حضور روشنفکرانی است که نجف دریابندری در اداره انتشارات شرکت نفت با آنها همکاری داشت؛ چهرههایی مانند ابراهیم گلستان، هوشنگ پزشکنیا، محمدعلی موحد، حمید نطقی، ابوالقاسم حالت و دیگران. نجف دریابندری در اواسط دهه ۲۰ در شرکت نفت ایران ـ انگلیس استخدام میشود و کارهای مختلفی را آنجا انجام میدهد تا اینکه در نهایت دورهای که نفت ملی شد به اداره انتشارات شرکت نفت منتقل میشود.
نجف دریابندری در این فصل از کتاب در بخش آشنایی خود با ابراهیم گلستان به حسین میرزایی میگوید: «گلستان با پزشکنیا توی یک اتاق {در اداره انتشارات شرکت نفت} بودند. اما خیلی کم به اداره میآمد. گاهی میآمد و سلام و علیکی میکردیم. گاهی هم درباره ادبیات با هم صحبت میکردیم. من و گلستان هیچوقت رابطه واقعی و صمیمی نداشتیم. ولی خب او دو، سه کار برای من انجام داد. زمانی که من به اداره انتشارات رفتم و تا حدی با گلستان آشنا شدم، صحبت شد که شما چه کار میکنید، چه کار کردید و از این حرفها. من گفتم که چند داستان کوتاه ترجمه کردم. سه داستان از ویلیام فاکنر که شامل انبارسوزی، دو سرباز و گل سرخی برای امیلی میشد. آقای گلستان خیلی علاقهمند شد که من فاکنر را ترجمه کردم. گلستان از کار من خوشش آمد و بعدا که آن سه داستان را در یک کتاب چاپ کردم مقدمهای برای کتاب نوشت. حالا در این گفتوگوی اخیری که با پرویز جاهد کرده و اسمش هست نوشتن با دوربین، از این قضیه یادی نکرده.»
ارسال نظر