کجای کار «تیم برتون» اشکال دارد؟
وقتی منتقدان همین چند وقت پیش بر این نکته انگشت گذاشتند که تیم برتون بهتر است به بازیگران سیاهپوست در میان گروه بازیگران فیلمهایش بیشتر توجه نشان دهد، او مدافعان زیادی داشت که سریع به حمایت از وی برخواستند.
به نقل از گاردین، اما سوالی که اینجا مطرح است این است که آیا یک فرد نابغه و متخصص در کارش، درصوتی که با نظرات جماعت وسیعی از مردم روبه رو شود ضروری است که به ندای قلبی آنها گوش دهد و یا چهره برجستهای چون تیم برتون باید به همه آن مردم بگوید که بهتر است آنها به ندای قلبی او گوش فرادهند؟ در هر حال آنچه مسلم است این است که «متفاوت فکر کردن» همیشه به معنی «متفاوت فکر کردن» نیست و حتی اگر مردم شما را نادیده بگیرند به معنی این نخواهد بود که شما منحصر به فرد نیستند و این فقط ممکن است فرد را وادار کند که مثل یک موقعیت بازاریابی، به تغیر روشهایش فکر کند.
واقعیت دردناک این است این ایده که هنرمند به عنوان یک نابغه ویژه بسیار از منحصر به فرد بودن دور میماند میتواند در بسیاری از موارد هم مورد نظر باشد. در واقع هنر از نیمه قرن نوزدهم به عنوان یک شخصیت تعریف شده متشکل از جاهطلبیهای فردی، تمرد از باورهای عام، و نوآوریهای مستقل مطرح شده است و جای هنر به مثابه یک صنعت و مهارت را گرفتهاست. در واقع این گام نخستین هنر آوانگار بود: پذیرش این دانایی که به هنرمندان بزرگ اصرار میکند در برابر پذیرش دانایی مقاومت کنند.
برای این که ببینید دیدگاه آوانگارد پذیرفته شده چگونه بوده است، نیاز دارید تا نگاهی به هالیوود بیندازید؛ جایی که قدردانی از بیانی شدیدا شخصی به یکی از ویژگیهای کلیشههای قهرمانی بدل شده است. «وی» آنارشیست نابغه فیلم «وی مثل وندتا» به عنوان یک ابر- هوشمند فوقالعاده مطرح شده چون او چیزهای فرهنگ استانداردی را که نوابغ قرار است دوست داشته باشند، از شکسپیر گرفته تا بیلی هالیدی، دوست دارد.
مشابه آن در فیلم اخیر «حسابدار» است که قهرمان ابر جاسوس مبتلا به اوتیسم که نقشش را بن افلک بازی میکند، به جمعآوری هنرهای فکری متفاوتی روی میآورد که شامل آثار رنوار و جکسون پولاک هم میشود. وقتی افلک به اثر پولاک خیره میشود، مخاطب او تصور میکند میتواند درک کند او چقدر فوقالعاده، عمیق، و غیرمعمول است. ضربات سریع و قوی قلمموی پولاک انگار از نظر هالیوود یک قرارداد پذیرفته شده است، در حالی که در واقع یک تعریف در اصل تنبلانه برای «متفاوت بودن» است.
در زمینه داستان، هنر و سلیقه با پولاک برابر میشود و در واقعیت، هنرمندان بیشماری استعارههای منحصری متمرکز بر انزوا برای ارایه نبوغ را رد کردهاند و به جای آن بر همکاری و اشتراک تمرکز کردهاند. فیلمهای دیوید ووجنارویکز، عکسها و نوشتههایی که به شدت به مسایلی چون بحران ایدز تاکید داشتند و اخیرا تاکید خوانندههای زن بر رسومی که از سیاهپوست بودن آنها ریشه میگیرد، نشان دهنده نبوغ منزوی نیست و بیشتر بر جامعهگرایی و همبستگی تکیه دارد. با همین قیاس، نویسندگان نیز کمتر علاقه دارند تا به سراغ شخصیتهایی خیلی متفاوت بروند و با خلق همان شخصیتهایی که میدانند مردم دوستشان دارند، شخصیتهای کتابهای خود را خلق می کنند.
البته، خیلیها هم هستند که همین داستانها را به خاطر اوریجینال نبودن مورد نقد قرار میدهند. اما استفاده از شخصیتهای مشترک برای ساختن هنر خودتان چیزی کمتر از کاری اوریجینال ندارد و خود میتواند به معنی استفاده از شعار «متفاوت فکر کن» در پای امضای شما باشد. اما در هر حال همه اینها به معنی تایید کار دیگران است و این خیلی بهتر از آن است که فقط بخواهید بگویید «به آنچه فکر میکنی اهمیت میدهم» تا این که بخواهی کاری کنی که مخاطب به تملق گویی تو برآید تا نکند به آنها بگویی توجهی به آنها نمیکنی.
وقتی برتون تصمیم گرفت که افراد رنگین پوست را در فیلمهایش جای ندهد، این کار در حقیقت بیان برخی از ضربههای درونی آوانگاردها به آنچه در مغز او خانه داشت، نبود. این فقط لحن شیرین و ملایم معمول هالیوودی از نژادگرایی است که انسانها را با پیش فرضی، سفیدپوست در نظر میگیرد و از این نگران است که مبادا وجود بازیگران سفیدپوست زیاد، ممکن باشد از مشارکت رنگین پوستان در باکس آفیس بکاهد.
واقعیت این است که هر فردی، در نهایت یک فرد است و کالت متفاوت فکر کردن به خود فرد بستگی دارد که به چه گوش میکند، با چه افرادی صحبت میکند و چه افرادی را دوست دارد.
ارسال نظر