داود فیرحی در دیپلماسی ایرانی نوشت: در مبانی حوزه تکفیر سه - چهار مبنا بیشتر نداریم؛ یک سری بنیادهای تفسیری دارند یعنی یک نگاه قرآن شناسانه دارند داعشی ها و یک نگاه و یک نگاه کلامی دارند و یک نگاه تاریخی دارند و یک نگاه فقهی هم دارند.
من به خاطر شرایطی که الآن این جوامع دارند بیشتر روی این نگاه فقهی امروز متمرکز خواهم شد و اشاره خواهم کرد که تحولی در درون دستگاه فقهی سلفی ها رخ داده که می شود آن را به جنایی شدن فقه سلفی عنوان کرد. اصلا این فقه آمده به سمت خاصی که ماهیت جنایی دارد، پیدا می کند. وقتی که ما اشاره می کنیم به جریان های تکفیری از لحاظ درون نگاهی، به طور کلی جریان های تکفیری را نسل چهارم جریان های سلفی حساب می کنند. یعنی نسل اول اگر در ابن تیمیه ببینیم، در قرن هفت و هشت و بعد نسل دوم را روی وهابیت در قرن دوازده و سیزده در نظر بگیریم، و نسل سوم را از ۱۹۸۸ در نظر بگیرد که القاعده است، این نسل چهارم بیشتر از ۲۰۰۳ به بعد دارد خود را نشان می دهد و معروف هستند به جریان های تکفیری. این جریان های تکفیری اهمیت زیادی دارند.
من اشاره می کنم به یک مفهوم در تحلیل های درون مذهبی که این سازمان را سازمان های توحش می نامند. منظور از توحش اینجا یک اصطلاح تخصصی که ربطی به معنای لغوی آن ندارد. در واقع منظور از سازمان توحش سازمانی است که در حد فاصل بین فروپاشی یک تمدن یا یک نظام دولت و ظهور یک تمدن یا یک نظام دولت است. یک دوره گذار است. گپ یا گسست است. یعنی یک شرایط دارد متلاشی می شود و به نظر آنها دولت های مابعد قرارداد سایس - پیکو در حال به هم ریختن هستند و چیز جدیدی به جای آن قرار می گیرد و آن نوعی احیای خلافت است. این ایده ای است که در وسط این دو آن را توحش نامیده اند. بنابراین با معنی لغوی نسبتی دارد اما بیشتر اصطلاحی است که خود آنها به آن تکیه دارند و بعد اشاره می کنند که توحش یا مرحله توحش سخت ترین مرحله ای است که جامعه مسلمانی از آن عبور می کند. این اصطلاح را عرض کردم، اشاره کنم به زمینه های فکری این قضیه و بعد مقدمه ام را تمام کنم.
به لحاظ فکری ایده جدید خیلی تازه نیست و تقریبا ریشه های آن به مناقشه هند و مسلمانان بر سر کمپانی هند شرقی باز می گردد، به خصوص به ایده های ابوالاعلی مودودی، امیر جماعت اسلامی. در آن جا ابوالاعلی مودودی در سال 1941 در دانشگاه اسلامی پیشاور سخنرانی کرد و ایده هایی را مطرح کرد که بسیار کلیدی بودند، تحت عنوان ضرورت یک جماعت صالح. روز بعد از آن سازمان جماعت اسلامی در پاکستان تشکیل شد و دو ایده سنگین در آن وجود داشت که هم چنان ادامه دارد و هر روز خود را به شکلی نشان می دهد.
یک ایده این بود که ذخیره های تمدن های مادی یا تمدن های مبتنی بر سکولاری در واقع، یا غربی اصطلاحا، رو به اتمام است و ما ناچار هستیم که به اسلام بازگردیم. یعنی جهان ناچار است که به اسلام بازگردد. ایده دوم آن که باز هم مهم است می گوید هر چند که اسلام یک تئوری صالح است اما تئوری تنها به درد نمی خورد بلکه نیاز به جماعتی صالح است که حاملان این ایدئولوژی باشند و آن را اجرا کنند و در واقع از هیچ چیز هم نترسند. این ایده خیلی شبیه به ایده وبر در ادبیات مربوط به حاملان یک تئوری است. در تحلیل اسلام قبلا این بحث ها آمده بود. به هر حال این ایده دگرگونی های سنگینی پیدا کرده و هر روزی در هر جایی از جامعه سر در آورده و از مصر و عراق و سوریه و عربستان یا به تکفیری ها رسیده است.
بسیاری از متفکران و تحلیلگران این فرضیه را قبول دارند که این بیماری داخلی است. مسایل بیرونی فقط تشدید کننده هستند و من هم به این نتیجه رسیدم که هم بیماری داخلی است و هم علاج آن داخلی است. مانند آتشی که وجود دارد و بادی هم می وزد و از بیرون آن را شعله ورتر می کند. یعنی من عامل بیرونی را شبیه آن نسیم باد می دانم که دارد اصل شعله را افزون تر می کند ولی شعله در خود جامعه است و در آن رخ داده و ما نباید در تحلیل ها هدف را گم کنیم و مداوما مسایل را به سمت بیگانه سوق دهیم. آنها هستند؛ همیشه هستند و خواهند بود ولی نگاه بیرونی از زاویه سیاست خارجی ابرقدرت ها قضیه را ظاهرا مبهم خواهد گذاشت.
خیلی ها گفته اند که اینها سلفی هستند. من در این جلسه کوشش خواهم کرد که به این بخش سلفی اشاره کنم تا این را نشان دهم که این ها دچار چه تحولی شده اند و این که خروج از اندیشه های سلفی در آنها صورت گرفته است. یعنی در جریان های تکفیری نخستین کتابی که در سلفیه برای ما مهم است، کتاب خود ابن تیمیه با عنوان فقه الجهاد است و کتاب آخری که در واقع می توان گفت رساله عملیه داعش است و ابومصعب زرقاوی هم به آن توصیه می کند که کتاب مسایل من فقه الجهاد ابوعبدالله مهاجر است که قوی ترین کتاب آنهاست. درواقع می توان گفت که شبیه یک رساله عملیه است برای کل هیئت شرعی داعش. این کتاب خیلی مهم است.
دوستان می دانند که وقتی که قوانین ایران تدوین می شد، بعد از انقلاب اسلامی محور قوانین تحریرالوسیله مرحوم حضرت امام بود. هر کجا هم قوانین مشکل داشت در تفسیر آن باز می گشتند به تحریر الوسیله و راه را باز می کردند. در ادبیات هر جامعه ای، کتابی یا ایده ای محوری است. در ادبیات داعش هم کتاب ابوعبدالله مهاجر است که بسیار بسیار مهم است. به عنوان یک کتاب اصلی و پایه. من سعی می کنم دو سه فقره را با هم مقایسه کنم تا دوستان و اساتید توجهی بفرمایند که اصلا چه قدر دگرگونی در درون فقه سلفی رخ داده و چگونه جریان سلفی از ابن تیمیه عبور کرده به ابوعبدالله مهاجر و ابو مصعب زرقاوی رسیده و آن قوت چگونه این فقه جنایی شده است. یعنی اصلا به شدت ابزارهای جنایت در آن بالا می آید.
کتاب احمد ابن تیمیه که کتاب جهان آنهاست درواقع کتاب کوچکی است که ۱۷۲ صفحه دارد. در یازده فصل که فقط دو فصل آن برای جهاد است. یکی فصل نهم و دیگری فصل دهم. من به فصل نهم اشاره ای اجمالی می کنم و بعد اشاره خواهم کرد به محتوای کتاب مهم تاثیرگذار مسایل من فقه الجهاد ابوعبدالله مهاجر. در کتاب ابن تیمیه که برای قرن ششم و هفتم است فصلی دارند به نام جهاد و در آن می گوید مقصود از جهاد این است که همه دین برای خدا باشد و هر کسی در مقابل این تبلیغ امتناع ورزد با اجماع مسلمانان با وی جنگ خواهد شد. یعنی نظریه جهاد ابتدایی و کلاسیک اهل سنت است. اما این نظریه ویژگی های بسیار مهم صلح گرایانه هم دارد. در اینجا اشاره می کند که اما کسانی که مانع تبلیغ دین نمی شوند نباید با آنها جنگید. بعد اشاره می کند، زن ها، کودکان ، روحانیون، کسبه و پیرمردها و بیماران مستثنا هستند.
بعد جمله بسیار مهمی را آورده است که برخی از افراطیون اهل سنت گفته اند که هر کسی کافر است کشتن او واجب است. یعنی احتیاج به مقابله ندارد. همین رگه اندیشه اندکی که در اهل سنت وجود دارد، بعدها در ادبیات داعش تبدیل می شود به ماکسیمم رشد. این اندیشه تا به این جا این را می گوید و بعد می گوید به نظر من کسانی که مانع تلبیغ نمی شوند کشتنشان جایز نیست. بعد استدلال می کند. ابن تیمیه می گوید جنگ فقط با کسانی است که با ما می جنگند اما کسانی که نمی جنگند با آنها جنگ نداریم. این مبنای اهل سنت است. و مبنای شیعه اصل چیز جدا و دیگری است و بعد می گوید که قتال برای کسی است که با ما می جنگند و زمانی که می خواهیم دین خدا را تبلیغ کنیم، جلوی ما می ایستد و هر کسی که مانع ما نشود کفرش، فقط ضررش برای خودش است و به همین دلیل فقها گفته اند که هر کسی که مرتد می شود ولی ارتداد پنهان کند و تبلیغ نکند، ضرری برای کسی ندارد.
ابن تیمیه از این بحث نتیجه می گیرد و می گوید که خطا اگر مخفی باشد فقط برای صاحبش ضرر دارد و اما اگر ظاهر شود مشکل ایجاد می کند. این تیمیه با این تحلیل سه - چهار نتیجه سنگین فقهی می گیرد. اولین نتیجه سنگین فقهی او که استراتژی اهل سنت ارا در جریان سلفی روشن می سازد این است که انسان ها را به دو قسم مسلمان و کافر تقسیم می کند و کافر را هم به دو قسم حربی و غیر حربی تقسیم می کند. یعنی در واقع جهان را به لحاظ جغرافیایی مذهبی - سیاسی تقسیم می کند به سه قسمت: دارالاسلام، دارالکفر و دارالحرب.
این بدان معناست که در واقع جنگ فقط جاهایی است که مقابله با تبلیغ و آزادی بیان وجود دارد. جایی که آزادی تبلیغ هست و جلوی آن را نمی گیرند چیزی به نام جنگ هم نیست. این یک ایده سنگین است که خود ابن تیمیه دارد. دومین بحثی که او دارد و بسیار مهم است، این که حربی ها را هم به اهل کتاب و غیراهل کتاب تقسیم می کند و در آن جزیه را هم می پذیرد. این هم نتیجه دوم است. نتیجه سوم او که بسیار بسیار مهم است این بوده که حرفی دارد در فصل دهم که جهاد با کفار است. ولی بعضی مواقع با مسلمانان هم جهاد واجب است. اشاره می کند به شیعیان و خوارج. در بحث های خود گرایش شیعی ستیزی بسیار سنگین هم دارد. او معتقد است کسانی که تک تک از شریعت ها امتناع می کنند، می شود مجازات های شخصی کرد اما اگر گروه شدند حتما باید با آنها جهاد کرد که یکی شیعیان مورد نظر اوست و یکی هم خوارج و سومی هم مغول ها.
یک تحلیل زمینه شناسانه نشان می دهد که این تیمیه در آن زمان به شدت از مغول ها نفرت داشت. چون خلافت را متلاشی کرده بودند اما در عین حال که از آنها نفرت داشت، معتقد بود که شیعیان عامل این سقوط خلافت هستند و بنابراین با این که حتی از خوارج هم نفرت داشت و کشتن آنها را جایز می دانست اما شیعیان و مغول ها را حتی اگر اسلام هم بیاورند واجب القتل می دانست. بنابراین ابن تیمیه اولین و رادیکال ترین نظر خود را نشان داد. قبلا در اهل سنت این طور بود که هر کسی اسلام را اظهار کرد و شهادتین را می گفت، خونش عصمت داشت و مصون بود. اما اینها می گویند نه حتی اگر ظاهرا هم شهادتین را بگویند اما چون در بعضی جاها اختلاف دارند با سلفیه، به خصوص در خلافت خلفای سه گانه اول و بعضی مسایل دیگر بنابراین کشتن آنها واجب است. حتی اگر شهادتین هم بگویند.
خوب این کل ایده سلفی است. یعنی جنگ را فقط به اصحاب جنگ واگذار می کند و شیعیان و تاتار و خوارج هم قتلشان را واجب می داند. این بحث، بحث سنگین آنهاست. یک اشتباهی پیدا شده و خیلی ها فکر می کنند چون تکفیری ها ادامه سلفی ها هستند و خودشان را در امتداد ابن تیمیه می بینند، بنابراین ضد شیعی هستند و در واقع این نگاه تقسیم سه گانه جهان را همچنان دارند. این نظریه دگرگون شده است، یعنی در ادبیات تکفیری ها به شدت دگرگون شده است.
عکس کتاب الجهاد ابن تیمیه، کتاب مسائل من فقه الجهاد ابوعبدالله مهاجر معروف است به فقه الدماء. یعنی اصلا به فقه خون معروف است. خودشان هم تحت عنوان فقه خون از آن یاد می کنند. این کتاب 574 صفحه است و 20 فصل دارد. در کتاب ابن تیمیه فقط دو فصل به جهاد اختصاص داشت. این کتاب تمام بیست فصل اش مربوط به جنگ است. و در این بیست فصل هر کجا را که نگاه کنید دگرگونی اساسی نسبت به ابن تیمیه در آن رخ داده است و این دگرگونی نشان می دهد که نشریه تکفیری در فقه یک تاسیس جدید دارد و خیلی روی بنیادهای ابن تیمیه استوار نیست. یعنی بنیادی ترین بنیادهای ابن تیمیه را در خود این کتاب تغییر داده است. من چند مورد را اشاره می کنم که بسیار بسیار مهم است. اولین تغییری که داده شده در صفحه 18 این کتاب است و تغییر بسیار جالبی است. تکفیری ها کل دالکفر را دارالحرب اعلام کرده اند. یعنی این یک ویژگی اساسی. یعنی هرکسی که کافر است در موقعیت جنگ است. این در ادبیات کلاسیک مسلمانان اصلا وجود نداشت و پیامدهای بسیار سنگینی دارد. یعنی هر کسی به همین اعتبار که غیرمسلمان است، کشتن اش مباح و گاهی واجب است. این اتفاق بسیار اساسی است.
بنابراین سه گانه ابن تیمیه که دارالاسلام، دارالکفر و دارالحرب بود در ادبیات تکفیری ها می شود دارالاسلام و دارالکفر و به طور کلی دارالحرب. یعنی یک جنگ همه جانبه دائمی را دارد علیه آنها انجام می دهد. این یک تغییر خیلی سنگین است. تغییر بسیار بسیار سنگین، یعنی هر کسی همین که غیرمسلمان است در معرض کشته شدن قرار دارد و حرف خیلی سنگین هم دارند و می گویند که این افراد را در هر کجا که بکشند، نه دیه، نه قصاص ندارد چون قتل این افراد مباح است. این اولین تغییر است که در حال رخ دادن است.
دومین تغییر تعریف کفر است. در قدیم می گفتند کافر کسی که شهادتین را نگفته است. اما ابوعبدالله مهاجر تعریفی دارد از کفر تعریف بسیار اساسی داشت. او می گوید که کفر عبارت است از جایی که در آنجا احکام اسلام اجرا نمی شود. نه این که مردم مسلمان نیستند یا هستند. در قدیم می گفتند شهادتین را انسان می گوید مسلمان می شود، حالا نماز را اگر نخوانده گناه کرده اما مسلمان است. می گفتند انکار نماز ارتداد می آورد. اما اگر کسی می گوید نماز هست، اما حوصله خواندن آن را ندارد، یا روزه را قبول دارد اما حوصله گرفتن آن را ندارد، گناه خود اوست. یعنی اصول اسلام را قبول دارد، شهادتین هم گفته است اما عمل خوبی ندارد. دیگر خدا می داند با او.
اما در ادبیات تکفیری می گویند کفر یعنی جایی که احکام اسلام به طور کامل در آنجا اجرا نمی شود. طبق این تعریف تمامی جوامع مسلمان امروز کفر به حساب می آیند چون در هر کجا که از دموکراسی صحبت می کنند، کفر محسوب می شود. مثلا درباره انتخابات صحبت می کنند، کفر محسوب می شود و بعد هر کجا که به نوعی مسلمان ها در اجرای احکام شرعی سهل انگار شده اند همگی کفر محسوب می شود. به این ترتیب طبق این تعریف در واقع کفر فراگیرتر از کافر است. کفر همه آنهایی که احکام شرعی را اجرا نمی کنند، و مثال هم می زنیم، مثال بسیار بسیار مهمی است که می گوید دارالاسلام و دارالکفر دیگر از این پس چیز ثابتی نیست. هرکجا که شریعت کمی تعطیل شد، مثلا جایی قصاص را تعطیل کردند به هر دلیلی، یا زکات ندادند به هر دلیلی، آنجا می شود دارالکفر. هرچند که همه آنها شهادتین هم گفته باشند.
به این ترتیب هیچ یک از جوامع اسلامی در واقع ذیل تعریف آنها از اسلام قرار نمی گیرد و اینها کفر می شود و به همین دلیلی کشتن همه اینها یعنی مسلمانان هم اینجا ذیل کفر قرار می گیرد. اگر آنجا احکام شریعت اجرا شود، می شود دارالاسلام حتی اگر اکثریت مردم غیرمسلمان باشند. و این خلاف تعریفی است که جغرافیادانان سیاسی ما دارند. جغرافیادانان ما دو تعریف از جامعه اسلامی کرده اند. آنها گفته اند جامعه اسلامی، جامعه ای است که اکثریت آنها مسلمان باشند و برخی گفته اند جامعه اسلامی جامعه ای است که حاکم آن مسلمان باشد.
اما خیلی ها نگفته اند که احکام اسلامی هم بی و کم کاست اجرا شوند. چون طبق این تعریف، در زمان پیامبر (ص) هم خیلی از مکان ها احکام به طور کامل اجرا نمی شد. در زمان خلافت هم خیلی اماکن همه احکام اجرا نمی شد. در هر صورت این بحث اولین تغیری است که در کارهایشان روی داده و آنها را با تمام مسلمانان درگیر کرده است. و جالب تر این است که در فقه جدید تکفیری آن اختصاص شیعه دیگر وجود ندارد. در ادبیات ابن تیمیه بود که شیعه را کفر خاص می دانستند یا خوارج را که می گفتند قتال آانها واجب است. اینها را اتفاقا کافر نمی گفتند و می گفتند اینها ممتنعین از شریعت هستند و اشد من الفکر هستند. اما به شیعیان کافر نمی گفتند در نهایت می گفتند رافضی.
در بدترین حالت این اصطلاح را به کار می بردند. اما در ادبیات تکفیری ها چون خود اهل سنت و جوامع سنی هم ذیل کفر رفته اند دیگر استثنا کردن شیعه معنای خاصی ندارد. و وقتی که نگاه می کنیم اتفاقا دشمن اصلی آنها اهل سنت هستند که نزدیک تر هم به خودشان هستند و این دعوای سنگینی است که در حال روی دادن است و این خیلی خطاست که بگوییم که داعش به جای اینکه ضدعربستان باشد، بیشتر ضد ایران است. اتفاقا حداقل اگر بار فشار داعش را ببینیم، ضدیت آن با جوامع سنی بیشتر از ماست و خواهد بود. یعنی به لحاظ منطقی این گونه خواهد بود. انتشار کلیپ های داعش در آن اوایل درباره شیعیان نباید ما را فریب دهد. اتفاقا هنر عربستان و دیگران این است که می خواهند آنها را به سمت ادبیات ضد شیعی سوق دهند. در حالی که بیشترین خطر برای خودشان است.
تکفیری ها حرف بسیار مهمی دارند. آنها می گویند که تمام کافرانی که در جهان هستند یا مسلمانانی که احکام شرعی را اجرا نمی کنند_ منظور از احکام شرعی خیلی ظریف است _ منظورشان فقط نماز نیست، یعنی خلافت را ندارند، بحث آن سر رای و دموکراسی است، پارلمان است. یکی از حملاتی که آنها دارند به ترکیه است. بنابراین معتقدند تمام آنهایی که این گونه اند یا باید بیایند و دوباره مسلمان شوند یعنی خلافت را بپذیرند یا این که تسلیم شوند و جزیه بدهند. آن هم فقط کفاری که قبلا مسلمان نبوده اند می توانند جزیه بدهند. اما خود مسلمانان باید کشته شوند.
به این ترتیب وقتی که از خصم نزدیک صحبت می کنند، مفهوم این است که می توان از غیرمسلمان پول گرفت و او را بخشید اما مسلمان را باید قطعا کشت. این را در اصطلاح خصم نزدیک می نامند. قدما مثل ابن تیمیه می گفتند که اول به اسلام دعوت کنید و بعد با آنها اگر مخالفت کردند و جنگیدند، بعد بجنگید. در صفحه 50 این متن که متن سنگینی هم است، اینها اما معتقدند چون فضا، فضای وب است و رسانه، دیگر احتیاجی به دعوت وجود ندارد، چون همه صدای خلافت را شنیده اند و چون همه شنیده اند دیگر نیازی به دعوت نیست. و به هر کسی که رسیدید می توانید بداهه شروع به قتل کنید. این هم در صفحه 50 کتاب است. در صفحه 65 باز هم ایده بسیار سنگینی دارند تحت عنوان مشروعیت ترور کافر. یعنی برای اولین بار است که هر چند که در فقه اهل سنت رگه هایی وجود داشت اما برای اولین بار بحث ترور را تکفیری ها مبنای فقهی داده اند.
ترور یعنی کشتن غافلگیرانه و آنها آن را واجب دانسته اند. در صفحه های بعد درباره ارتداد دسته جمعی مسلمانان می گویند. از سال 1991 تقریبا این ایده در داخل انصارالاسلام پیدا شد و عبدالرحمان که از ائمه جریان بود برای اولین بار فتوا به تکفیر بلاد رافدین به کل آن منطقه داد. قبلا می گفتند یک نفر کافر است و مابقی کافر نیستند. اما اینها حکم ارتداد کل یک جغرافیا را صادر کرده اند. در بندهای بعدی فصلی دارند که برای خودشان خیلی مهم است و آن که اشاره کرده اند به عملیات استشهادی یا همان suicide terrorism و آن را جایز دانسته اند. تقریبا می توان گفت که اولین بار در حدود دهه 80 بود که این بحث ها در سوریه و لبنان اتفاق افتاد و آن هم ویژگی های خاصی داشت. ولی اینها استدلال های سنگینی دارند درباره جواز عملیات استشهادی و این که آدمی می تواند خود را در جمع غیرمسلمان منفجر کند.
آنها ایده ای دارند که بسیار عجیب است. در اخلاق نظامی و حقوق جنگ اصلی وجود دارد تحت عنوان تقسیم انسان ها به نظامی و مدنی ( غیرنظامی ). این گونه که به افراد مدنی نباید حتی الامکان آسیبی زد. ولی اینها معقتند که اصلا دو گانه نظامی و مدنی به خودی خود کفر است. یعنی تقسیم انسان ها به افراد نظامی و مدنی کفر است. دو تقسیم بیشتر نداریم. یا مسلمان یا کافر. و کسی که کافر است، کشتن او جایز است. بنابراین برای آنها فرقی نمی کند که کسی سلاح دارد، کسی زن است، کسی بچه است کسی در هتل است، برایشان اهمیتی ندارند. این اصطلاحی است که آنها در بحث های خود به آن استدلال می کنند. عین عبارت در صفحه ۱۳۹ کتاب آورده اند. آنها این اصطلاح را جعل کرده اند و گفته اند اینها اهداف غیرمشروع جنگی هستند و می گویند آنها خطا می کنند. و این از نظر دین اسلام هم لفظا و هم در معنا باطل است. و اسلام بین مدنی و نظامی فرقی قائل نیست و تنها فرقی که قائل است بین مسلمان و غیرمسلمان است و به همین دلیل در صفحه ۱۴۷ جواز قتل کودک و... را صادر کرده اند. به یکی دو مورد از این اصطلاح ها اشاره می کنم.
یک تعبیر دیگری هم وجود دارد که آن نیز بیسار اهمیت دارد، جواز کشتن اسیر است. از قدیم گفته اند که زمانی که کسی را اسیر می کنید برایش فروض متفاوتی وجود دارد. اما دو شرط داشت. یکی این که کسی که اسیر است، انتخاب کند که فدیه بدهد و بعضی گفته اند که حاکم اسلامی این کار را انجام دهد. اما اینها می گویند هر کسی اسیری را گرفت، می تواند او را درجا بکشد. آخرین بحثی که به نظرم من در ادبیات تکفیری ها مهم است و باید به آن پرداخت این است که قدیمی ها می گفتند که جنگ با محاربین هم اگر هم باشد مشروط به حاکم است یعنی به نظر حاکم مسلمان است. اما تکفیری ها بر این باورند که لزومی ندارد که از حاکم اجازه ای گرفته شود و قتل را هر نظامی می تواند در جا تصمیم بگیرد و همین باعث شده که کتائب داعش استقلالی داشته باشند. یعنی گردان های داعش، گردان های خودگردان هستند و نوعی اتوکراسی دارند، خودفرمانروا هستند.
جمع بندی حرف هایم دو مطلب بیشتر نیست. یکی اینکه جریان داعش هرچند که خود را سلفی می داند و در کتاب ابوعبدالله مهاجر مدام استناد به ابن تیمیه می کند اما درواقع به شدت از مذهب رایج سلفی عبور کرده اند و آمده اند فقه را به شدت جنایی کرده اند. نکته دوم این است که در ادبیات ابن تیمیه به خاطر شرایطی که آن زمان داشت با دو گروه امکان جنگ وجود داشت، با محاربین از کفار یعنی آن هایی که با ما وارد جنگ می شوند و ممتنعین از شریعت که شیعه، تاتار و خوارج بودند. به همین دلیل درواقع در ادبیات ابن تیمیه گرایش های ضد شیعی قوی است. اما در ادبیات داعش شیعیان یعنی بخش بزرگی از مسلمانان، غیر از فرقه خودشان را تکفیر کرده اند. بنابراین دیگر تمایز خاصی راجع به شیعه نیست و فقط یک بحث کوتاه در جایی است آن هم اینکه آیا می توان از شیعیان کمک گرفت در جنگ با کفار که جواب آنها در این خصوص منفی است.
یعنی از شیعیان و خوارج نمی شود کمک گرفت. اما دیگر فازی را تحت عنوان جنگ با شیعه ندارند، چون فراتر از آن جنگ با همه را طراحی کرده اند. با این بحث ها آمده اند و فقه را شکل داده اند و دو جمله مهم است، ما نباید در استراتژی سیاست خارجی مان وقتی می گوییم آنها سلفی هستند، درواقع به تمام سلفی ها حمله کنیم، اصلا این طور نیست. یعنی سلفی ها غیر از تکفیری ها شده اند و در واقع فقه تکفیری فقه جنائی است. فکر جنیاتکارانه است و به نظرم می توانیم علیه جریان تکفیری، هم سویی استراتژیک با سلفی ها داشته باشیم.
آخرین نکته این که وظیفه ای برعهده علمای اهل سنت است. چون فقه اصطلاحا چسب دارد، جاذبه دارد. یعنی وقتی کسی توانست ایده های خود را تبیین فقهی کند و پشت سر آن حدیث و روایت و اجماع علما بیاورد، یک جوان اگر کتاب مسائل من فقه جهاد ابوعبدالله مهاجر را بخواند به نظرم خیلی شهامت می خواهد که مقاومت کند و جذب آن نشود. چون کتاب به شدت استدلالی است. اما در این کتاب در محتوای ادبیات سنی است یعنی در واقع دانشمندان شیعه نمی توانند به آن نقدی داشته باشند چون از گفتمان شیعی خارج است. اما اگر دانشمندان اهل سنت نتوانند برای این بحث ردیه ای داشته باشند، به نظرم این شعله کل جهان اهل سنت را خواهد گرفت.
ارسال نظر