آيا خشونت خانگي عليه زنان و كودكان يك پديده جديد است؟ همه ما بهويژه افرادي كه در سنين بالاتري هستند، به تجربه زیسته خود ميدانند كه خشونت عليه ديگران نهتنها پديده جديدي نيست، بلكه در گذشته بيشتر هم بوده است. نمونه روشن آن تنبيه بدني دانشآموزان است.
شهروند نوشت: آيا خشونت خانگي عليه زنان و كودكان يك پديده جديد است؟ همه ما بهويژه افرادي كه در سنين بالاتري هستند، به تجربه زیسته خود ميدانند كه خشونت عليه ديگران نهتنها پديده جديدي نيست، بلكه در گذشته بيشتر هم بوده است. نمونه روشن آن تنبيه بدني دانشآموزان است.
از نخستین مكتبخانههايي كه تشكيل شد، بساط فلككردن و چوبزدن به دستوپای دانشآموزان نيز رو به راه شد. در ادبيات نيز اين رفتار به صورت مقبولی انعكاس داشت. آنجا كه ميگويند: «چوب استاد به ز مهر پدر» و این جمله بهعنوان سرمشق برای نوشتن خط درشت داده میشد. همچنین تصوير آقاي ناظم كه تركهاي بزرگ در دست داشت و مثل جلاد! درحياط يا راهروي مدرسه قدم ميزد تا طعمهاي براي تنبيهكردن پيدا كند، در ذهن همه دانشآموزان قديمي همواره نقش بسته است، ولي يك نكته بسيار مهم را كمتر توجه ميكنیم.
تمام اين افراد نهتنها از تنبيهكنندگان خود كينهاي به دل ندارند، بلكه عموما با خوبي از آنان ياد ميكنند، ولي همين افراد اگر امروز متوجه شوند كه فرزندشان در مدرسه تنبيه شده، فوري شال و كلاه كرده و مثل اجل معلق روي سر مديريت مدرسه آوار ميشوند و حتي كار به تغيير مدرسه يا شكايت كيفري علیه آموزگار نيز خواهد كشيد. چرا كساني كه خودشان تنبيه شدهاند و هيچ كينهاي از آن رويداد ندارند، امروز در برابر تنبيه فرزندانشان چنين حساس هستند؟
روشن است كه معناي تنبيه و ساختار نظارتي بر روابط فردي برای جلوگیری از تعدی نابجا علیه افراد به كلي تغيير كرده است. امروز تنبيه جسمي و حتي زباني خشن بهعنوان يك شيوه تربيتي پذيرفتني نيست. به همين دليل تنبيه از وجه تربيتي خارج و وارد وجه خشونتي و عقدهگشايي شده است. اين قاعده درمورد خشونتهاي خانوادگي هم كمابيش معتبر است. بسياري از افراد ميانسال و بزرگسال از پدران و مادران خود كتك خوردهاند، ولي نه احساس خفت داشتهاند و نه خود را خوار دانستهاند، ولي امروز كتكزدن اعضاي خانواده معنايي به كلي متفاوت دارد.
البته اين بدان معنا نيست كه درگذشته همه تنبيهات از يك نوع بوده، بلكه بدان معناست كه مفهوم تنبيه و خشونت دچار يك تحول معنايي شده است. درنهاد خانواده نيز تغييرات بسيار مهمي رخ داده است. اگرچه در گذشته مرد به صفت رئيس خانواده بودن نقشي سلطهآميز و تا حدي با حق اعمال خشونت علیه اعضای خانواده داشت، ولي اين بدان معنا نبود كه بتواند هرگونه خشونتي را اعمال كند. خشونت باز هم معادل تنبيه بود و حدود همه چيز ازجمله تنبیه براي زن و مرد و نزديكان آنان شناخته شده بود. به محض آنكه مرد از حدودي فراتر ميرفت، خانواده و نزديكان وارد ماجرا ميشدند و اجازه تضييع حق زن را به مرد نميدادند. با گذشت زمان، از يكسو خانواده هستهاي شده و ارتباطات خانواده با ساير اعضاي فاميل به حداقل رسيده است.
در نتيجه پاي اقوام نزديك و آشنايان از درون خانواده هستهاي و مسايلي كه در آن ميگذرد، بريده شده است. ازسوي ديگر اعمال خشونت اعم از جسمي و زباني بار معنايي بسيار زشتي پيدا كرده و به معناي توهين و تحقير زن يا كودك است. از همه مهمتر اينكه خشونت بار تأديبي را از دست داده و به وضعيتي تبديل شده كه مترادف عقدهگشايي يا رفتارهاي بيمارگونه است.
درچنين شرايطي زنان دچار وضعيت مخاطرهآميزي شدهاند، چراكه حد و حدود خشونت و معناي آن به كلي دگرگون شده و ازسوي ديگر هيچ شاهد و ناظري را براي اثبات و پيگيري و احقاق حق ندارند. درگذشته هرگونه ادعايي به راحتي پذيرفته ميشد، زيرا همه ميدانستند كه درخانه چه خبر است و زن نيز دروغ نميگفت و همه چيز شفاف بود، ولي الان با هستهايشدن خانواده، زنان درعمل بيپناه شدهاند و نميتوانند دربرابر خشونتهاي شوهر استیفای حق كنند، زيرا براي اين کار چارهاي ندارند جز آنكه به كلانتري و دادگاهها مراجعه كنند. اين مراجعه به چند دليل كماثر است. اول اينكه نفس مراجعه به محيطهاي مردانه براي زنان سخت و آزاردهنده است. ازسوي ديگر پيگيريهاي قضائي زمانبر و حتي هزينهبر است و بسياري از زنان به دلايل گوناگون قادر به اين پيگيريها کامل نيستند، بهويژه اگر فرزندان کوچک و مدرسهرو داشته باشند و بالاخره، اينكه اثبات ضرب و شتم و خشونت مردان درصورت استنكاف مرد از پذيرش ارتکاب عمل خود، خيلي سخت است و چون زن در ساختار خانواده هستهاي و به دور از فاميل موقعيت بيپناه يافته است، به ناچار يا بايد تحمل كند يا آنكه تصميم آخر را كه طلاق است، بگيرد
كه آن نيز مشكلات خاص خود را دارد و فرآيندي طولانيمدت و استهلاك رواني بالا دارد.
بنابراين به نظر ميرسد كه حكومت بايد چارهاي جدي براي جلوگیری و نیز رسیدگی به خشونتهاي خانوادگي عليه زنان بينديشد. اين امر در ٣ محور قانوني، ساختاري و نهادي و تبليغي بايد همگام پيش برود. از منظر قانوني شايد مشكل چنداني جز نحوه اثبات دعوا در اين مورد نباشد، ولي به لحاظ نهادي و ارایه خدمات حمايتي به زنان و آموزش و تبليغات عليه خشونت خانگي ضعفهاي جدي داريم که باید برای رفع آنها برنامهریزی کرد.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر