۴۰۸۹۰۱
۵۰۰۸
۵۰۰۸
پ

گشتی در نخستین نمایشگاه قربانیان اسیدپاشی

ترانه بنی‌یعقوب در روزنامه ایران نوشت: آنها دیگر از هیچ آینه‌ای نمی‌ترسند؛ می‌ایستند و با جسارت خیره می‌شوند. دیگر زخم‌های عمیق چهره و صورت‌های سوخته‌شان چندان مهم نیست. آنها فردا را در آینه می‌بینند، فردایی که برای خودشان وعزیزان‌شان دوباره خواهند ساخت. اسید در یک لحظه زندگی‌شان را سوزاند و نابود کرد. ساختن دوباره‌اش اما به این سادگی‌ها نبود. دنیایی تلاش می‌خواست، صبوری، تحمل، مرارت، رنج.

ترانه بنی‌یعقوب در روزنامه ایران نوشت: آنها دیگر از هیچ آینه‌ای نمی‌ترسند؛ می‌ایستند و با جسارت خیره می‌شوند. دیگر زخم‌های عمیق چهره و صورت‌های سوخته‌شان چندان مهم نیست. آنها فردا را در آینه می‌بینند، فردایی که برای خودشان وعزیزان‌شان دوباره خواهند ساخت. اسید در یک لحظه زندگی‌شان را سوزاند و نابود کرد. ساختن دوباره‌اش اما به این سادگی‌ها نبود. دنیایی تلاش می‌خواست، صبوری، تحمل، مرارت، رنج.

نمایشگاه «فردا در آینه» چند روز قبل در بوستان گفت‌و‌گو برگزار شد. شیشه‌های رنگی که دور تا دور سالن کوچک محل برگزاری نمایشگاه را گرفته بود روی آثار دستی سه قربانی اسید پاشی نورمی‌پاشید؛ قرمز، آبی، زرد و سبز. تلألوی نوری خیره کننده. پنجره‌ها بازند و باد ملایم پاییزی صورت را نوازش می‌دهد. زیور پروین پشت میز سفید رنگ نشسته، کریستال‌های پلاستیکی دست سازش را مقابلش چیده. جا قلمی، جای دستمال کاغذی، خوشه‌های دست ساز انگور و... دور گردنش پارچه‌ای سفید رنگ انداخته با تصویری از آینه. آه از این آینه که بعد از حادثه برایشان داستان‌ها ساخت. دیگر آن قابی نبود که هر روز بی‌تفاوت نگاهی به آن می‌انداختند و روزشان را آغاز می‌کردند.
این نمایشگاه ناخودآگاه من را یاد کافه‌ای می‌اندازد در شهر آگرای هند. کافه شیروز. کافه‌ای که به همت قربانیان اسید پاشی اداره می‌شود. چند زن که اسید زندگی‌شان را عوض کرد اما تسلیم نشدند. درست مثل معصومه، زیور و محسن.
گشتی در نخستین نمایشگاه قربانیان اسیدپاشی
بعد از سال‌ها دیدن زیور در فضایی متفاوت، هیجان انگیز است. 5 سال از روزی که برادر شوهرش زندگی‌شان را زیر و رو کرد می‌گذرد. نصف شب با سطل اسید سراغ‌شان آمد. زیور سراپا سوخت و «یسری» دختر 18 ساله‌اش برای همیشه رفت: «مدت‌ها منزوی بودم گوشه خانه. این روزها دیگر تحمل توی خانه ماندن را ندارم. دیگر برایم زیبایی چهره مهم نیست. می‌دانم باید برای دو پسرم هم شده خوب باشم. خیلی خوشحالم اینجا هستم، همین که با بچه‌ها هستیم، حرف می‌زنیم و با این همه آدم‌های خوب آشنا می‌شوم، زندگی کردن برایم راحت‌تر شده. فعلاً با این کریستال‌های شیشه‌ای شروع کرده‌ام. اما خیلی دوست دارم سفالگری هم یاد بگیرم. معصومه قول داده یادم بدهد. کاش مردم و دولت هم از ما حمایت کنند تا فعالیت‌های این گونه، دائماً تکرار شود و موقتی نباشد.»
آثارسفالی معصومه عطایی کمی آن سوتر نمایش داده شده. تابلوهای کلاژش هم هست؛ تابلوی تنگ ماهی را می‌بینم. ازماهی توی تنگ جز استخوان چیزی باقی نمانده، اما ماهی بیرون از تنگ، هنوز نفس می‌کشد. تنش با پولک تزئین شده. معصومه قبل از اسید‌پاشی آرایشگر بود. پدر شوهرش چند سال پیش روی صورتش اسید پاشید. به قول خودش یک چیزهایی از هنر می‌دانست اما انگار بعد از حادثه جور دیگری دیدن را آموخت. قدم زنان پیش می‌آید با همان عصای سفیدش.
لحنش پر از آرامش است: «این نخستین نمایشگاه گروهی ماست. نمایشگاه سه نفره‌مان. کارهای من سفال، کلاژ، مرواریدبافی و کریستال بافی است.» معصومه بعد از ماجرای اسید پاشی خیلی زود توانست به خودش بیاید و به جامعه برگردد: «من حامی داشتم که بجز کمک‌های مالی از نظر روحی و روانی کمکم می‌کرد. دوستی که دوباره ایستادن را به من آموخت. بعد از حادثه در کلاس‌های عصای سفید ثبت‌نام کردم و چون سفالگری را دوست داشتم، ادامه‌اش دادم. اینها باعث شد اعتماد به نفس از دست رفته‌ام را دوباره به دست بیاورم. وقتی اعتماد به نفس کسی بالا برود، دیگر نداشتن بینایی و زیبایی کمتر اذیتش می‌کند. اما همه مثل من شانس داشتن حامی را ندارند. در کشورهای دیگر وقتی کسی دچار حادثه اسید پاشی می‌شود، دولت با حمایت‌های مالی و روحی به کمکش می‌آید. چون خانواده در آن زمان درگیر مسائل درمانی و پزشکی است و کسی به روح و روان آسیب دیده فکر نمی‌کند. آسیب دیده هم دچار بحران است و خیلی نمی‌تواند فکر کند. نقش مشاور و حمایت‌کننده اینجا مشخص می‌شود. اگر مؤسسه‌ای مستقل ما را دور هم جمع کند، کمک به آسیب دیده‌ها هم خیلی آسانتر می‌شود.»
آثار معرق محسن مرتضوی همه جا هست. معرق سنتی، حجمی و پیکر تراشی. 4 سال از روزی که همکارش روی صورتش اسید پاشید، می‌گذرد. مدتی درگیر جراحی بود و جراحی. تازگی‌ها نودمین جراحی‌اش را انجام داده. آثارش هنوز روی پوست صورتش هست. می‌گوید زمانی که از روی ویلچر بلند شدم، یادگیری معرق را آغاز کردم. به قول خودش خیلی زود عاشق کار با چوب شد:«این نخستین نمایشگاه جمعی قربانیان اسید پاشی است. ما سه نفر. بچه‌ها به خاطر صورتشان اغلب منزوی می‌شوند. دلیلش هم این است که مردم برخورد خوبی با ما ندارند. گاهی یک آه کشیدن بی‌مورد بدجوری اذیت‌مان می‌کند. فعلاً ما سه نفر هستیم که برای عرضه کارهایمان داوطلب شده‌ایم. بقیه با اینکه اثر هم داشتند، گفتند دلمان نمی‌خواهد صورتمان را کسی ببیند. بعد از نمایشگاه نیاز داریم سفارش کار بگیریم. خیلی از شرکت‌ها می‌توانند هدیه سالانه کارمندانشان را از کارهای ما تهیه کنند و به جای سررسید کادو بدهند.»
محسن در روزهای نخست بعد از اسید پاشی صورتش را با کلاه کاموایی که فقط چشم‌هایش از آن پیدا بود، می‌پوشاند تا اینکه روزی با دختر خردسالش به پارک رفت. دخترش رو به او پرسید چرا در گرمای تابستان صورتت را می‌پوشانی؟ او پاسخ داد به خاطر تو تا مردم نگویند که پدرت زشت است. دخترش به او جواب داد: اما به نظر من تو زشت نیستی. محسن وقتی فهمید عزیزترینش در زندگی این گونه می‌اندیشد، تصمیم گرفت با صورتش کنار بیاید.
سمیرا مهدوی، فعال حوزه زنان و حامی برگزاری نخستین نمایشگاه جمعی قربانیان اسیدپاشی از اهمیت توانمندسازی قربانیان می‌گوید: «ما به هر کس که در مقایسه با یک انسان سالم کم‌توانی دارد، معمولاً فقط کمک مالی می‌کنیم این یعنی ماهی دادن. اما بعدش چه می‌شود؟ آیا او نباید ماهیگیری بیاموزد؟ معصومه وقتی چشمانش را از دست داد به جایش حس لامسه‌اش قوی شد یا محسن که به خاطر ظاهرش نمی‌تواند در جامعه کار داشته باشد، توانست معرق را به این زیبایی بیاموزد یا زیور یک زن هنرمند خانه‌دار است. ما از چند نفر دیگر از قربانیان اسید پاشی خواستیم در این نمایشگاه شرکت کنند اما گفتند نمی‌خواهیم کسی چهره‌مان را ببیند چون ممکن است همین مشتری‌های فعلی‌مان را هم با این چهره از دست بدهیم. ترحم و دلسوزی برای این عزیزان هیچ فایده‌ای ندارد و تنها آنها را نسبت به زندگی دلسرد می‌کند. ما باید نگاه‌مان به این افرد را تغییر دهیم و آنها هم با تغییر نگاه نسبت به خودشان گام‌های تازه‌ای بردارند.
این نمایشگاه نمایش توانمندی‌های قربانیان اسیدپاشی است؛ یعنی عرضه هنر و آثارشان. امیدوارم در آینده همه نهادهای دولتی و مردمی از این قربانیان حمایت کنند تا فعالیت‌هایشان ادامه پیدا کند.»
محسن کنار جاشمعی‌های چوبی دست سازش ایستاده: «هزینه‌های زندگی ما از بقیه مردم بیشتر است؛ هزینه دارو، درمان و جراحی‌های دائمی. بنابراین کار و داشتن درآمد برایمان از هر فعالیت دیگری مهم‌تراست.» این روزها محسن چند شاگرد معرق هم دارد: «تا قبل از اسیدپاشی هیچ چیز از هنر نمی‌دانستم همه رنگ‌های دنیا برایم در سه رنگ سیاه، سفید و خاکستری خلاصه شده بود اما این روزها همه رنگ‌ها را می‌شناسم.» محسن خوشحال است بعد از حادثه اسیدپاشی انسان‌های مهربانی سر راهش قرار گرفته‌اند تا او را از ناامیدی مطلقی که در آن غوطه‌ور بوده در بیاورند. او امیدوار است مؤسسه‌ای مستقل برای قربانی‌های اسیدپاشی شکل بگیرد تا بقیه قربانی‌ها هم بتوانند از این ناامیدی و رنج نجات پیدا کنند.
«اگر مؤسسه‌ای مستقل داشته باشیم، بقیه کسانی را که دچار حادثه اسید پاشی شده‌اند هم می‌توانیم آموزش بدهیم تا بچه‌ها از خانه بیرون بیایند. معصومه سفالگری می‌داند و من معرق. از نظر پزشکی هم وجود این مؤسسه مفید است. شاید برای اشتغالزایی بچه‌ها هم بشود کاری کرد.»

آنها آینه‌ای مقابل‌شان گرفته‌اند. آینه‌ای که فردا را در آن می‌بینند. فردایی که در آن دوباره می‌توانند، بایستند، بخندند و مهر بورزند. آنها دیگر از آینه نمی‌ترسند.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج