گناه ترامپ را گردن نیچه نیندازید
در سال ۲۰۰۱، درست پس از حملات تروریستی به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون، شماری از مفسران تقصیر وقوع این حادثه و همچنین واکنش ضعیف به آن را گردن پست مدرنیسم به عنوان شکلی افراطی از نسبی گرایی انداختند که حقیقت، دروغ، واقعیت و داستان را به هم آمیخته است.
«برابری حقیقت و دروغ هم نوید و هم بهره پست مدرنیسم و نسبی گرایی متاخر است که در همه جا نفوذ کرده است. این مکتب فکری گفته نیچه را مبنی بر این که هیچ واقعیتی وجود ندارد، بلکه تنها تفاسیر وجود دارند اتخاذ کرده تا بگوید که هر نوع اتفاقی تنها یک روایت دیگر است و بدین وسیله دروغ تحت عنوان «یک دیدگاه بدیل» یا «یک نظر» توجیه می شود زیرا «همه چیز نسبی است» و «هر کسی حقیقت مخصوص خودش را دارد».»
اکنون اگر پست مدرنیسم واقعا جلوی چنین نظراتی باشد، سزاوار همه این انتقادها هست اما چنین نیست. پست مدرنیسم چنین درس هایی را بدان خاطر که مخالفانش مورد حمله قرار می دهند، نمی آموزد؛ از آنجا که یک نسخه برای عمل سیاسی نبوده و صرفا نظرگاهی فلسفی است. در گفتگو با دیگر نظرگاه ها، هیچ رابطه علمی با گسترش ایدئولوژی تروریستی با پیروزی های مقدماتی ترامپ ندارد.
آنچه پست مدرنیسم می گوید این است که با وجود آن که جهان مادی وجود دارد و نسبت به توصیفات ما از آن، حالتی پیشینی دارد ولی تنها از طریق آن توصیفات است که بدان دست می یابیم. یعنی جهان را مستقیما در سادگی و بی واسطگی آن درک نمی کنیم بلکه آن را از طریق کلمات می شناسیم.
ریچارد رورتی فیلسوف این را چنین می گوید: «جهان بیرون از ماست اما توصیفات جهان درون ما هستند.» جهان مجهز به زبان مخصوص خود یا سمت و سویی برای بیان حقیقت نیست؛ اگر چنین بود، ما می توانستیم فقط به آن زبان حرف بزنیم و مطمئن شویم که آنچه می گوییم به نحوی عینی درست است.
اما در غیاب چنین زبانی (که مورخ علم، توماس کوهن، آن را «زبان مشاهده خنثی» می نامد) باید واژگانی به کار گیریم که حین تلاش مان برای معنا دادن به چیزها بسط داده ایم؛ واژگان علم، فلسفه، نظریه سیاسی، انسان شناسی، جامعه شناسی، حقوق و زیبایی شناسی. در حقیقت واژگان بسیاری وجود دارند و با همدیگر در رقابت هستند تا حق برخورداری از برچسب های صحیح و درست را کسب کنند.
پست مدرنیسم و حقیقت
اگر واژگان متفاوت، جهان های متفاوت و سنجه های متفاوتی برای تشخیص درست و غلط ارائه می کنند، آیا این مسئله (به زبان پومر انتسف) مترادف با «برابری حقیقت و دروغ است؟» این مسئله تنها در ارجاع به یک معیار درست و غلط که اصلا به هیچ واژگانی ضمیمه نشده و مستقیما از یک دنیای بی واسطه می آید، محقق خواهد شد. اگر چنین سنجه ای در کار بود، همه اظهارات برابر بودند زیرا همه به یک اندازه (هر چند به شیوه هایی متفاوت) از حقیقت - که در اینجا نقطه نظر «چشم خدا» تلقی می شود - دور بودند اما پست مدرنیسم به ما می گوید که ما چنین سنجه ای در اختیار نداریم.
از سوی دیگر، هنجارهایی که سیاستمداران از آنها پیروی می کنند تا زمانی دوام دارد که کسی آنها را نقض نکند و به اصطلاح زیرآب شان را نزند. ترامپ در چرخه انتخاباتی کنونی چیزهایی را گفته که تا قبل از بر زبان آوردن شان غیرقابل قبول تلقی می شدند. با این حال، عقوبت اندکی - اگر نگوییم هیچ - برای وی در پی داشته است. ترامپ هر چند مدام مرز آنچه را پذیرفتنی است جابجا می کند اما حتی او نیز نتوانست به کل مرزها را پاک کند بلکه صرفا آنها را بازترسیم می کرده؛ هنوز چیزهایی وجود داشت که او نمی توانست بگوید بدون آن که برچسب «غلط» نخورند.
حال این سوال مطرح می شود که آیا این پروژه می تواند به مستمسکی برای بازیگران بی انصاف بدل شود؟ البته که می شود اما این نتیجه تباهی تنوع طلبی بشر است و نه پست مدرنیسم که به عنوان شکلی از نظریه فلسفی و نه مجموعه ای از دستورات اخلاقی، منشأ هیچ یک از رفتارهای خالصانه و ریاکارانه نیست. اگر مقولات حق و ناحق و درست و غلط اصلا پوچ نیستند، مقوله واقعیت آشکار و پذیرفته شده هم پوچ نیست، گرچه محتوای آن در اعصار مختلف فرق می کند و مخاطبان آن در هر دوره ای هم بر سر معنای آن متفق القول نیستند.
این روزها هم دموکرات ها و هم جمهوریخواهان از دانش خود درباره اقتصاد، مهاجرت، تغییرات آب و هوایی، اتحادیه ها، امور نظامی و هزاران چیز دیگر مطمئن هستند، تنها بدین خاطر که آنها از واقعیات متفاوت و متضادی آگاه هستند و می توانند با آمار، اسناد بی شمار و دلایل بسیاری که از تاریخ، اخلاق و فلسفه می آورند، آن واقعیات را توجیه کنند و این که هیچ مبنای بی طرفی موجود نیست که بتواند مستقلا واقعیات حقیقی را از عقاید و اشتباهات تمیز دهد.
جدال بی پایان بر سر واقعیت
اما این بدان معنا نیست که هیچ واقعیتی وجود ندارد، تنها می خواهم بگویم که هیچ واقعیتی آن قدرها مستقل از دیدگاه ما - و بر فراز آن - وجود ندارد که بتواند به جنگ واقعیت ها که همیشه در سیاست، علم، ازدواج انسان ها و هر جای دیگر ادامه دارد، پایان دهد. هیچ واقعیتی وجود ندارد که بتواند به این مجادلات همیشگی فیصله دهد. تنها واقعیاتی وجود دارند که طی استدلال پدیدار می شوند؛ واقعیاتی که دست کم می توانند برخی مردم را متقاعد کنند. گرچه با در نظر داشتن معنای متقاعد کردن می دانیم که تاثیرش همیشگی نیست؛ متقاعد کردن یک بار و برای همیشه رخ نمی دهد.
وقتی طرفین فرضیات متفاوتی داشته باشند و واژگان پایه ای متفاوتی به کار گیرند که موجب واقعیات متفاوت می شود، در چنین شرایطی هر یک به دیگری می گوید که «دروغ می گویی». آنها چنین می گویند زیرا در نقطه ای ایستاده اند که از آنجا آنچه طرف مقابل می گوید، یقینا نمی تواند درست باشد؛ از نظر آنها، هدف طرف مقابل از گفتن این حرف ها، فقط فریب دادن و گمراه کردن مردم است اما چنین نیست.
با این حال، کسانی هم هستند که نه جدی هستند و نه درستکار. آنها چیزهایی می گویند نه برای این که یک مکالمه را آغاز کنند بلکه برای این که می خواهند به مردم آسیب بزنند. آنها با جهل و تعصب (مردم) کاسبی می کنند. این دسته از افراد شایعات بی اساسی را تکرار می کنند که از غلط بودن شان مطلع هستند. اینها به معنای واقعی کلمه دروغگو هستند.
جان الیور در یکی از برنامه های تلویزیونی اخیرش، کسانی را دست انداخت که بی فکرانه چیزهایی را می گویند بدون آن که به صحتش یا به زیانی که ممکن است برساند توجه کنند. اولین آنان یک سلبریتی دست دوم، آنتونیو ساباتو است که در مصاحبه ای درباره اوباما گفت: «فکر نمی کنم این آقا مسیحی باشد.»
مصاحبه گر سعی کرد بپرسد: «بر چه اساسی؟» اما ساباتو حرفش را قطع کرد و گفت: «این باور من است و حق من است که این باور را داشته باشم.» مطمئنا او حق دارد اما شیوه باور او طرد هرگونه مجادله و گفتگو است و در نتیجه ارزش اش از یک خرناس یا آروغ بیشتر نیست.
مثال دوم الیور، نیوت گینگریچ است که گربه صفتی اش در سیاست زبانزد خاص و عام است. گینگریچ در مصاحبه ای آمار و گزارشاتی ارائه کرد که نشان می داد جنایت در ایالات متحده انگشت شمار است. وی گفت: «این چیزی نیست که مردم احساس می کنند.» و هنگامی که برایش کوهی از فکت (واقعیات) آوردند چنین جواب داد: «این دیدگاه شماست.» و «من طرفدار احساسی هستم که مردم دارند و شما هم می توانید طرفدار نظریه پردازان فکت ها و واقعیت ها باشید.»
اکنون یکی از آنها یک احمق است (حدس بزنید کدام یک) و دیگری یک آدم رذل که آشکارا به نظرات جاهلانه مخاطبانش میدان می دهد اما هیچ یک پست مدرنیست نیست. هیچ یک به شیوه ای که اصول پست مدرن مشخص کرده عمل نکرده است.
هنگامی که دونالد ترامپ پدر تد کروز را با قتل جان اف کندی مرتبط می کند یا وقتی که بر اساس هیچ و پوچ می گوید که غزاله خان، مادر یک سرباز جان باخته مسلمان آمریکایی، به خاطر این در کنوانسیون دموکرات ها صحبت نکرد که شوهر و مذهبش این حق را از وی گرفته اند، اصلا پست مدرنیستی رفتار نمی کند؛ او تنها دارد هنر کنایه و اتهام را تمرین می کند که از آغاز زمان و از پیش از پست مدرنیسم وجود داشته است.
پست مدرنیسم نه مجوز اتهام و نه منابعی برای مقابله با آن به ما می دهد. ما نمی توانیم حامیان کشته مرده ترامپ را با الزام شان به مطالعه صفحاتی از نیچه یا حتی صفحاتی از کانت یا ارسطو یا آبراهام لینکلن درمان کنیم. این یکی از درس هایی است که پست مدرنیسم به ما می آموزد؛ آنچه کسی را متقاعد می کند تا یک دستورالعمل یا یک رهبر را نپذیرد یا طرد کند، کاملا محتمل (تصادفی) است؛ قابل پیش بینی یا از پیش طراحی شده نیست اما این احتمالی بودن توسط پست مدرنیسم ایجاد شده است؛ بلکه از ابتدا ویژگی زندگی ما بوده است. پست مدرنیسم فقط توضیح می دهد که چرا به رغم متوسل شدن به مجموعه از از واقعیات مستقل که همه طرفین از جمله هواداران ترامپ قبول شان دارند، باز هم نمی توانیم بر احتمال غلبه کنیم.
دوباره باید بگوییم که این خطای پست مدرنیسم نیست؛ این صرفا حقیقتی است که استدلالات پست مدرنیسم برای ما به همراه می آورند. پست مدرنیسم امری اثباتی تر از پیش نهادن چنان حقیقتی انجام نمی دهد. پست مدرنیسم، سیاست هم نیست؛ همچنین کارش این هم نیست که بگوید به چه کسی رأی دهید و چگونه زندگی کنید. پست مدرنیست بودن به معنای داشتن دستورالعمل نیست اما ارائه دسته ای از جواب ها به پرسش هایی (درباره واقعیات و حقایق) به طور سنتی در فلسفه وجود داشته است. جواب دادن به پرسش ها، شما را به انجام هیچ عملی متعهد نمی کند.
خلاصه مطلب آن که اشکال انتزاعی فکر مثل پست مدرنیسم موجب اعمال بد نمی شوند. (همچنین موجب اعمال خوب هم نمی شوند؛ موجب هیچ عملی نمی شوند) اعمال بد را شخصیت های بد انجام می دهند. ساباتو، گینگریچ و ترامپ چیزهای قابل سرزنش نمی گویند، به خاطر آن که نیچه خوانده اند. آنها حرف های قابل سرزنشی می گویند زیرا خودشان سزاوار سرزنش هستند و شیوه حرف زدن و فکر کردن شان از شرح صبورانه و دقیق مسائل دشوار که نشانه گفتمان پست مدرنیسم است گرفته نشده است.
تقبیح کردن دسته ای از استدلالات کاملا آکادمیک به عنوان خاستگاه مشکلات مان ترکیبی است از مسئولیت ناپذیری و جهان، یعنی پاسخی سطحی به مسائلی که حل نشده اند. انتظار دارم طرح بعدی آنانی که می گویند خطرات پیش روی ما ریشه در دانشکده های فلسفه دارد، ممنوعیت پست مدرنیست ها از ورود به کشور و سوختن متون (اگر نگوییم مولفان) پست مدرنیستی موجود باشد.
ترجمه: اسد حیدری
منبع: فارین پالیسی
نظر کاربران
مرسی از شما که هر از گاهی از نیچه یاد می کنید
گر چه این دید گاه و برتر جویی میان راستی و آنچه هست همیشه بوده و هست بازم راستی را هیچ گریزی نیست ....ما می دانیم آسمان به رنگ آی یست و ما آن را آبی می بینیم برای اینکه شکست نور آن را چنین می نمایاند و اگر کسی بگوید آمان آبی نیست بسیاریکه دانشش را ندارند یا فراموش کردن به پوز خند می افتند یا به راه خود می روند و آن را نادرست می دانند!!! با این روی نادرست آنست که کسی آسمان را چهارخونه یا خال خالی با رنگهای سرخابی و سپید یا زرد و قرمز ببیند!!
پس نادرستی هم هست!!!