بن بست عربستان از دو دیدگاه آمریکایی
فریدون مجلسی- تحلیلگر روابط بینالملل در روزنامه شرق نوشت: نویسنده کتابِ «عربستان سعودی؛ مردم، گذشته، مذهب، فاصله طبقاتی و آینده»، روزنامهنگار برجسته آمریکایی خانم «کارِن الیوتهاوس»، از مدیران پیشین والاستریتژورنال و برنده جایزه مهم پولیتزر ١٩٨٤به دلیل نوشتن گزارش جهانی مربوط به خاورمیانه است.
فریدون مجلسی- تحلیلگر روابط بینالملل در روزنامه شرق نوشت: نویسنده کتابِ «عربستان سعودی؛ مردم، گذشته، مذهب، فاصله طبقاتی و آینده»، روزنامهنگار برجسته آمریکایی خانم «کارِن الیوتهاوس»، از مدیران پیشین والاستریتژورنال و برنده جایزه مهم پولیتزر ١٩٨٤به دلیل نوشتن گزارش جهانی مربوط به خاورمیانه است.
یعنی حرفهای است و بر زمینه کار خود تسلط دارد؛ با ترجمه فارسی بسیار خوب آقای سعید مؤتمن، نشر اوسانه ١٣٩٥. کتاب و اطلاعات و تحلیلهای منطقی آن درخور توجه است؛ جامعه قبیلهسالارانه عربستان را با جامعه و فرهنگ پیچیدهتر و تقریبا غیرقبیلهای ایران نمیتوان مقایسه کرد. برجستگان فرهنگ فرادست جامعه ایرانی در ١١٠سال پیش جنبش مشروطه را به شاهنشاهی استبدادی تحمیل کردند که چنان تحولی هنوز هم در عربستان رخ نداده است؛ بخش مهمی از رهبری آن نهضت را نیز روحانیت پیشگام بر عهده داشت.
تازه در قرن پیش حتی پادشاهان مستبد ایرانی دولت را بر مبنای سلسلهمراتب و هرمی دیوانسالارانه برجایمانده و بهارثرسیده از دولت ساسانی تا سامانی و غزنوی، سلجوقی، مغولان، صفوی و زندیه و قاجار اداره میکردند. در این دولتها وزیران که کارگزاران اصلی بودند اغلب از خانواده شاهی نبودند و دولت با همه کاستیهای سنتی، حسابوکتابی برای کشورداری داشته و هویت مبتنی بر تنوع فرهنگی ایران بوده است.
در عربستان بهویژه در چند قرن اخیر، هویت مبتنی بر دیدگاه واپسگرایانه، محدود و ستیزهجویانه وهابی بوده که نهتنها بیشتر جنبههای دیگر هویتساز را نداشته، بلکه آن را منع میکرده است و بهطوریکه در این کتاب میبینیم، هنوز هم منع میکند! مطلب دوم گزارش «زَلمای خلیلزاد» است، دیپلمات افغانیتبار آمریکایی که سفارت آمریکا در بغداد و در کابل را در کارنامه خود دارد و آن را پس از دیدار اخیر خود از ریاض در ١٤ سپتامبر ٢٠١٦ نوشته؛ گزارش خلیلزاد حاکی از این است که آمریکاییها در دیدار اخیر خود از ریاض متوجه نوعی اعتراف و رفتار تازه از جانب سعودیها میشوند. اجازه دهید نخست از کتاب خانم کارن هاوس شروع کنیم؛ او موفق میشود درون جامعه پیلهوار عربستان نفوذ و به اعتبار زنبودنش با شماری از زنان آن کشور که محرومترین موجودات آن کشور هستند، دیدار و گفتوگو کند.
او ضمن اشاره به اینکه چگونه ممکن است مردمان عربستان را که برده و اسیر نیستند، اینچنین سربهراه و مطیعِ بیچونوچرا نگاه داشت، با مقایسهای با وضع خودش حرفی میزند که برای ما تازگی دارد: «من با توجه به تجارب شخصیام، تأثیرات ناشی از مذاهب سختگیرانه، والدین مستبد و انزوا از دنیای وسیعتر را درک میکردم. من در دشتهای داغ و لمیزرع ایالت تگزاس بزرگ شدهام، جایی که بسیار به شبهجزیره عربستان شباهت داشت، شهر کوچکی که فعالیتهای روزانهاش را مانند کشور عربستان دین و مذهب تعیین میکرد». تصور میکنم این تجربه و سابقه ذهنی خانم هاوس، یعنی نویسنده مدرن و سرآمد بعدی ما، با سابقه تجربی و ذهنی آقای زَلمای خلیلزاد شباهت داشته باشد؛ یعنی او نیز که افغانیتبار است، از جامعهای سنتی و محدود مانند خانم هاوس آمده است.
به عبارت دیگر هر دو رنج آنگونه محدودیتهای جزماندیشانه را درک میکنند، بهطوریکه در کتاب آمده است، جامعه عربستان که در ٤٠ سال قبل ٨٠درصد روستایی و قبیلهنشین بود، اکنون معکوس شده یعنی ٨٠درصد شهرنشین و ٢٠درصد روستایی است؛ البته شهریشدگان تعلقات و خصوصیات قبیلهای خودشان را حفظ کردهاند. این تجربه در ایران ٤٠سال زودتر رخ داد و جامعهای با اکثریت مطلق روستایی تبدیل به جامعهای با اکثریت مطلق شهرنشین شد. در ایران این تغییر ساختار جمعیتی در شهرها و تشدید دوگانگیِ خصومتآفرین فرهنگی که فرهنگ حاکم را از سوی اکثریت سنتگرا به بیگانگی و غربزدگی متهم میکرد، در پدیداری و پیروزی انقلاب نقش بسیار مهمی داشت. این دگرگونیِ ساختار شهرنشینی در عربستان در مقایسه با ٤٠سال پیش بسیار چشمگیر است.
نویسنده بهطور مشروح به تحولات تاریخی منجر به سلطه جزماندیشانه وهابی و تأثیر آن بر زندگی روزمره در جامعهای پرداخته که دستیابی به تلفنهای هوشمند و تأثیرگذاریهای شبکههای جهانی در آن روزبهروز بیشتر میشود. با این تذکر که در کنار نخبگان و نواندیشان پرسشگر و اندک و روبهتزاید، اکثریتی شهری پدید میآید که ضمن اعتقاد راسخ به وهابیت و محدودیتهای شدید زنان، درباره خاندان حاکم و مشروعیت رفتاری آنان چونوچرا میکنند. جامعهای که بسیاری از تصمیمهای آن را شیخان و مفتیان کمسوادی میگیرند که پیشوای نابینایشان اعتقاد به مسطحبودن زمین داشت. مسئله فقط این نیست که زنان بدون مردانشان حق بیرونآمدن از خانه را ندارند یا سینما و کنسرت و تئاتررفتن و حتی ابزار موسیقی ممنوع است و تلویزیون نیز فقط برای برنامههای خاص و امری جدید است، بلکه انحراف دیدگاه با همان اسلام سلفی و آغازین است که برپایه منع تبعیض، اعتبار و گسترش یافت.
به مثالی از صفحه ١١٨ بسنده میکنم. درباره زنی به نام فاطمه منصور که با اجازه پدر با مردی ازدواج میکند و صاحب دو فرزند پسر و دختر میشود. برادران ناتنی او پس از مرگ پدر به دادگاه شکایت میکنند که چون خواهرشان با مردی از قبیله پستتر از قبیله آنان ازدواج کرده و این حقیقت را از پدرشان که اجازه ازدواج داده بود، پنهان کرده بود، تقاضای ابطال ازدواج میکنند. قاضی ازدواج آنان را باطل میکند. فاطمه که اکنون به زناکاری متهم بود و در صورت بازگشت به خانه، در معرض قتل بهوسیله برادران ناتنی قرار داشت، در زندان میماند. در آن زمان شاهزاده خانم عادله، دختر ملک عبدالله از او حمایت میکند و موفق به شکست رأی قاضی وهابی و بازگشت زن نزد شوهرش میشود. این وضع در شرایطی است که جوانان شلوار جین و تیشرت را به دشداشه ترجیح میدهند و پلیس گشت مذهبی با دشداشههای کوتاه و باتوم حریف آنان نمیشود.
این جوانان در شرایطی که سینما و کنسرترفتن و حتی گوشدادن به موسیقی ممنوع است، فتواهای شیوخ را به طور گسترده نادیده میگیرند و نمایشگاه سالانه کتاب برایشان تبدیل به مکان تفریحی عمومی شده است. در جای دیگر از زبان یکی از شاهزادگان مینویسد: «شاهزاده که میبیند سعودیها به جای گذراندن تعطیلات در کشورشان برای استراحت به کشورهای خارجی میروند، میگوید: ما دیگر نمیتوانیم در عربستان زندگی کنیم ولی برای خوشگذرانی به جای دیگری برویم. مردم باید بتوانند در کشورشان زندگی کنند و خوش بگذرانند، کشورشان را دوست بدارند و از بودن در آن لذت ببرند». به نوشته خانم هاوس مشکل مهم این است که گرچه آموزش توسعه یافته، اما تشکیلات مذهبی آموزشوپرورش را تحت نفوذ شدید خود دارد و... بخش عمده آموزش را مطالب مذهبی تشکیل میدهد و کیفیت آموزش حتی در سطح دانشگاهی پایین است و نمیتوان آن را با سایر نقاط جهان مقایسه کرد.
در بخش پایانی کتاب به نقل از روزنامه واشنگتن پست مینویسد: «ملک فهد برای مقابله با ایران ٧٥میلیارد دلار برای گسترش اسلام وهابی هزینه کرد...» و در واقع جهان و حتی عربستان اکنون بهای همان عملکرد نابخردانه را میپردازند! و با توجه به تنش میان ایران و عربستان مینویسد که اگر این تنشها به جنگ منجر شود، به چه فاجعه بزرگی برای هر دو کشور منجر خواهد شد و چه مصیبت و خساراتی به بار خواهد آورد و به فقر گسترده در عربستان اشاره میکند و اینکه پرداخت یارانه عمومی نیروی کار ملت را بهکلی بیکاره و خنثی کرده و میلیونها کارگر خارجی برای کسانی کار میکنند که خودشان اکثرا بیکار و بیکارهاند. وی در جای دیگر به انتقاد دختران عربستان اشاره میکند که خودشان را با ایران مقایسه میکنند و اینکه چگونه است که در ایران، دختران مشاغل اداری و تجاری و حرفهای گوناگون دارند و رانندگی میکنند و زنان عربستان از آن محروماند؟ این قیاس نگارنده را به یاد ٣٧ سال پیش میاندازد که در خانه دوستی فیلمی را نشان میدادند درباره شاهزادهای که عمویش ملک فیصل را در دیداری خصوصی به قتل رسانده بود و با شمشیر طلا گردن زده شد! در آن فیلم که مربوط به
٤٠سال پیش است نیز دختران سعودی خودشان را با دختران ایران مقایسه میکردند که به دلیل تغییر بسیاری که در آن ایام در ایران پدید آمده بود، با خنده میهمانان مواجه شد.
درحالیکه گذشته از برخی جنبههای سطحی، تفاوت فرهنگی اصولی و گلایه دختران عربستان در مقایسه با دختران ایرانی همچنان باقی است! البته نکته امیدبخش این است که در عربستان نیز مانند ایران ٦٠ درصد دانشجویان را دختران تشکیل میدهند. زلمای خلیلزاد در گزارش اخیر خود به جلسهای با حضور ملک سلمان، ولیعهد نایف، و معاون ولیعهد - شاهزاده محمد- و به اعتراف آنان اشاره میکند درباره مطلبی که تاکنون انکار میکردهاند، یعنی اینکه در واقع منابع مالی افراطیون را تأمین میکردهاند. آنان میپذیرند که «ما شما را گمراه کردیم» و میگویند آن حمایت در واقع از دهه ١٩٦٠ و در مقابله با سوسیالیسم ناصری و شوروی بوده است که در ماجرای افغانستان نیز ادامه یافت و بعدا برای مبارزه با نهضت تشیع مورد حمایت ایران از آن استفاده شد.
اکنون معتقدند آن جریان طی زمان علیه خودشان حرکت کرده است و اینکه گروه النصره در سوریه هنوز از سعودی پول میگیرد. زلمای خلیلزاد میگوید به یاد میآورد که در ٢٠٠٦ ملک عبدالله از او خواست به پرزیدنت بوش بگوید که باید سر مار را ببرد و به ایران حمله و رژیم ایران را سرنگون کند و رژیم کنونی عربستان نیز ایران را مسئول بیثباتی منطقه میخواند. خلیلزاد سپس به تلاش نسل جدید و تحصیلکرده حاکمان اشاره میکند که به رهبری شاهزاده محمد در تلاش برای تحولی سریع و عمومی برای ترویج تجدد در آن کشور هستند و مانند خانم هاوس با اشاره به مسائل و ایرادهای فرهنگی عمیق اظهار تردید میکند که با شتاب دلخواهشان و بدون تغییر تدریجی بسیاری از مبانی اجتماعی، بتوانند موفق شوند. برنامه عجولانه شاهزاده محمد برای سال ٢٠٣٠ یادآور چیزی مانند رسیدن به دروازه تمدن بزرگ است. در آن صورت کمترین خواسته ملتی پیشرفته و مدرن این خواهد بود که سلطه مالکانه آن خاندان را به چالش بکشد.
نظر کاربران
حالا اون بنده خدا یه چیزی گفته هزارتا دروغ هم شما بهش اضافه کردی که چی بشه مثلا