کیهان: قلم روشنفکری هرزه نگار است
قلم مدعی روشنفکری هرزه نگار است. رکیک است و بیحیا! مخاطب ارزشمدار و اخلاقی، این قلم را در شان ادبیات ایران ،ادبیات فاخری که به ارزشهای دینی بالندگی یافته است، نمیداند و اعتباری نمیدهد!
چرا رسمیت ادبی ندارند؟!
زیرا وزن محافل تنها بر پایه «نام» گردانندگان یا نام کسانی است که به بهانه آنان محافل پا میگیرد. در قالب چنین رویدادی، اندیشهای تولید نمیشود و محتوایی متقن شکل نمیگیرد. آنچه موضوعیت دارد؛ عقدهگشایی علیه نظام دینی، حمله و هتاکی نسبت به جریان ادبی متعهد به ارزشهای الهی و نیز طرح و بزرگداشت پرچمداران و عناصر جریان ادبی معاند است.
به عبارتی دیگر؛ محافل مدعی ادبی بودن، تنها یک دورهمی مبتذل و گعدهای شبه «ادبی - سیاسی» هستند.
به همین دلیل است که طی ۳۸ سال اخیر، طیف مدعی روشنفکری در ساحت ادبیات کشورمان، با وجود عمل منسجم محفلی که با پشتیبانی رسانههای معاند داخلی و خارجی همراه است، هیچگاه به عنوان ابزار جدی ادبی و جریانساز فکری قامت راست نکرده است.
اما نه تنها محفل بلکه؛ اساسا «نام»های جریان مدعی روشنفکری نیز یا رسمیت ادبی ندارند و یا این رسمیت کمرنگ است و کارگر و جدی نیست.
به چه دلیل یا دلایلی؟
افراد قبیله مدعی روشنفکری، برخلاف شعار و ادعای «غیر سیاسی بودن» در سطح و به شکل عوامانه کاملا سیاسیاند و عملکرد سخیف سیاسی مستقیم و غیرمستقیم دارند تا آنجا که گاه وجه سیاستنمایانه آنان بر وجه ادبیشان تفوق دارد. این تناقض ادعا و عمل یا نفاق و بیصداقتی با وزانت وجه ادبی، همخوانی ندارد و پذیرفتنی جلوه نمیکند.
کمی مصداقی پیش میرویم:
در آثار طیف هدف نظر، واقعیت بیرحمانه هدف سانسور و تحریف قرار گرفته و میگیرد.
اعضای این طیف، به دلیل ابتلا به عفونت فکری، قلم را در جوهر نفس برده و القائات نفسانی را ترسیم و تحریر میکنند؛ نوعی تقلای در اوهام و توهمات مبتذل شخصی. در راستای همان القائات عفن و منحوس، قلم بدستان تیغ بر پیکر واقعیت میزنند. گاه چنان به یک واقعیت - مثلا - تاریخی بیاعتنایی میکنند که چیزی جز معنای تحقق سانسور ندارد. در آثار آنان، رویدادی مانند «انقلاب اسلامی» انگار در جایی جز ایران روی داده است و نویسنده یا شاعر ایرانی روشنفکر ما، خود را ملزم به واکنش واقعنگرانه نسبت بدان نمیبیند. شخصیتهای داستانهای روشنفکری - عموما - گویا در هر جایی زندگی میکنند جز ایران و اگر هم مدعی حضور در این ملکاند، هیچ درکی از آرمانهای الهی مردم ندارند و رنج و درد و دغدغهشان را نمیشناسد و یا میشناسد و باور ندارد.
اما مگر سانسورچیان واقعیت؛ از آفت تحریف بر کنارند؟ سانسور پهلو به تحریف میزند. زیرا هر دو یعنی کتمان واقعیت!
کم نبودند مدعیان روشنفکری که اگر به سراغ موضوع و واقعیتی تاریخی و غیرتاریخی رفتند، قلم را نه در مسیر بازتاب صادقانه واقعیت و تحلیل درست، که تحریفگرایانه به تکاپو واداشتهاند.
در رمان «زمین سوخته» خواننده چه درک روشنی از «دفاع مقدس» به عنوان یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ ایران به چنگ میآورد؟ با آدمهای جنگ بخوبی آشنا میشود؟ مردان مدافع دین مملکتمان را بدرستی میشناسد؟ اصلا؛ دلیل اصلی تجاوز دشمن بعثی را به خاک جمهوری اسلامی ایران در مییابد؟ دستاوردهای دفاع مقدس را فهم میکند؟... به یقین خیر...!
این یعنی چه؟
بزرگترین دستاوردهای دفاع مقدس، حفظ دین و انقلاب و جمهوری اسلامی و نیز پاسداری از هویت ملی و استقلال و تمامیت ارضی ایران ارجمند ما بود.
اگر این دستاورد نه در زمین سوخته که در هر اثر دیگری هم گنجانده نشده، سانسور و تحریف رخ داده است!... به یقین!
حالا فکر کنیم تناسب میان وجه و رسمیت ادبی با سانسور و تحریف واقعیت تاریخی و غیرتاریخی را!
باز هم بر مصداق تکیه میکنیم:
شبه روشنفکران دائما «دوست داشتن وطن» رامبنای تنفس ادبی خود توصیف میکنند.آنها اساسا هم با همین شعار به جنگ شاعران و نویسندگان متدین رفتند و میروند و ادعا میکنند دینمداری و وطندوستی دو مقوله جداگانه و نافی یکدیگراند و دینداران با حس وطندوستی - البته در ادبیات آنان «وطنپرستی» - بیگانهاند و بلکه دشمن!
باید گفت:
یک: نگاه کنیم به فهرست شاعران و نویسندگانی که به جبهههای جنگ رفتند و در هشت سال دفاع مقدس از این ملک دفاع کردند.در میان این افراد چند اهل قلم میبینیم که وابسته به طیف شبه روشنفکراند؟ چند نفر؟ چند نفر مدعیان برای مملکتی که مدام از عشق بدان حرف میزنند، جان دادهاند؟چند نفرشان برای ایران، زخم برداشتهاند؟ چند نفرشان در اسارتگاههای دشمن بعثی شکنجه شدهاند؟... به شما عرض میکنم هیچ کدامشان!
«شهید حبیب غنی پور» نویسندهای مسلمان و حزباللهی بود که در قامت یک بسیجی وارسته به شهادت رسید. «برادر مجتبی شاکری» در کسوت یک بسیجی به افتخار نورانی جانبازی رسید. «علیرضا سربخش» نیز دستانش را برای همین مملکت داد و ... و جز این است که این عزیزان و دیگر هنرمندان رزمنده و شهید و جانباز، نه تنها پاسدار دین الهی و انقلاب اسلامی بودند، که بقای نام ایران امروز؛ بنا به مجاهدتها و رشادتها و فداکاری آنها بوده است.
در صحنه ادبی اما:
طیف روشنفکری چه تعداد اثر در موضوع «ایران» نگاشتهاند و بچههای هنرمند متدین و انقلابی چه تعداد؟
نویسندگانی چون «محمدرضا سرشار» ، «محمد میرکیانی»، «احمد شاکری»، «امیرحسین فردی»، «محسن مومنی» و «حبیب احمدزاده» و... هنرمندانه ارزشهای ملی و دینی و حس وطنی و وطندوستی را بهدرستی و خردمندانه پاسداری کردهاند. همین عناصر در راحت و سختی مردمشان سهیم بودند و هستند. در حالی که مدعیان روشنفکری، در آثار مهوع خود نه رنگ ایرانی دارند و نه عشق ایرانی. مگر «عباس معروفی» از جنس همین روشنفکرنمایان نبود که میگفت «وقتی ارتش هست و ما مالیات میدهیم چرا ما برویم و بجنگیم»! او بر پایه همین منطق بود که سر از پیتزافروشیهای سرزمین نازیستها درآورد.در واقع معنی استدلال معروفی و معروفیها این میشود: «اگر دزدی وارد خانهای شد؛ وظیفه صاحبخانه مقابله با دزد نیست. چون مردم مالیات میدهند، پلیس باید مبارزه و جانفشانی کند.
پس تا پیش از حضور پلیس، باید با متجاوزان به حریم خانه، دوستی و مدارا شود!»
روشنفکر سیاسی و ادبی ما همواره در برابر نه تنها حکام جور و متجاوزان اجنبی که در پیش عمله فرو دست ستم نیز سر تعظیم و تکریم فرود آورده است و کاسه داغتر از آش، نه موکل ملتش که وکیل تمام وقت گردنکشان و اربابان اجنبی بوده است.
«علیرضا نوریزاده» که علاوه بر روزنامهنگار بودن خود را شاعر نیز معرفی میکند، یک مصداق روشنفکر نمای وطنفروش است؛ بهرغم اینکه فریاد «ایرانـ ایرانش» در تلویزیون «ا.ف» گوش فلک را پر کرده است!
خب، این آدم ایران دوست (!) یا این شاعر مدعی ایرانی بودن، مگر نبود که در نشست ضدایرانی و تکفیری «الجنادریه» به همراه دوستش «عطا مهاجرانی»، خواهان الحاق استان خوزستان ما به خاک کشور سعودی شد؟ او و مهاجرانی - وزیر ارشاد محمد خاتمی و حامی بهاییان و صهیونیستهای آدمکش - البته مزد نوکری خود را دریافت کردند. نوریزاده - بنا به اعتراف خود خبیثاش - پول تاسیس تلویزیوناش را از سعودیها دو دستی گرفت.
کسی که رسمیت ادبی دارد، به صفات رذیله منتسب نیست و بری از دنائت است. چون ادب و قلم، حکم به فضیلت اخلاقی دارد. نمیتوان چون درندهخویان رفتار کرد اما چون حافظ شیرازی، به نیروی سرشار خلاقیت، حکمت و قلم آذین شد و مخاطب را به احسان و پاکی فرا خواند!
و نکته آخر اینکه؛ قلم مدعی روشنفکری هرزه نگار است. رکیک است و بیحیا! مخاطب ارزشمدار و اخلاقی، این قلم را در شان ادبیات ایران ،ادبیات فاخری که به ارزشهای دینی بالندگی یافته است، نمیداند و اعتباری نمیدهد!
از این روست که قلم بدستان مدعی روشنفکری، همواره در انزوای جامعه ایرانی، افسرده و پریشان تصویر شدهاند. تعداد شمارگان آثار اینان و نام نیافتن کتابهایشان در میان مردم، گواه طردشدگی و غیررسمی بودنشان از منظر ایرانیان است.
ارسال نظر