برای داوود رشیدی و فرهنگ شریف
یک سرمایه «فرهنگی دیگر» شیریننواز تار، «فرهنگ شریف» هم رفت...
بیژن طاهری در شهروند نوشت:یک سرمایه «فرهنگی دیگر» شیریننواز تار، «فرهنگ شریف» هم رفت...
پس از یک بیماری طولانی که درگیرش بود و برای تأمین هزینه درمان ناگزير یکی از سازهایش را که ارزش تاریخی داشت و ميشد به عنوان گنجینهای برای موزه موسیقی باشد، فروخت چرا که او نیز مانند بسیاری از سرآمدان عرصه فرهنگ و هنر این سرزمین، در گذران زندگی دچار مشکل بود و مناعت طبعش باعث میشد که این درد مضاعف را نیز پنهان نگه دارد. نوشتهاند و گفتهاند که در روزهای آخر در بیمارستان، بدون آنکه کسی از احوالش سراغی بگیرد، مانده زندگیاش را سپری میکرد بیآنکه از این بیمهریها چیزی بگوید. «فرهنگ شریف» در سکوت رفت.
تا باز مردمی که دلبسته هنرمندان مرزوبوم خویشند به تالار وحدت بروند و بدرقهاش کنند؛ آن هم اندکی پس از بدرقه «داوود رشیدی بزرگ» کسی که بر تحولات تئاتر نوین ایران تأثیري بیچونوچرا گذاشت و مثل بسیاری از هنرمندان مانده یا رفته از نظامهای تأمیناجتماعی بیبهره ماند. در مراسم هفتمین شب رهسپاری او در مسجد بلال، پرویز پرستویی کسانی را مورد عتاب قرار داد که به گفته او، به تشییعکنندگانی حرفهای بدل شدهاند که تنها در مراسم بدرقه هنرمندان حاضر میشوند و عکس یادگاری میگیرند.
بیتردید مقصود ایشان مردمی نبودند که هنرمندان خود را از صمیم قلب دوست دارند، نمونهاش همان روز در زمانی بود که «رضا رویگری» هنرمند دوستداشتنی و رنجور به مسجد بلال آمد و همین مردم عادی راه را برایش گشودند تا به داخل برود و برای سلامتیاش چندینبار صلوات فرستادند. احتمالا روی سخن پرویز پرستویی عزیز با آنانی بود که صاحب عنوان و مقامند و در هر مراسمی از این دست، یاد عزیز از دسترفته را با صفات عالی و تفضیلی گرامی میدارند و با تعارفات کلیشهای و القابی از این دست، مأموریت خود را به سرانجام میرسانند تا آنجا که صدای پیر عرصه بازیگری -جمشید مشایخی- درمیآید که اگر قرار است کاری بکنید، در زندهبودن این بزرگان انجامش دهید.
این قصه سر دراز دارد. از دیرباز که پای رسانههای نوین قرن بیستمی -رادیو و تلویزیون- به ایران باز شد، بسیاری از هنرمندان بهخاطر شغل اصلی خود، از نظامهای بیمه، تأمین آتيه و بازنشستگی بیبهره بودند؛ ازجمله آهنگسازان، ترانهسرایان، خوانندگان، نوازندگان، هنرپیشههای رادیو، بازیگران تلویزیون و در مواردی مشاغل تئاتر و سینما. در دهه ١٣٥٠ برای رفع این معضل چارهاندیشی شد و ضمن تدوین یک نظام درجهبندی هنری در رادیو وتلویزیون آن زمان و ایجاد یک صندوق رفاه و تعاون هنرمندان آن دو رسانه، مشکل آنان تا اندازهای حل شد.
اما پس از انقلاب اسلامی مدیران جدید رسانه تحت تأثیر شماری رنگ عوضکردهها و سعايت آنان، این صندوق را منحل کردند و تلاشهای بعدی برای احیای آن به جایی نرسید و شگفت آنکه در دهه ١٣٦٠ دو چهره مطرح تلویزیون یعنی داوود رشیدی (بهعنوان مدیر واحد نمایش) و محمدعلی اینانلو (که در آن زمان گزارشگر تخصصی ورزش بود) از صداوسیما کنار گذاشته شدند و ارتباطشان با صندوق بازنشستگان قطع شد.
کسان دیگری هم از هنرمندان شامل این تصفیه شدند که به رأی دیوان عدالت اداری ارجاع به کار شدند، اما دستکم در مورد «محمد علي اینانلو» چنین نشد و با وجود دستور دیوان عدالت اداری در ارجاع او به کار همچنان از نظام رسمی کار این سازمان کنار ماند. شگفت آنکه هر دوی این بزرگواران در همان دهه و پس از آن حضور چشمگیری بر پرده تلویزیون داشتند: داوود رشیدی با سریالهای عطر گل یاس، آوای فاخته، یکی از این روزها، گل پامچال، هزاردستان، امامعلی(ع)، ولایت عشق... و محمدعلی اینانلو با مستندهای جذاب و تأثیرگذارش درباره تمامی گوشههای ایرانزمین و حفظ محیطزیست و.... در بدرقه اینانلو و مراسم ختمش که هر دو در مسجد بلال برگزار شد، این دوستان، همکاران او و مردم عادی بودند که جايی را خالی نگذاشتند... باز هم با پردههای بزرگ و پوسترهاي مزین به عکسهای او و کلماتی کلیشهای از او تجلیل شد؛ اما حقوق قانونی معطلمانده او طی چند دهه چه شد؟
این دو بزرگوار برای مردم چهرههایی شناخته شده بودند اما زمانی حدود دو ماه پیش که کارگردان کهنهکار تلویزیون و مدرس دانشگاه صداوسیما یعنی «ناصر برهانآزاد» درگذشت، ابتدا واکنشی از سوی صداوسیما نبود و در مطبوعات بهعنوان مدیرتولید فیلم/سریال «سرب» (مسعود کیمیایی) و «دلشدگان» (علی حاتمی) نام برده شد. (گویا بعدا دانشگاه صداوسیما کاری کرد!)
گذشته از مسائل حقوق و دستمزد و بازنشستگی هنرمندان در عرصه هنرهای نمایشی و صداوسیما، آنچه این بزرگواران را نگران میکند، بحران بیکاری بسیاری از هنرمندان است. «مهران مدیری» در برنامه دورهمی جمعه، ١٢ شهریور ٩٥ همین دغدغه را از قول بسیاری از هنرمندان مطرح کرد؛ به ویژه آنانی که به سنين ميانه و پيرانهسري رسیدهاند و دیگر نقشی
درصحنه و پرده ندارند. برخی نیز برای آنکه فراموش نشوند یا برای گذران زندگی گذشته درخشان خود را در نهانخانه دل و ذهن پنهان کرده و نقشهایی فرعی میگیرند که در قیاس با آن گذشته دون شأن آنهاست.
اينها کهکشانی نیستند، در کنار من و تو، همسایه من و تو هستند، مثل همان همسایهای که هرگاه میبینم، با قامت خمیدهاش در خیابان ولیعصر قدم میزند و چشمان کمفروغش به این سو و آنسو مینگرد تا شاید کسی او را -که در دهه ٣٠ جوان اول داستانهای شب رادیو بود و بعد یکی از صداپیشگان و مدیران برجسته دوبلاژ شد- بشناسد و به او ادای احترام کند؛ دلم میگیرد و باز دلم میگیرد زمانی که کسی در اندازههای «مجید مظفری» عزیز که گذشتهای پربار در صحنه، پرده سینما و بهویژه تلویزیون دارد، در یک برنامه میگوید که بهترین لطف مردم آن است که هنرمندان خود را فراموش نکنند. مردم هنرمندان خود را دوست دارند. نقش اول و دوم برایشان مطرح نیست. کافی است آنها که در بدرقه داوود رشیدی حاضر بودند به یاد آورند که مردم چگونه در خیابان شهریار جلوی تالار وحدت «محمود بصیری» را دوره کرده بودند؛ یعنی کسی که به دلیلی که همه میدانند از جلوی دوربینها دور ماند.
با تمام اینها و عشق مردم به هنرمندان باید بگویم که «عشق کافی نیست» و نهادهای تأمیناجتماعی باید فکری برای تأمین آتیه، بیمه و بهداشت و روزگار پیری هنرمندان بکنند تا دیگر شاهد رخدادي دلخراش مانند گروگانگرفتن پیکر بیجان بازیگری بزرگ مثل «مهدی فتحی» در بیمارستان نباشیم.
پس از یک بیماری طولانی که درگیرش بود و برای تأمین هزینه درمان ناگزير یکی از سازهایش را که ارزش تاریخی داشت و ميشد به عنوان گنجینهای برای موزه موسیقی باشد، فروخت چرا که او نیز مانند بسیاری از سرآمدان عرصه فرهنگ و هنر این سرزمین، در گذران زندگی دچار مشکل بود و مناعت طبعش باعث میشد که این درد مضاعف را نیز پنهان نگه دارد. نوشتهاند و گفتهاند که در روزهای آخر در بیمارستان، بدون آنکه کسی از احوالش سراغی بگیرد، مانده زندگیاش را سپری میکرد بیآنکه از این بیمهریها چیزی بگوید. «فرهنگ شریف» در سکوت رفت.
تا باز مردمی که دلبسته هنرمندان مرزوبوم خویشند به تالار وحدت بروند و بدرقهاش کنند؛ آن هم اندکی پس از بدرقه «داوود رشیدی بزرگ» کسی که بر تحولات تئاتر نوین ایران تأثیري بیچونوچرا گذاشت و مثل بسیاری از هنرمندان مانده یا رفته از نظامهای تأمیناجتماعی بیبهره ماند. در مراسم هفتمین شب رهسپاری او در مسجد بلال، پرویز پرستویی کسانی را مورد عتاب قرار داد که به گفته او، به تشییعکنندگانی حرفهای بدل شدهاند که تنها در مراسم بدرقه هنرمندان حاضر میشوند و عکس یادگاری میگیرند.
بیتردید مقصود ایشان مردمی نبودند که هنرمندان خود را از صمیم قلب دوست دارند، نمونهاش همان روز در زمانی بود که «رضا رویگری» هنرمند دوستداشتنی و رنجور به مسجد بلال آمد و همین مردم عادی راه را برایش گشودند تا به داخل برود و برای سلامتیاش چندینبار صلوات فرستادند. احتمالا روی سخن پرویز پرستویی عزیز با آنانی بود که صاحب عنوان و مقامند و در هر مراسمی از این دست، یاد عزیز از دسترفته را با صفات عالی و تفضیلی گرامی میدارند و با تعارفات کلیشهای و القابی از این دست، مأموریت خود را به سرانجام میرسانند تا آنجا که صدای پیر عرصه بازیگری -جمشید مشایخی- درمیآید که اگر قرار است کاری بکنید، در زندهبودن این بزرگان انجامش دهید.
این قصه سر دراز دارد. از دیرباز که پای رسانههای نوین قرن بیستمی -رادیو و تلویزیون- به ایران باز شد، بسیاری از هنرمندان بهخاطر شغل اصلی خود، از نظامهای بیمه، تأمین آتيه و بازنشستگی بیبهره بودند؛ ازجمله آهنگسازان، ترانهسرایان، خوانندگان، نوازندگان، هنرپیشههای رادیو، بازیگران تلویزیون و در مواردی مشاغل تئاتر و سینما. در دهه ١٣٥٠ برای رفع این معضل چارهاندیشی شد و ضمن تدوین یک نظام درجهبندی هنری در رادیو وتلویزیون آن زمان و ایجاد یک صندوق رفاه و تعاون هنرمندان آن دو رسانه، مشکل آنان تا اندازهای حل شد.
اما پس از انقلاب اسلامی مدیران جدید رسانه تحت تأثیر شماری رنگ عوضکردهها و سعايت آنان، این صندوق را منحل کردند و تلاشهای بعدی برای احیای آن به جایی نرسید و شگفت آنکه در دهه ١٣٦٠ دو چهره مطرح تلویزیون یعنی داوود رشیدی (بهعنوان مدیر واحد نمایش) و محمدعلی اینانلو (که در آن زمان گزارشگر تخصصی ورزش بود) از صداوسیما کنار گذاشته شدند و ارتباطشان با صندوق بازنشستگان قطع شد.
کسان دیگری هم از هنرمندان شامل این تصفیه شدند که به رأی دیوان عدالت اداری ارجاع به کار شدند، اما دستکم در مورد «محمد علي اینانلو» چنین نشد و با وجود دستور دیوان عدالت اداری در ارجاع او به کار همچنان از نظام رسمی کار این سازمان کنار ماند. شگفت آنکه هر دوی این بزرگواران در همان دهه و پس از آن حضور چشمگیری بر پرده تلویزیون داشتند: داوود رشیدی با سریالهای عطر گل یاس، آوای فاخته، یکی از این روزها، گل پامچال، هزاردستان، امامعلی(ع)، ولایت عشق... و محمدعلی اینانلو با مستندهای جذاب و تأثیرگذارش درباره تمامی گوشههای ایرانزمین و حفظ محیطزیست و.... در بدرقه اینانلو و مراسم ختمش که هر دو در مسجد بلال برگزار شد، این دوستان، همکاران او و مردم عادی بودند که جايی را خالی نگذاشتند... باز هم با پردههای بزرگ و پوسترهاي مزین به عکسهای او و کلماتی کلیشهای از او تجلیل شد؛ اما حقوق قانونی معطلمانده او طی چند دهه چه شد؟
این دو بزرگوار برای مردم چهرههایی شناخته شده بودند اما زمانی حدود دو ماه پیش که کارگردان کهنهکار تلویزیون و مدرس دانشگاه صداوسیما یعنی «ناصر برهانآزاد» درگذشت، ابتدا واکنشی از سوی صداوسیما نبود و در مطبوعات بهعنوان مدیرتولید فیلم/سریال «سرب» (مسعود کیمیایی) و «دلشدگان» (علی حاتمی) نام برده شد. (گویا بعدا دانشگاه صداوسیما کاری کرد!)
گذشته از مسائل حقوق و دستمزد و بازنشستگی هنرمندان در عرصه هنرهای نمایشی و صداوسیما، آنچه این بزرگواران را نگران میکند، بحران بیکاری بسیاری از هنرمندان است. «مهران مدیری» در برنامه دورهمی جمعه، ١٢ شهریور ٩٥ همین دغدغه را از قول بسیاری از هنرمندان مطرح کرد؛ به ویژه آنانی که به سنين ميانه و پيرانهسري رسیدهاند و دیگر نقشی
درصحنه و پرده ندارند. برخی نیز برای آنکه فراموش نشوند یا برای گذران زندگی گذشته درخشان خود را در نهانخانه دل و ذهن پنهان کرده و نقشهایی فرعی میگیرند که در قیاس با آن گذشته دون شأن آنهاست.
اينها کهکشانی نیستند، در کنار من و تو، همسایه من و تو هستند، مثل همان همسایهای که هرگاه میبینم، با قامت خمیدهاش در خیابان ولیعصر قدم میزند و چشمان کمفروغش به این سو و آنسو مینگرد تا شاید کسی او را -که در دهه ٣٠ جوان اول داستانهای شب رادیو بود و بعد یکی از صداپیشگان و مدیران برجسته دوبلاژ شد- بشناسد و به او ادای احترام کند؛ دلم میگیرد و باز دلم میگیرد زمانی که کسی در اندازههای «مجید مظفری» عزیز که گذشتهای پربار در صحنه، پرده سینما و بهویژه تلویزیون دارد، در یک برنامه میگوید که بهترین لطف مردم آن است که هنرمندان خود را فراموش نکنند. مردم هنرمندان خود را دوست دارند. نقش اول و دوم برایشان مطرح نیست. کافی است آنها که در بدرقه داوود رشیدی حاضر بودند به یاد آورند که مردم چگونه در خیابان شهریار جلوی تالار وحدت «محمود بصیری» را دوره کرده بودند؛ یعنی کسی که به دلیلی که همه میدانند از جلوی دوربینها دور ماند.
با تمام اینها و عشق مردم به هنرمندان باید بگویم که «عشق کافی نیست» و نهادهای تأمیناجتماعی باید فکری برای تأمین آتیه، بیمه و بهداشت و روزگار پیری هنرمندان بکنند تا دیگر شاهد رخدادي دلخراش مانند گروگانگرفتن پیکر بیجان بازیگری بزرگ مثل «مهدی فتحی» در بیمارستان نباشیم.
پ
ارسال نظر