۱۷ شهریور ۵۷، جمعه خونین به روایت شاهد عینی
١٧ شهریور سال ١٣٥٧ در تاریخ مبارزات مردم ایران «جمعه سیاه یا جمعه خونین» لقب گرفت، این حادثه که در میدان شهدا (ژاله سابق) به وقوع پیوست، باعث شهادت بسیاری از شرکتکنندگان در راهپیمایی آن روز شد.
حادثه جمعه خونین ١٧ شهریور در میدان ژاله سابق (شهدا) چگونه رخ داد؟
روز ١٦ شهریور بود که نماز عید فطر در تپه قیطریه برگزار شد. من آنجا بودم. نماز به امامت شهید مفتح برگزار شد و سپس به سمت قیطریه حرکت کردیم. مضمون شعار مردم این بود که هشت صبح فردا میدان شهدا باشیم. به این دلیل از نام میدان شهدا استفاده میکردند که چند شب قبل در آنجا در تظاهراتی که با سخنرانی آیتالله نوری صورت گرفت، چند نفر کشته شده بودند. مدیریت تجمع نماز عید فطر را جامعه روحانیت مبارز برعهده داشت و اعلام تظاهرات با آنها بود. اتمام راهپیمایی به میدان آزادی منجر شد و بنابراین پس از نماز، مردم در میدان آزادی اجتماع کردند.
چرا این رژِیم میخواست چنین کاری انجام دهد درحالیکه برایش بدتر بود و روند انقلاب را شدت بخشید؟
زیرا شاه میخواست از این طریق زهرچشم بگیرد، اما بدتر شد. بههرحال گارد، مردم را به رگبار بست. البته ما به میدان اشراف نداشتیم و فقط صدای شعارها، فریاد و تیراندازی را میشنیدیم، ولی ناظرانی که از صحنه جان سالم بهدر بردند، ماجرا را تعریف کردند که ابتدا شلیک هوایی بود و سپس همه مردم، از زن و مرد را به رگبار بسته بودند و جویهای بزرگی که کنار خیابان ١٧ شهریور وجود دارد، که مملو از افرادی بود که در آنجا افتاده و برخی شهید شده و برخی زخمی و نیمهجان بودند. حدود ساعت یک ظهر ماجرا را جمعوجور کردند. ما سریع از کوچهها فرار کردیم درحالیکه فضا بحرانی بود و حتی بانک صادرات را آتش زده بودند و یک فروشگاه به نام کوروش سر چهارراه کوکاکولا بود که آن را هم آتش زده بودند و به نظر من کار رژیم وقت بود تا بگوید انقلابیها بانک و فروشگاه آتش میزنند و انقلابی نیستند بلکه ضدانقلاب هستند.
خواهر ایشان که پیش شما بود هم فهمید؟
بله، همان موقع فهمیدند و شروع به گریه و زاری کردند که من به آنها گفتم آرام باشند، زیرا اگر ساواک بشنود ممکن است آنها را هم دستگیر کند. ما نمیدانستیم چه باید کنیم و حتی نمیدانستیم جنازه کجاست. حدود ساعت٣٠ دقیقه بامداد همسر برادر دیگرم تماس گرفت و گفت ما جنازه محبوبه را دیدیم که در هشتی مسجد مسلمابنعقیل در چهارراه کوکاکولاست. بنابراین ساعت ٤:٣٠ صبح به آنجا رفتیم که جنازه را تحویل بگیریم، اما گفتند جنازه را به کلانتری ١٠ حوزه ١٧ شهریور بردهاند، به آنجا که رفتیم گفتند مأموران حکومتنظامی جنازه را به بهشتزهرا بردهاند.
به ساواک خبر ندادند؟ مشکلی پیش نیامد؟
خیر، اتفاقی نیفتاد درهرحال، شناسنامه را بردیم و جنازه را تحویل گرفتیم و در قطعه ١٤ بهشتزهرا دفن کردیم. دوستان متوجه شدند و خواستند مراسم برگزار کنند که در آنجا حکومتنظامی دخالت کرد و گفتند حق ندارید مراسم برگزار کنید. خانوادهها برای تسلیت میآمدند و میرفتند همینطور دوستانش، اما نگذاشتند مراسم ختم برای او بگیریم و این ماجرا به اینجا ختم شد.
شعارهایی که در آن روز میدادند، چه بود. به یاد دارید؟
شعارهایی مانند مرگ بر شاه، استقلال آزادی جمهوری اسلامی و شعارهایی مربوط به امام و شعارهای متداول در راهپیمایی را سر میدادند.
به نظر شما، در آن حادثه حدودا چند نفر کشته شدند؟
من فکر میکنم اینکه میگویند ١٥ هزار نفر کشته شدهاند، اغراقآمیز است و به نظر من، حدود ٤٠٠ نفر در آن حادثه کشته شدند.
آن حادثه چند مجروح داشت؟
در این ماجرا بیشتر افراد کشته شدند، زیرا جمعیتی که مقابل میدان بودند مورد اصابت رگبار قرار گرفتند و کشته شدند.
نحوه جمعشدن مردم در آنجا به چه صورت بود؟
مردم بهتدریج از اطراف با شعاردادن در آنجا جمع شده بودند و پس از جمعشدن آنها این کشتار رخ داد.
حرکت مردم بیشتر به کدام سمت بود؟
ما از طرف شرق یعنی از سمت پیروزی و چهارراه کوکاکولا به سمت میدان در حرکت بودیم و تعدادی از جنوب و میدان شوش و خیابان خراسان آمده بودند. تعدادی نیز از سمت غرب آمده بودند و در ادامه خیابان پیروزی امروز آمده بودند، ولی بیشتر از جنوب و شرق آمده بودند.
خبردار شدید محبوبه چگونه به شهادت رسید؟
ظاهرا همه خانمها متفرق شده بودند اما محبوبه در صحنه مانده بود و آقایان انقلابی حاضر در صحنه به محبوبه گفته بودند چون خانم است از صحنه برود اما محبوبه اعلام میکند مادامیکه آقایان در صحنه هستند، میماند. روایت این است که ساواکیها ایشان را نشان کرده و از پشت به او شلیک میکنند. من که جنازه محبوبه را دیدم چهره، چهره خودش بود و مشکلی برایش پیش نیامده بود درواقع عکسی که از محبوبه باقی مانده، مربوط به مسجد مسلمابنعقیل است که ملحفهای روی او انداختهاند و بعد از آنجا او راه به بهشتزهرا بردند حتی روسریاش را هم برداشته بودند و البته فقط چند قطره خون از بینیاش آمده بود و خیلی عجیب بود که این عکس به دست ما رسید. درواقع تیر از پشت به او شلیک شده و از قلبش بیرون آمده بود. فقط چند قطره خون از بینیاش جاری شده بود. درجا شهید شده بود و وقتی شهید شد، مردم او را بلند کرده و در یک وانت گذاشته و به مسجد مسلم برده بودند.
شخصیت خود محبوبهخانم را توصیف کنید؟
محبوبه انسان ویژهای بود درحالیکه ١٧ سال داشت یعنی متولد ١٣٤٠ بود اما با این سن کم از بلوغ بالای اعتقادی و سیاسی برخوردار بود. ضمن اینکه بااستعداد و باهوش بود و همیشه شاگرد اول میشد و زیاد مطالعه میکرد و در همه محافل اسلامی حضور داشت؛ ازجمله در حسینیه ارشاد و مسجد هدایت. در همه این مراکز حضور داشت و بسیار روح بزرگ، فعال و مستعدی داشت. درواقع ایشان یک دختر پرشور، بااحساس و مبارز بود و من که از او بزرگتر بودم و کوران مبارزات را دیده و در جریان مبارزات گروهها و جریانات بودم و رابطه خوبی باهم داشتیم؛ زیرا برادرم او و خواهرانش را به من سپرده بود و چون خیلی زمینه داشت که به گروههایی مانند مجاهدین بپیوندد و آنها نیز چنین نیروهای پرشوری را جذب میکردند، به او آگاهی میدادم؛ زیرا آن گروه سال ١٣٥٣ تغییر مواضع ایدئولوژیک داد؛ بنابراین من اطلاع داشتم و این خطر وجود داشت که محبوبه را جذب کنند.
در کدام دبیرستان مشغول تحصیل بود؟
محبوبه هم مدرسه رفاه میرفت و هم مدرسه روشنگر و در آخر هم در مدرسه هشترودی بود.
در چه رشتهای درس میخواندند؟
در آن موقع ظاهرا رشتهها تفکیک نشده بود و پس از سال پنجم رشته را انتخاب میکردند. او فردی بود که به هیچ گروه و جریانی وابستگی نداشت و در محافل بیداری مذهبی شرکت میکرد و مطالعه خوبی داشت و با من مرتبط بود. ما اردویی در مدرسه رفاه در کرج داشتیم و محبوبه دانشآموز کلاس پنجم بود و تربیت این بچهها به عهده معصومه خانم رجایی، همسر شهید رجایی و خانمهای مبارز دیگری بود که در مدرسه رفاه بودند. یک مسئول هم محبوبه بود و همپای خانم رجایی کلاس اداره میکرد؛ ازجمله کلاس اعتقادی یا کلاس شنا و به بچهها شنا آموزش میداد و هم نمایشنامه مینوشت و تئاتر اجرا میکرد. فرد بااستعدادی بود که در زمینههای اجتماعی و سیاسی تسلط داشت. یک کتابخانه را در خیابان سیروس اداره میکرد و از آن طریق با بچههای مردم ارتباط برقرار میکرد و به آنها آگاهی میداد و کتابهای خوبی به آنها معرفی میکرد و از آنها خلاصهنویسی میخواست. این چکیدهای از شخصیت او بود.
خانواده شهید محبوبه دانش را توصیف میکنید؟
پدر ایشان برادر بزرگ من بودند و در ١١ سالگی پدر خود را از دست داده بودند. دو کلاس از دبیرستان را در آشتیان خوانده و علاقهمند شده بود دروس حوزوی را فرابگیرد؛ بنابراین راهی قم شد و هشت سال در مدرسه فیضیه درس خواند و درحالیکه اکثر افرادی که به حوزه علمیه میروند از صفر شروع میکنند، برادر من به دلیل پایه قویای که داشت خیلی زود رشد کرد و در هشت سال به مباحث خارج فقه و اصول رسید. ازجمله استادان او مرحوم امام خمینی و آیتالله بروجردی بودند. همچنین ایشان با شهیدبهشتی و شهیدمفتح همدرس بوده است. پس از هشت سال درسخواندن به تهران هجرت کرد و در تهران امتحان داد و دیپلم مدرسی گرفت و بهعنوان معلم جذب آموزشوپرورش شد.
فرزندان دیگر مرحوم غلامرضا دانش فعالیت سیاسی نداشتند؟
کموبیش داشتند، دخترشان که مهندس دانشگاه پلیتکنیک در رشته عمران هستند، در دوره دانشکده از فعالان مبارز بودند. پس از آن نیز در نهضت اسلامی فعالیت داشتند و پس از انقلاب مسئولیت اجرائی نداشتند. یکی دیگر از فرزندان پسر برادرم، مهندس کشاورزی و یکی دیگر از پسرها پزشک است و دخترها یکی مهندس شیمی و دیگری مهندس عمران و سومی هم مدرک لیسانس علوم تربیتی دارد. مادرشان نیز حدود پنج سال پیش فوت شده است.
تأثیر آن روز بر شما و خانواده ایشان چه بود؟
بعد از آن ماجرا نهضت رشد کرد و انقلاب پیروز شد؛ بنابراین حالوهوای موفقیت و پیروزی به خانواده و نهضت داد و خون محبوبه هدر نرفت. خون او و هزاران شهیدی که در راه قیام علیه رژیم فاسد قبلی حرکت میکردند. چون انقلاب به پیروزی رسید یک حالت رضایتمندی از آن وجود داشت، این شهادت در خانواده تأثیرگذار و مثبت بود. بعد هم که شهادت پدرش رخ داد؛ درواقع شهادت محبوبه در او اثر گذاشته بود که البته بروز نمیداد و هیچکس در ظاهر گریه و زاری او را نمیدید، ولی وقتی من منزل آنها بودم میدیدم که شب برای نماز شب بلند میشد، نماز میخواند و میگریست، ولی در روز هیچگاه خم به ابرو نمیآورد. شهادت محبوبه در روحیه برادرم خیلی تأثیر گذاشته بود؛ بهطوریکه فعالیتش پس از شهادت محبوبه بیشتر شد.
مراسم ختم هم که برای محبوبه خانم گرفته نشد.
خیر، اما بعدها پدرش مراسم ختم مشترک با بقیه شهدای ١٧ شهریور برگزار میکرد و بیشتر دوستان در آن شرکت میکردند.
نظر کاربران
چرا متن دیروز منو نگذاشتید