در حسرت سردر قدیمی مغازهها
راننده تا راه میافتد با دست به سمت مغازهای اشاره میکند و میگوید: «اینجا را میبینی؟ من۲۰ سال پیش میآمدم تجریش و فرنی داغ میخوردم و هر بار که از اینجا رد میشدم، با دیدن این مغازه و اینکه شکل و شمایلش تغییر نکرده، حالم خوب میشد.
یک آبمیوه فروشی معمولی است و تقریباً اثری از چیزی که آقای راننده میگوید نیست. «تا همین چند وقت پیش، سردر و نوشتههای روی شیشههایش هنوز همان بود. اما حالا سردر همه مغازهها را یک شکل کردهاند.» راست میگوید، دقت نکرده بودم. سردر همه مغازههای تجریش به سمت میدان قدس، یک شکل شده. بعد از حرف آقای راننده، حالا اکثر وقتها به مغازهها و فونتی که برای لوگوی مغازه در نظر گرفتهاند، بیشتر توجه میکنم. بعضی هنوز همان حال و هوای قدیمی خود را حفظ کردهاند. اما بیشترشان سعی کردهاند با تغییر صددرصدی، همه چیز را مدرن و جدید جلوه دهند تا مشتری فکر نکند این یک مغازه قدیمی و بیکلاس است.
توجهم به سردر مغازهها را هنوز هم با خودم نگه داشتهام و حالا دیگر انگار تبدیل به نوعی بیماری شده؛ بیماری من یا بیماری شهری که میخواهد هر روز یکدستتر شود. آیا این نوسازیها یا یکدست سازیها، توانسته از اغتشاش بصری شهر کم کند و آن را تبدیل کند به شهری زیباتر و قابل تحملتر؟
حالا طرح یکسانسازی سردر مغازهها تنها به تجریش محدود نمیشود؛ میدان انقلاب و سردر کتابفروشیهای قدیمی آن را هم یک شکل کردهاند. در میدان بهارستان هم این اتفاق در حال افتادن است. انگار تفاوتی نمیکند بالای شهر باشد، وسط یا پایین. همه جا یک شکل میشود و شاید با همین روند در سالهای آینده دیگر هیچ مغازهای نباشد که بتواند هویت خود را حفظ کند. یک هویت تکثیر شده؛ سردری چوبی با فونت یک شکل طلایی. قصابی و کتابفروشی و آبمیوه فروشی هم ندارد.
از یعقوب موسوی جامعهشناس میپرسم، آیا این همسانسازی به زیبا شدن شهر کمک میکند؟ میگوید: «نه، اصلاً زیباتر نمیشود. ماهیت شهر در تنوع است و این تنوع از الزامات نوین شهری است.»
موسوی این یکسانسازی را اشتباه میداند و میگوید: «کشورهای کمونیستی در گذشته، برای تولید برابری این کار را میکردند. آنها تمام نمادها و خطوط را یک شکل میکردند تا از این طریق برابری تولید کنند. اما این تجربه شکست خورده است.» یعقوب موسوی معتقد است آدمها دوست دارند با هویتهایی که زیست کردهاند زندگی کنند.
شاید خیلیها از این یک شکلی استقبال کنند و به نظر آنها اینکار باعث کم شدن اغتشاش بصری تهران شود. یعنی همان چیزی که سالهاست شهروندان و کارشناسان از آن گلایه دارند؛ شهری که از در و دیوار خیابانهای پر رفت و آمدش انواع آگهیهای نازیبا و سیم و کولر و تابلوهای کوچک و بزرگ آویزان است.
شاید یکسانسازی کمی خلوتتر و منظمترش کند. موسوی میگوید: «طبعاً اداره یک شهر، احتیاج به یک نوع سیاست یکسانسازی دارد. بحث مدیریت شهری در واقع حدفاصل دو دیدگاه است؛ یکی اینکه مردم دوست دارند چطور خانه و مغازههای خود را تزیین کنند و دیگر اینکه متخصصان مدیریت شهری چه چیزی را لازم و درست میدانند. ایجاد موازنه بین این دو شهر را میسازد. در واقع یک طرح واحدی که هم احترام به سلایق و دلبستگیهای مردم یک شهر را در خود داشته باشد و هم از هرج و مرج شهری کم کند. باید قوانینی در این رابطه داشته باشیم که ظرفیت سلایق مختلف در آن لحاظ شود.»
یعقوب موسوی میگوید: «شهر محل تظاهر سلایق و تمایلات مختلف است و زیبایی در شهر، فرصت دادن به این سلایق مختلف و تمایلات مثبت است. هیچ شهری تمایلات واحد را نمیپذیرد و گوناگونی شهر هم با اغتشاش فرق میکند. گاهی این گوناگونی عین زیبایی است.»
تصور کنید مغازه شیرینی فروشی که سالهاست با همان شکل و شمایل قدیمی در حال کار است، برای یک مشتری ثابت چقدر میتواند خاطره انگیز باشد. تهران به اندازه کافی حیات اجتماعی خود را از دست داده و تبدیل به شهری بیخاطره شده است. شهری که تعلقی را برنمیانگیزد، محلهای ندارد، جایی برای گرد هم آمدنهای غیر اداری ندارد. تهران به اندازه کافی حافظهاش را از دست داده است، بیش از این آخرین نشانههای هویت شهری را از او نگیریم.
نظر کاربران
عالی
هیچ چیز از کودکیم نمانده
ما دهه شصتی ها نسل سوخته ایم
دبستان خاطره انگیز سالهای 69 تا 73 زندگیم را خراب کرده و جایش مغازه زده اند
مدرسه راهنماییم با آن شکل قشنگ دورساز و آن درخت تنومند وسط حیاطش را خراب کرده و ازین مدرسه جدیدا ساختن
خانه دوران شیرین کودکیم را شهرداری تخریب کرده و سالهاست که زمین خالی است
خانه هایی که در آنها مستاجر بودیم و همه خاطره انگیز بودند را نیز به آپارتمان تبدیل کردند
دیگر هیچ جای شهرم اهواز برایم آشنا نیست
وای ما دهه شصتی ها حتی خاطره مجسم هم نداریم