۳۷۹۰۵۶
۵۰۱۰
۵۰۱۰
پ

رابرت ردفورد ۸۰ ساله شد

یکی از بزرگ ترین ستارگان سینما ۸۰ ساله شد، اما این برنده جایزه اسکار احساس می کند که تازه به عنوان یک بازیگر به نقطه عطفی رسیده است.

روزنامه بانی فیلم: یکی از بزرگ ترین ستارگان سینما ۸۰ ساله شد، اما این برنده جایزه اسکار احساس می کند که تازه به عنوان یک بازیگر به نقطه عطفی رسیده است.

رابرت ردفورد که یک پلیور مشکی و شلوار جین با ژاکتی سبک پوشیده و موهایش طوری باد خورده که انگار همین الان از مزرعه آمده، می‌گوید: «من در دورانی از زندگی‌ام هستم که دوست دارم بازیگری کنم.»

رابرت ردفورد 80 ساله شد

ردفورد که بیشتر از همه به خاطر نقش‌های نمادینش در «بوچ کسیدی و ساندنس کید»، «آنطور که بودیم» و «استعداد ذاتی» شناخته می‌شود، حتی به قطار ابرقهرمان‌های هالیوود هم ملحق شده و در فیلم سال ۲۰۱۴ «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان» نقش الکساندر پیرس، شخصیت منفی داستان را بازی کرده است.

این هنرمند اهل کالیفرنیای جنوبی در دهه های شصت و هفتاد دل همه را برد، اما این را هم ثابت کرد که چیزی بیشتر از یک صورت زیباست. او با مجموعه‌ای متنوع از نقش‌های سینمایی دست و پنجه نرم کرد و بعد هم عنوان کارگردان و تهیه کننده را به لیست دستاوردهای قابل توجهش اضافه کرد. ردفورد در جدیدترین پروژه اش در بازسازی پر از جلوه‌های تصویری فیلم فانتزی سال ۱۹۷۷ «اژدهای پیت» بازی می کند و نقش یک چوب بُر پیر دانا را به نام میچام بر عهده دارد که در جنگل برای کودکان درباره اژدهایان پرنده داستان تعریف می‌کند.

او در این فیلم کنار برایس دالاس هاوارد، کارل اوربن، وس بنتلی و اوکس فگلی که در نقش پیت ظاهر شده، بازی می‌کند. غیر از دو شخصیت اصلی که پسر و اژدها باشند، این فیلم داستانی کاملا نو را درباره پسری یتیم شده تعریف می‌کند که در جنگل زندگی می کرده و روزی یک جنگلبان او را پیدا می کند و به خانه اش می‌برد تا با خانواده‌اش زندگی کند. اینجاست که او متوجه می شود به مدت شش سال، یک اژدهای خارق العاده از او محافظت می کرده است. دیوید لوری این فیلم را از فیلمنامه ای نوشته توبی هالبروکس کارگردانی کرده است.

علاوه بر صحبت کردن درباره این فیلم خانواده دوست، این بازیگر محبوب درباره میراث خودش و این حرف زد که چطور در دهه ۱۹۶۰ اعتبارش را به خطر انداخت.

جذبه نقش‏تان در فیلم «اژدهای پیت» در چه چیزی بود؟

- خیلی نسبت به کارهایی که تا آن موقع کرده بودم و از آن موقع به بعد انجام دادم متفاوت بود و من کلی فیلم تیره بازی کردم. این ایده جالب بود که در این فیلم که درباره داستان‌سرایی است به دوران کودکی خودم برگردم چون من خودم نزدیک همینجا در یک منطقه کارگری بزرگ شدم (در سانتا مونیکای کالیفرنیا) و کار زیادی برای انجام دادن نبود. داستان سرایی چیزی برای زنده ماندن شد و راهی بود برای اینکه دنیا را چیزی بزرگتر از آن که داخلش زندگی می‌کنید ببینید و این جاذبه بالایی برای من داشت.

داستان سرایی به عنوان بخشی از دوران کودکی شما؟

- بله، چون وقتی بزرگ می شدم این کار بخشی از کارم بود، در آینده هم بخشی از وجودم شد و می خواستم آن را به فرزندان و نوه هایم هم منتقل کنم. با خودم گفتم اگر می توانم در پروژه ای باشم که جادوی واقعی و جادوی توجیه پذیر داشته باشد، باید این کار را بکنم. خودم هم دیگر اجراهای اژدهای پیت را ندیده بودم برای همین برایم کاملا تازگی داشت.

شخصیت داستان گوی شما مثل فیلم‌های دیزنی دهه هفتاد می ماند که یک شخصیت بزرگ خودمانی بود که داستان هایی تعریف می کرد که به نظر واقعی می رسیدند، اما مشکوک بودند. قرار بود شما هم همان مدل راوی باشید؟

- اوه، هرگز به خودم آنطور فکر نکردم. می دانم که وقتی فیلم را می‌ساختیم دیوید لوری خیلی با دید باز برخورد می‌کرد و گفت ببین این شخصیت تو، اگر می خواهی چیزی اضافه کنی راحت باش. دوست دارم ببینم می خواهی چه چیزی به آن اضافه کنی.

به من اجازه داد وارد شخصیت بشوم و خودم تعیین کنم که چطور داستان تعریف می کند و چطور دنیا را می بینید. او از این نظر خیلی ملاحظه داشت. این باعث شد خیلی بیشتر غرق این شخصیت بشوم و بتوانم کمی شخصیت خودم را طراحی کنم و به چیزی که نوشته شده بود اضافه کنم.

این چطور پیش رفت؟ بعضی از چیزهایی که خودتان اضافه کردید چه بودند؟

- چیزهای خیلی کوچ مثل اینکه او چوب بُر است و برای نشان دادن این، او به نظر مردی کاملا تنها می‌رسد که در اتاقی تیره کار می کند. ناگهان صدایی بیرون می‌شنود که صدای بچه هاست. او تصمیم می گیرد با آن ها شوخی کند و ناگهان بیرون می‌پرد. آن لحظه را دوست دارم. خیلی دوستش دارم. اینکه می تواند ناگهان منفجر شود و آن ها را بترساند و بعد دوباره جمع شان کند و داستان تعریف کند. داستانی از خودش بسازد که هیچ کس واقعا باور نمی کند، اما شیندنش را دوست دارد. ولی بعد متوجه می شوند که حقیقت دارد. این زاویه اش را خیلی دوست دارم. به نظرم بامزه بود.

نقشه ای برای کارگردانی دارید؟ پروژه ای در دست ساخت هست؟

- دو پروژه در دست ساخت دارم که فصل بهار آینده بیرون می آیند. در بازه ای از زندگی ام هستم که می خواهم بازیگری کنم.

شما مرد مشغولی هستید؟ احساس طراوت تازه ای می کنید؟

- به نظرم آدم باید ادامه بدهد. فکر می‌کنم تمام عمرم همینطور بودم، همیشه به سمت جلو حرکت می کردم و چیزهای جدید امتحان می کردم. اینکه اهل ورزش بودم هم کمک می‌کرد چون همیشه ورزش های جدید را امتحان می کردم و از نظر فیزیکی فعال می ماندم. فکر می‌کنم این در کل وارد زندگی ام شد که می خواستم چیزهای جدید را امتحان کنم چون هیجان انگیز بود و آدم را فعال و زنده نگه می‌دارد. باید به نظرم همینطور باشد.

وقتی در لس آنجلس بزرگ می شدید کودک خیال‌پردازی بودید یا واقع گرا؟

- مجبور بودم واقع گرا باشم آن هم به خاطر شرایطی که در آن بزرگ شدم. یکی از راه های من برای اینکه افسرده نشوم این بود که داستان درست می کردم، آن‌ها را می نوشتم یا آن ها را تصور می کردم و تصویرشان را می کشیدم. آن موقع جنگ جهانی دوم از راه رسیده بود و دوران خیلی تیره‌ای بود. هیچ کس چیزی نداشت. راهی برای ادامه دادن بود. وقتی جوان هستید این کار را بکنید، چیزی در شما نوشته می شود که همراه تان می ماند. ایده داستان سرایی همراهم ماند و متوجه شدم که نقشم در زندگی همین خواهد بود که داستان سرا باشم.

احساس تان نسبت به میراثی که از خود به جا گذاشتید چیست؟ آیا انستیتوی ساندنس مهم ترین چیزی است که در مسیر حرفه ای کاری تان به آن دست پیدا کردید یا بدنه کاری فوق العاده تان است؟

- برای من، انستیتوی ساندنس گسترشی از چیزی بود که به آن باور داشتم، که خلق کردن مکانیسمی برای صداهای جدید است که بتوانند جای شان را پیدا کنند و شنیده بشوند. می‌خواستم به آن ها فرصت های بیشتری بدهم و امیدوار باشم که صدای شان به مخاطبان گسترده تری برسد. اگر اینطور باشد، مثل این نیست که دارید علیه صنعت فیلم کار می‌کنید. علیه آکادمی اسکار نیستید. فقط دارید سعی می کنید آن را تقویت کنید و به آن اضافه کنید.

فکر می‌کنم وقتی ساندنس را به وجود آوردم مدت ها در مورد این مسئله سوء برداشت هایی وجود داشت. اول از همه در یوتاه بود و نه اینجا، برای همین با من مثل یک یاغی رفتار می‌کردند که آمدم لس آنجلس تا به آن حمله کنم. اما دلیلش خیلی ساده به خاطر این بود که آنجا تنها جایی بود که می‌توانستم پولش را بدهم، زمینی که در یوتاه داشتم. نمی‌توانستم کاری مثل آن را در محیط شهری انجام بدهم. با خودم این فکر را هم کردم که اگر در طبیعت برگزار شود چطور می شود؟ ممکن است چیزی به آن اضافه کند. مدتی طول کشید که مردم بفهمند من قصد بدی ندارم.

می دانید کدام بخشش عجیب بود؟ برای‌تان یک داستان کوتاه تعریف می کنم. وقتی ساندنس را شروع کردم، چون ایده یک برنامه آزمایشگاهی داشتم و قرار بود غیرانتفاعی باشد، خیلی روی همکارانم تکیه زدم که نویسنده، کارگردان، بازیگر، فیلمبردار و تدوین گر بودند و از آن ها خواستم دو تا سه هفته وقت شان را صرف آن کنند. نمی توانستیم پولی به آن ها پرداخت کنیم، اما از آن ها خواستم بیایند و یک پروسه را پشت سر بگذارند. من به شدت به بخشندگی همکارانم تکیه می کنم و ساندنس همینطور شروع شد.

تقریبا در هالیوود امروز که به نظر می رسد پول پایان تمام پایان ها باشد، این خیلی سورآل به چشم می آید…

- بله همینطور است. وقتی فهمیدیم داریم به آن ها کمک می کنیم روی استعدادهای شان تمرکز کنند تا بتوانند فیلم بسازند، ناگهان متوجه شدیم که جایی برای رفتن نیست چون استودیوهای بزرگ با تمام سینماها رابطه دارند و اجازه نمی دادند فیلم ها جایی پخش بشوند. این به ایده فستیوال منجر شد و من گفتم خب اگر یک فستیوال داشته باشیم که مردم گرد هم بیایند و بتوانند حداقل کارهای خودشان را به یکدیگر نشان بدهند چطور؟ هدفش این بود. نمی توانستم این کار را در انستیتوی ساندنس بکنم. اول از همه اینکه آن روزها آنجا سالن سینما نداشتم و نزدیک ترین شهر پارک سیتی بود که برای همین گفتم خب، پارک سیتی یک سینما دارد و شاید هم چهار رستوران.

می توانید تصور کنید که اگر هنوز هم همانطور بود چه می شد؟ می‌توانستید یک سالن سینما را در سالت لیک سیتی پر کنید.

- هیچ وقت خوابش را هم نمی دیدم که این اتفاق بیفتد، برای همین وقتی اول کارمان را شروع کردیم ایده این بود که هرگز عملی نخواهد شد. هیچ کس اهمیتی به فیلم مستقل نمی دهد. تازه دارید کارتان را در یوتاه می کنید. فقط هم یک سالن سینما دارید. من خودم بیرون سینما می ایستادم. ۳۰ فیلم داشتیم که شاید ۱۲ یا ۱۴ فیلم آن ها مستند بود. من بیرون سینما می ایستادم و سعی می کردم مردم را راضی کنم بروند داخل. کارمان اینطور شروع شد.

تصویر جالبی می شود، رابرت ردفورد بیرون سینما ایستاده و مردم را به داخل هدایت می کند…

- حدود چهار یا پنج سال طول کشید تا زنده بماند. وقتی جهانی شدن در دهه ۱۹۹۰ رخ داد، ناگهان توانستیم فیلم های کشورهای دیگر را هم اضافه کنیم و فیلمسازان جدید بیاوریم که باعث شد کارمان رشد کند. حالا ۷۰ هزار نفر برای تماشای فیلم ها می آیند. شهر دارد کوچک می شود و ما رشد می کنیم. صبر کنید تا سال آینده تنش های زیادی خواهید دید چون پارک سیتی آن حالت را دارد که می خواهد به هر بهایی شده رشد کند. پارک سیتی دارد خودش را تا حد مرگ توسعه می دهد و جای کمی برای ما باقی مانده است. نمی‌توانیم حرکت کنیم.

فکر می کنید ممکن است از پارک سیتی نقل مکان کنید؟

- فکر می کنم این مشکل‌زا بشود چون به هر دلیلی مردم این فستیوال را مرتبط با پارک سیتی می دانند. در حقیقت خیلی ها فکر می کنند ساندنس در پارک سیتی برگزار می شود. اینطور نیست. ۴۰ مایل آن ورتر است.

شما مجبورید بیشتر مثل یک توسعه دهنده کار کنید یا طراح شهری که بتوانید برای آینده ساندنس تصمیم گیری کنید، چون مسلما می خواهید انستیتوی تان رشد کند اما در عین حال کسی هستید که می خواهد طبیعت را هم حفظ کند. چطور بین این ها توازن برقرار می کنید؟

- من نگران ساندنس نیستم چون ما کنترل آن زمین را در دست داریم و توازن خوبی برقرار کردیم. من به پارک سیتی هم وابسته هستم. من در ساندنس به چیزی وابسته نیستم چون می توانم آن را کنترل کنم. فکر می‌کنم پارک سیتی هم متوجه است که ما خیلی چیزها به شهر در یک بازه کوتاه اضافه می‌کنیم و گروه گسترده‌ای از مردم اهل همه جا را به پارک سیتی می آوریم که باعث شده معروف بشود. پول زیادی هم برایش تولید می کند و سالی حدود ۶۰ تا ۸۰ میلیون دلار به اقتصاد شهر وارد می کند که پول زیادی است و پول هم در یوتاه اهمیت بالایی دارد. سوال این است که چطور ما را جا می کنند که به نظرم فضای بیشتری به وجود خواهند آورد. مجبور می شوند کاری کنند که ما بتوانیم بمانیم. فکر کنم این را درک می کنند. فکر می کنم شهردار مسلما این را درک می کند، پس منتظر خبرهای بعدی باشید.

بحث ساندنس که شد، دیوید لوری فیلمش «Ain't Them Bodies Saints» را آنجا به نمایش گذاشت. اینطور بود که او روی رادارتان آمد و می توانید کمی درباره این کارگردان از نقطه نظر یک بازیگر یا کارگردان صحبت کنید؟

- خب ما فیلمش را خیلی دوست داریم. در فستیوال‌مان بود و من واقعا از آن خوشم آمد. به نظرم خوش ساخت بود. داستان خیلی صمیمی ای داشت. برایم جالب بود که چه مدل آدمی چنین فیلمی می سازد و کمی رویش وقت گذاشتم. او در فیلم جدید هم خیلی با همه همکاری می کرد و خیلی برخورد بازی داشت. این به من اجازه داد او را بهتر بشناسم. در نتیجه حالا داریم فیلمی به نام «پیرمردی با یک اسلحه» با هم می سازیم. داستانی واقعی است که نیویورکر هم گزارشی درباره آن داده بود. درباره مردی است که پشت سر هم از بانک دزدی می کرد و پشت سر هم گیر می افتاد. دلیلش برای این کار این بود که واقعا از فرار کردن خوشش می آمد. شاید ۱۷ بار این کار را کرد.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج