فلسفهورزی مبتنی بر علوم جدید
نسبت علم و فلسفه همیشه در رابطهای تنگاتنگ بوده است که گاهی یکی پیش و دیگری عقب بوده و گاهی پا به پا جلو رفتهاند.
تاکنون بحثهای مفصلی درباره فلسفه و نسبتش با علم شده که بسیار متکی بر نظر افراد بوده است. اما در فلسفه اسلامی بسیاری به شدت به این قضیه اصرار دارند که فلسفه اسلامی در تاریخ خود نسبتی با علم نداشته است. شما این مساله را قبول دارید؟
این حرف را که علم و فلسفه از هم جدا هستند، علامه طباطبایی در مقابل مارکسیستها میزد. کمونیستها مدعی بودند فلسفهشان علمی است. علامه هم میگفت اصلا فلسفه و علم به هم ارتباط ندارند. این حرف علامه وارد اندیشه شاگردانشان شده است و توسط آنها مرتب دارد تکرار میشود. اما واقعیت این است که علوم تجربی یعنی شناخت این جهان. فیزیک، شیمی و ستارهشناسی و پزشکی همه علومی هستند که به شما امکان شناخت این جهان را میدهند. تا شما این جهان را نشناسید از کجا میتوانید جهان و قوانین مربوط به آن را بشناسید؟ تنها راه ارتباطی ما با خدا پی بردن از شاهد به غایب است؛ یعنی پی بردن از محسوس به نامحسوس. من در کتاب «فلسفه چیست» مفصل این دیدگاه علامه را نقد کردهام. آنجا نشان دادهام که هیچگاه فلسفه از علم جدا نبوده است.
ابنسینا معروفترین چهره علمی در فلسفه اسلامی است، از این رو اگر بخواهیم با مصداق سراغ این قضیه برویم باید بپرسیم علم و فلسفه در اندیشه ابنسینا چه نسبتی داشتهاند؟
من از همه میخواهم در آخرین، خلاصهترین و دقیقترین اثر ابن سینا در فلسفه که همان اشارات و تنبیهات است، مسالهای فلسفی پیدا کنند که علم در آن نقشی نداشته باشد. این را همهجا اعلام میکنم و از همه میخواهم این کار را بکنند، اما حرف بیمصداق نزنند و به گونهای استنباط کنند که اگر گفتند چرا، مثال یا نمونهای داشته باشند که با آن حرف خود را اثبات کنند.
وقتی ابنسینا حرف از اثبات عقول دهگانه میزند به خاطر فلک 9گانه است که یک عقل هم به خاطر کره زمین در نظر میگیرد که میشود عالم عناصر. در نتیجه 9 فلک و یک عناصر داخل فلک با هم 10 عقل را تشکیل میدهند. اگر کیهانشناسان میگفتند ما 100 فلک داریم ابنسینا 101 عقل را میپذیرفت. ما از موجودات ممکن به خدا پی میبریم وگرنه ما که خدا را نمیتوانیم ببینیم. ما اول موجودات را میبینیم و از شناخت آنها پی به وجود خدا میبریم. هر آنچه ابنسینا استدلال کرده به نوعی متکی به علوم و تجربه بوده است. اگر کسی مدعی است اینگونه نبوده پس باید بیاید اثبات کند.
یعنی شما معتقدید اندیشهها، جهانشناسی و حتی الهیات هم در گرو شناخت ما از طبیعیات است که این شناخت بسیار وابسته به علم است؟
بله. ما مثلا روح را ثابت میکنیم. برای این کار نیازمند علوم تجربی هستیم. مثلا میگوییم موجودات زنده دو خاصیت دارند که ماده ندارد. آنها شعور و حرکت دارند اما ماده این دو را ندارد پس موجود زنده چیزی فراتر از ماده است. وقتی ما ماده را نشناسیم و خاصیتهای آن را مطالعه نکرده باشیم چگونه میتوانیم به این تفاوت پی ببریم؟ این نتیجه علوم تجربی در گذشته بوده که چنین نتایجی در فلسفه داشته اما دانش امروز اثبات کرده است که ماده هم دارای حرکت است، پس ماجرای روح در فلسفه تغییر میکند و باید درباره آن تجدید نظر کرد.
مثلا ابن سینا برای اثبات نفس میگوید اگر آدمی ناگهانی خلق بشود به گونهای که از بدن خودش خبر نداشته باشد، اما در هر صورت از من خودش بیخبر نیست. همچنین ملاصدرا در اسفار میگوید متکلمان چون در طبیعیات قوی نبودهاند در الهیات هم اشتباه میکردهاند؛ یعنی الهیات درست نیازمند طبیعیات درست است.
با این وجود با علوم جدید نیازمند فلسفه جدید نیز هستیم.
بله. همانطور که فلسفه اسلامی گذشته ما وابسته به طبیعیات گذشته بوده است (طبیعیات و علومی که تغییر کردهاند و دیگر کارایی ندارند) به همان شکل ما باید فلسفه خود را مطابق با علم روز پایهریزی کنیم. اینکه آقایان معتقدند بدون علم روز و تجربه میتوانند به فلسفه برسند بسیار اشتباه است. اگر هم اصرار دارند که بروند و برسند ما بخیل نیستیم.
ارسال نظر