متهم به قتل کودک دو ساله در انتظار محاکمه
زن جوان که مدعی است بهدلیل بیماری روانی نتوانسته خودش را کنترل کند و کودک دوساله خواهرشوهرش را به قتل رسانده برای بار سوم پای میز محاکمه میرود.
چهار سال قبل کارکنان بیمارستانی در تهران به پلیس خبر دادند کودک ٢٠ماههای که دچار آسیب مغزی شدید شده توسط همسر داییاش به بیمارستان آورده شده و به دلیل خونریزی شدید مغزی جانش را از دست داده است.
با حضور پلیس در محل مشخص شد این کودک هلیا نام دارد و زن جوانی که او را به بیمارستان برده مدعی است دختربچه حین بازی به زمین خورده است.
مریم ابتدا به پلیس گفت دخترش در حال بازی با هلیا بود که بچه به زمین خورد و حالش بد شد. او گفت: روز حادثه مادرشوهرم که از هلیا مراقبت میکرد او را پیش من آورد و گفت برای مراسم خاکسپاری یکی از اقوام به بهشتزهرا میرود، من قبول کردم از هلیا مراقبت کنم.
دخترم هم با او بازی میکرد. حین بازی سر هلیا به دیوار برخورد کرد کمی گریه کرد و بعد آرام شد. اما چند دقیقه بعد دیدم حالش بد شده است. بلافاصله با مادرشوهرم تماس گرفتم و بعد هم او را به بیمارستان بردم که متأسفانه جانش را از دست داد.
هرچند مریم همچنان مدعی بود، کودک بر اثر یک حادثه سرش به دیوار برخورد کرده و حالش بد شده است اما وقتی با پرسشهای متعدد مأموران درباره کبودیهای روی صورت کودک مواجه شد لب به اعتراف گشود و گفت: من دچار بیماری عصبی هستم و دارو مصرف میکنم، بعد از زایمانم افسردگی شدید گرفتم و وقتی به دکتر رفتم گفت دچار اختلال شخصیت دوقطبی هم هستم و برایم دارو تجویز کرد.
با اینکه داروها را مصرف میکردم اما بعضی وقتها کنترلم را از دست میدادم. چند روزی میشد که داروهایم تمام شده بود و حال خوبی نداشتم.
روز حادثه وقتی مادرشوهرم هلیا را آورد و از من خواست چندساعتی از او مراقبت کنم نتوانستم به او بگویم نمیتوانم این کار را بکنم و حالم خوب نیست. دخترم هم اصرار کرد او پیش ما بماند و من هم قبول کردم.
متهم گفت: وقتی دخترم داشت با هلیا بازی میکرد بچه سرش به دیوار برخورد کرد. هلیا کمی گریه کرد اما بعد آرام شد. مدتی بعد موقع ناهار وقتی میخواستم غذایی را که مادرشوهرم برای هلیا آورده بود به او بدهم بچه مقاومت کرد او را روی پایم گذاشتم و سعی کردم دهانش را باز کنم که غذا را به او بدهم اما نخورد. خیلی عصبانی شدم نتوانستم خودم را کنترل کنم سرش را چند بار به زمین کوبیدم.
صورتش هم به زمین برخورد کرد وقتی دیدم هلیا حالش بد شده است او را به بیمارستان بردم و موضوع را به مادرشوهرم هم اطلاع دادم.
متهم درباره اینکه چرا هلیا با مادرش زندگی نمیکرد و پیش مادرشوهرش بود گفت: از وقتی بچه به دنیا آمد مادرشوهرم او را پیش خودش نگهداری میکرد چون خواهرشوهرم بیشتر وقت را سر کار بود مادرش از بچهاش مراقبت میکرد و وقتهایی که کار داشت هلیا را به خانه ما میآورد و از من میخواست که از او مراقبت کنم. من هم به خاطر مشکل عصبیاي که داشتم اصلا حوصله بچه را نداشتم.
خودم هم خیلی مشکل داشتم علاوهبر اختلال شخصیت دوقطبی که درگیر آن بودم شوهرم هم مواد مصرف میکرد و به خاطر این موضوع هم مشکلات زیادی داشتم.
با توجه به اعتراف متهم و صدور کیفرخواست، پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. متهم در جلسه رسیدگی یک بار دیگر جزئیات را توضیح داد اما گفت اتهام قتل عمدی را قبول نمیکند و ادعا کرد فقط قصد تنبیهکردن هلیا را داشت و نه قتل او را.
با توجه به وضعیت روانی متهم و سایر مدارک موجود در پرونده باوجود اینکه اولیایدم درخواست قصاص کرده بودند، رأی بر پرداخت دیه صادر شد و قضات عمل متهم را قتل شبهعمد تشخیص دادند. اولیایدم به رأی صادره اعتراض کرده و خواستار رسیدگی مجدد شدند، دیوانعالی کشور اعتراض آنها را پذیرفت و پرونده برای رسیدگی دوباره به دادگاه کیفری فرستاده شد اما قضات باز هم عمل مریم را قتل شبهعمد تشخیص دادند و یک بار دیگر او را به پرداخت دیه محکوم کردند كه رأی صادره باز هم مورد تأیید دیوان قرار نگرفت و آن را نقض کرد. اولیایدم در اعتراض خود عنوان کردند فرزندشان نه به خاطر یک اتفاق بلکه به خاطر ضرباتی که مریم بر سر کودک وارد کرده دچار خونریزی مغزی شده و جانش را از دست داده است.
این بار شعبه چهارم دادگاه کیفری استان تهران مسئول رسیدگی به این پرونده شد و به این ترتیب مریم برای بار سوم پای میز محاکمه میرود.
نظر کاربران
خدا به خانوادش صبربده
والدین طفل معصوم هم گناهکارند سپردن بچه به یه روانی تعجبه والله
اشتباه میکنید این اتفاق محاله تو ایران رخ داده باشه حتما تو آمریکا بوده
خانواده وقتی میدانند این زن دیوانه است چرا بچه بهش دادند واقعا اگر دارو مصرف میکرده بایر رضایتش بدند دیگه شوهرش هم حتما طلاقش میده خدا صبرشون بده
حتما با این بیماری روحی روانی بچه خودش رو هم اذیت میکرده طفل معصوم
خاک برسر روانی
مادر شوهره به خاطر راحتی دخترش بچشو نگه میداشته و وقتی هم که کار داشته این زحمتو به دوش عروسش می انداخته حالا دیگه اینقدر درک و شعورو نداشته که بابا عروسش ناراحتی اعصاب داره و خیلی زور بزنه بچه خودشو نگه بداره و از اون شوهر معتادش .....تازه عروس بیچاره جرات نداشته که بگه نمیتونم نگهش دارم چرا که اگر این جسارتو به مادر شوهر میکرد دیگه واویلاااااا خر بیار و باقالی بار کن