روزهای خانوادگی هالیوود
این هفته هم طبق روال معمول برخی از آثار شاخص را که روی پرده های سینمای جهان هستند، بررسی میکنیم.
گیشههای سینما طی این یکی دو ماه گذشته حسابی پر رونق و خبرساز بودهاند، اما آیا بهترین فیلمهای سینمای جهان شامل همینها که از ابتدای ژانویه ۲۰۱۶ اکران شدهاند میشود یا باید هنوز منتظر تماشای بهترینها ماند؟
شاید «کتاب جنگل» (جان فاوریو) که در مطلب یک ماه پیش به آن پرداختیم جزو معدود فیلمهایی باشد که بین آثار اکران شده از ابتدای سال میلادی تا به حال، میتوان آن را در نوع خودش اثر شاخص و برازندهای به حساب آورد. با این اوصاف تصورش کمی مشکل و البته غمبار است که مراسم اسکار پیش رو پر باشد از بتمن و سوپرمن و ایکسمن و انیمیشنهای آن هم امثال «انگری بردز» و «لاک پشت های نینجا» باشند.
این فیلم ها در نوع خودشان خوبند اما سبد سینمای جهان از ابتدای سال تا به این لحظه آن تنوعی که بایسته است را به نمایش نگذاشته؛ موج اقتباس از بازیهای کامپیوتری هم که اخیراً در سینما به راه افتاده، تابحال هنوز در حال آزمون و خطا بوده و حتی یک نسخه تکامل یافته از این نوع فیلمها را نمیشود برای قرار دادن در میدان رقابت با آثار دیگر پیدا کرد.
از طرفی سینمای روشنفکری هم تا حدود زیادی به ورطه ورشکستگی افتاده و دیگر سمپاتهای سابقش را ندارد؛ پس باید برای تعدیل مشی تجاری سینما به راه دیگری اندیشید. در آمریکا، غولهای بزرگ تجاری تصمیم میگیرند که یک فیلم بفروش بسازند و میسازند و میفروشد.
همین که گفته می شود برای فلان پروژه فلان مقدار هزینه شده و همین که همپیمانان فرانشیز اقتصادی آن فیلم، از فروشندگان عروسکهای کار گرفته تا فروشگاههای زنجیرهای غذای آماده که استفاده کنندگان تصاویر فیلم هستند، پا در رکاب میگذارند و یک سیکل پولزایی به راه میافتد، یعنی فروش آن فیلم تضمین شده است. اگر این ها نباشند سینما میمیرد و تکنولوژی هیچ وقت برای قرار گرفتن در خدمت آثار هنری هزینه نخواهد شد. اما خارج از این جریان هم باید اتفاق خوبی بیفتد که اینقدر از کلیشه های تجاری کسالت زده نشویم.
این هفته هم طبق روال معمول برخی از آثار شاخص را که روی پرده های سینمای جهان هستند، بررسی میکنیم اما فقط بررسی می کنیم و توصیف، نه تمجید و تعریف! البته تمام این فیلمها ارزش دیدن را دارند وگرنه در ینگه دنیا کسی برایشان مرور نمینوشت و شما هم برای خواندن راجعبه آنها وقت نمیگذاشتید؛ اما ما در کنار اینها منتظر فیلمهای دیگری هم هستیم که اگر بالاخره سر و کلهشان پیدا شود، حال همه را جا میآورند.
لاکپشتهای نینجا ۲ : چهار لاکپشت جهش یافته با نامهای ایتالیایی لئوناردو، مایکل آنجلو، داناتِـلّو و رافائل در فاضلاب شهری نیویورک زندگی میکنند و ورزش ژاپنی نینجوتسو را از استادشان که یک یک موش جهش یافته و مثل خودشان انسانگونه است میآموزند تا به مبارزه با دشمنانشان بروند.
این کاراکترها حدود سه دهه پیش در یک کتاب کمیک استریپ که توسط کوین ایتسمن و پیتر لایرد خلق شده بود، به دنیا معرفی شدند و تا بحال دهها ورژن کارتونی، بازی کامپیوتری و نمایش عروسکی از آنها تولید شده است.
سال ۲۰۱۴ پنج شرکت فیلمسازی آمریکا مجموعاً رقمی برابر با ۱۲۵ میلیون دلار را به سرمایهگذاری روی تولید یک نسخه سینمایی بزرگ از این داستان، اختصاص دادند و توزیع آن هم به «پارامونت پیکچرز» سپرده شد.
این فیلم در گیشهها حدود ۵۰۰ میلیون دلار فروش داشت و بهرهای چهارصد درصدی را به سرمایهگذاران اولیهاش برگرداند. حالا دو سال از اکران اولین سری این فیلم گذشته و سرمایهگذاران آن طبق برنامهریزی قبلیشان ورژن دوم کار را هم روانه بازار کردند.
«لاکپشتهای نینجای ۲» ده میلیون دلار بیشتر از سری قبل هزینه برده و تابحال حدود ۱۵۰ میلیون دلار فروش داشته است. بعید است که این فیلم در گیشهها ضرر کند اما این هم نامحتمل به نظر میرسد که سودآوری سری اول آن تکرار شود.
گذشته از تأثیر عوض شدن کارگردان پروژه روی کیفیت سری دوم کار، این نکته هم نباید از نظر دور بماند که سری اول تا حدودی به علت اشتیاق و کنجکاوی مردم نسبت به تماشای لاک پشت های نینجا روی پرده سینما اینقدر جلب توجه کرد و فروش داشت، وگرنه ۵۰۰ میلیون دلار برای چونان فیلمی رقمی بود که کمی بالا به نظر میرسید.
در سری دوم لاکپشتهای نینجا خانم خبرنگاری هست که تقریباً باید او را شخصیت محوری کار دانست نه چهار شگفت انگیز جهش یافته. این، خودش نکتهای است که روی کم فروغ شدن جذابیت فیلم اثر گذاشته. در ضمن لاکپشتهای نینجا نماد مهاجران بلادیده جنوب شهری در کلان شهرهای غرب و بخصوص آمریکا بودند در حالی که این حال و هوا در ورژن سینمایی کار به کل فراموش شده و طبعاً هواداران آن هم با کار ارتباط برقرار نمیکنند.
من پیش از تو : سودآورترین گونههای سینمایی دنیا آثار رمانتیک، وحشت و پلیسی هستند که البته منظور از فیلمهای پلیسی کارهای اکشن و پر از بریز و بپاش این طیف نیست. فیلمهای رومنس یا همان ملودرامها روابط انسانی را زیر نور فوکوس میگیرند و دیدن این نوع آثار که بیشتر از نقد سیاهیها به نقاط امیدوار کننده و روشن دنیا خیره میشوند، حال هر آدمی را خوب میکند.
البته «من پیش از تو» فیلمی است که به نظر پایان تلخی دارد اما در واقع تلخی و شیرینی انتهای ماجرا بستگی به نوع نگاه مخاطب به جهان خواهد داشت.
لوسیا کلارک بعد اخراج شدنش از یک کافه، مجبور است که شغل جدیدی پیدا کند و روی همین حساب مراقبت از ویل ترینر که قبلاً یک بانکدار بوده و بعد از تصادف با موتورسیکلت کاملاً فلج شده است را قبول میکند. ابتدا، ویل رفتار سردی نسبت به لوسیا دارد اما بزودی این دو با هم دوست می شوند و نسبت به هم احساساتی پیدا می کنند؛ البته لوسیا یک نامزد بی ملاحظه به نام پاتریک هم دارد که دونده ماراتن است. لوسیا متوجه میشود ویل به والدینش شش ماه زمان داده تا او را برای خودکشی قانونی به سوئیس ببرند؛ چون نمیتواند با درد و رنج ناتوانیاش کنار بیاید. لوسیا مخفیانه تصمیم میگیرد کاری کند که نظر ویل برگردد. پس او را به جاهایی میبرد تا به ویل ثابت کند زندگی ارزش ماندن را دارد. اما، در آخرین سفر خود به موریشیوس، ویل اعتراف میکند که قصد دارد مرگ آسان را انجام دهد و می خواهد که لوسیا او را همراهی کند. قلب لوسیا میشکند و تا آخر سفر حرفی نمیزند. وقتی به خانه می رسند، لوسیا به سوییس میرود تا در آخرین لحظات، ویل را ببیند. بعد از مرگ ویل، طبق وصیتش به لوسیا پولی میرسد تا تحصیلاتش را ادامه دهد و به خوبی زندگی کند.
میبینید که کلیشه ها به طور کامل در این فیلم به هم میخورند. علیرغم تصور قالبی مخاطب از این جور فیلمها رابطه لوسیا و پاتریک به هم نمیخورد تا بین بیمار و پرستارش رابطه جدیدی به وجود بیاید. از طرفی لوسیا هم در منصرف کردن ویل از خودکشی موفق نیست و همه چیز دنیا سر جای خود باقی می ماند آیا تلاش خیرخواهانه این دختر جوان بی فایده بود؟ اگر لوسیا خالصانه تلاش نمی کرد به ویل کمک کند، آن مرد جوان هم که قبل از معلولیتاش شخصیتی فعال و ماجراجو داشت وصیت نمیکرد تا مقداری از داراییاش به این دختر برسد. لوسیا حالا می تواند راحت زندگی کند و بدون به هم خوردن یک رابطه قدیمی، متعلق به همان مردی باشد که از ابتدا او را دوست داشت. پس او از تلاشی که انجام داد ضرر نکرده، هرچند نتوانست جلوی بعضی از اتفاقات بد دنیا را بگیرد.
«من پیش از تو» بر اساس رمانی به همین نام از جوجو مویز نویسنده و روزنامه نگار انگلیسی ساخته شده است. همزمان با اکران فیلم «من پیش از تو» رمان دیگری از خانم مویز توسط نشر آموت منتشر شد که هنوز به فارسی ترجمه نشده است و میشود احتمال داد که اقتباس از آن بتواند دنبالهای برای رومنس پرفروش این روزها باشد. فیلمنامه «من پیش از تو» را خود جوجو مویز نوشته و ممکن است که او با «پس از تو» هم چنین کاری بکند. این فیلم با وجود هزینه نه چندان بالایی که برای ساختنش شده بود، توانست خودش را در میان جدول پرفروشهای این فصل از اکران جا بدهد.
ارسال نظر