از «ما شدن» تا «جدا شدن» راهی نیست
بارها ديدهايم زوجي كه در آغاز آشنايي يك دل نه صد دل عاشق هم ميشوند اما پس از مدتي سر از دفتر طلاق درميآورند؟ چه چيز باعث خاموش شدن اين عشق و احساس ميشود؟
يكي از تفاوتهاي شاخص انسان با ديگر موجودات اين است كه او داراي قوهاي است به نام قوه عاقله و به همين دليل از خود، آگاهي دارد. از تنهايي و جدايياش آگاهي دارد كه درك همين جدايي است كه باعث اضطراب او ميشود. در حقيقت جدايي سرچشمه همه اضطرابهاست، بنابراين عميقترين احتياج انسان نياز اوست بر غلبه بر جدايي و رهايي از زندان تنهايي كه غلبه بر اين حس به وسيله عشق ممكن ميشود.
از آنجايي كه ما احساس تنهايي در درونمان داريم و ميخواهيم بر اين حس غلبه كنيم به دنبال عشق ميرويم چراكه اتحاد دوباره در وجودمان با عشق ميسر ميشود. عشق، ميل و رغبت جدي به زندگي و پرورش آنچه ما بدان مهر ميورزيم است، اما نكته اينجاست با توجه به اينكه عشق چيزي است كه به نوعي به حيات ما وابسته است پس چرا اين همه شكستهاي عاطفي، احساسي پيش ميآيد؟ چرا عشقي كه ايجاد ميشود و بر اساس آن ازدواج صورت ميگيرد پايدار نيست؟ چرا برخورد هر كس از عشق متفاوت است؟
بسياري از ما زماني كه عاشق ميشويم، سايكوتيك ميشويم. در روانشناسي سايكوتيك به اختلالهاي روانپريش اطلاق ميشود و در عشق هم حالات ما شبيه حالات سايكوتيك است. يعني يك وضعيت رواني غيرطبيعي داريم، دچار سردرگمي ميشويم و تماسمان با واقعيت از دست ميرود. به اين معنا كه همه چيز معشوق برايمان زيبا و لذتبخش ميشود و نميتوانيم واقعيت او را ببينيم. در اصل فردي كه عاشق ميشود رفتارهاي كودكانه انجام ميدهد، هيچ منطقي پشت رفتارهايش نيست و تنها چيزي كه به او آرامش ميدهد رضايت معشوق است.
اگر صفحات تاريخ را تورق كنيم خواهيم ديد كه هيچ فعاليت و كاري وجود ندارد كه مثل عشق با دنيايي از اميد و آرزو شروع شود و بعد به شكست بينجامد و پس از آن مسائل زيادي براي طرفين ايجاد كند از جمله افسردگي كه خود سرمنشأ مشكلات جسمي و روحي بسياري است. پس از طرفي ما به عشق نياز داريم و از طرفي هم مشكلاتي در عشق است. در واقع حكايت عشق دقيقاً مصداق اين شعر است كه حافظ ميفرمايد: كه عشق آسان نمود اول، ولي افتاد مشكلها. پس ما براي حل اين مسئله چه بايد كنيم؟ اولين مقوله اين است كه ما بايد زواياي درست يك عشق را شناخته و بياموزيم و پس از آن تفاوت عشقهاي سالم از ناسالم را بدانيم.
عشق فراتر از صرف عاطفهاي است كه افراد نسبت به يكديگر احساس ميكنند. عشق مجموعه پيچيدهاي از عواطف است كه دو نفر را به هم پيوند ميدهد و به نوعي شكل خاصي از اتكاي عاطفي متقابل است. اينكه عشق مستلزم نوعي پيوند است باوري است رايج. اين پيوند در وضعي صورت ميگيرد كه وحدت و همسازي شخصيت آدمي و فرديت او را محفوظ ميدارد. عشق نيروي فعال بشري است. عشق نياز به آموختن دارد و ما بايد جلوههاي گوناگون عشق را بشناسيم، چراكه در عشق ماندن هنر است.
عشق در واقع نثار كردن برترين مظهر قدرت آدمي بوده و با تفكري كه عامه از آن دارند متفاوت است. نثار كردن از دريافت كردن شيرينتر است نه به سبب اينكه ما به محروميتي تن درميدهيم بلكه به اين دليل كه شخص در عمل نثار كردن زنده بودن خود را احساس ميكند. دلسوزي و توجه در عشق ضروري است. نميشود ما عاشق كسي باشيم اما به او توجه و دلسوزي نداشته باشيم.
احساس مسئوليت نيز در عشق با اجراي وظيفه متفاوت است. در حالي كه احساس مسئوليت به معناي واقعي آن پاسخ آدمي است به احتياجات يك انسان ديگر، خواه اين احتياجات بيان شده باشند يا بيان نشده. احساس مسئوليت يعني توانايي و آمادگي براي پاسخ دادن.
احترام هم اگر در عشق نباشد، احساس مسئوليت به سلطهجويي و ميل به تملك سقوط ميكند. احترام يعني توانايي درك طرف آنچنان كه وي هست و آگاهي از فرديت بيهمتاي اوست. احترام يعني علاقه به اين مطلب كه ديگري آن طور كه هست بايد رشد كند و شكوفا شود. به بيان ديگر آنجا كه احترام است استثمار وجود ندارد.
درست است انسان به خاطر تنهايي و جدايي كه احساس ميكند ميخواهد پيوندي به نام عشق برقرار سازد اما بايد حيطه فردي او نيز بايد مورد احترام قرار گيرد. مسئلهاي كه در بين زوجها شاهد آن هستيم به نوعي بعد از برقراري پيوند عشق، ميخواهند «ما» شوند اما قبل از هر چيز آنها بايد بدانند كه براي فرديت يكديگر بايد احترام قائل باشند، در غير اين صورت «ما» شدني صورت نميگيرد و بيشتر آنها را از هم دور ميكند.
حصول عشق واقعي زماني است كه دو نفر از كانون هستي خود با يكديگر گفتوشنود كنند، يعني هر يك بتوانند خود را در كانون هستي ديگري درك و تجربه كنند. حتي اگر بين دو نفر هماهنگي يا تعارض، غم يا شادي وجود داشته باشد. اين امر در درجه دوم اهميت قرار ميگيرد چون آنچه اهميت دارد اين است كه اين دو بدون گريختن از خود احساس وصل و وحدت ميكنند. تعارضات را به هم نسبت نميدهند چون به اين نتيجه رسيدهاند كه با تمام تفاوتها و اصل حفظ فرديت يكديگر، با هم به يك وحدت رسيدهاند.
قبل از هر چيز بايد ديد دلايل شكست در روابط عاطفي ما چيست؟ چرا پس از گذشت مدتي از زندگي مشترك آتشفشان عشق به سردي ميگرايد؟ عشق نياز به پويايي و سرزندگي دارد، نشاط هر دو طرف را ميطلبد. يك عشق ناسالم تمام ابعاد روحي، جسمي، شغلي و اجتماعي ما را تحت تأثير قرار ميدهد، همان گونه كه يك عشق سالم تكامل را براي ما در پي دارد.
نظر کاربران
راست گفتی! چرا یک زن باید عمر و و جوونی خودش رو بذاره برای زندگی و ش ایط ناخواسته؟! که عمدتا خانمها این کار را میکنند! به عشق بچه! مگه یه انسان چند بار به دنیا میاد؟ پس بهتره آموزشها بیشتر بشه برای بهتر زیستن! نه فقط تکیه به ندین کردن که مورد سوى استفاده گروه زیادی از مردان قرار گرفته و اونم دیگه اثر گذشته را ندارد!
انسانیت کمرنگ شده و طبیعی هست که همه این چیزا پیش میاد مگر اینکه انسانیت احیا بشه