«آسپرین» داستانی واقعی دارد
«آسپرین» روایتی از فعالیتهای تیمی چهارنفره از نخبههای علم روانشناسی است که بهصورت مخفیانه پروژهای تحقیقاتی بهنام «آسپرین» را پیگیری میکنند که درباره بیماران مبتلا به فراموشی است.
بعد از مجموعه موفق «شهرزاد» که جان تازهای به شبکه خانگی بخشید، سریال «آسپرین» به تهیهکنندگی و کارگردانی فرهاد نجفی وارد شبکه خانگی شد. «آسپرین» فضایی معمایی دارد و داستان در چهار فصل ۱۵قسمتی روایت میشود. «آسپرین» روایتی از فعالیتهای تیمی چهارنفره از نخبههای علم روانشناسی است که بهصورت مخفیانه پروژهای تحقیقاتی بهنام «آسپرین» را پیگیری میکنند که درباره بیماران مبتلا به فراموشی است. آنها با این شیوه سعی در بازسازی حافظه بیمار میکنند. فرهاد نجفی در کارنامه خود فیلمهای سینمایی «حرکت اول» و «چارسو» و سریال پلیسی «ماتادور» را دارد اما نکته قابلتوجه درخصوص ساخت «آسپرین» این است که این مجموعه با الهام از یک حادثه واقعی که در زندگی نجفی رخ داده، ساخته شده است. یک تصادف رانندگی باعث میشود این کارگردان جوان برای سه هفته حافظه کوتاهمدتش را از دست بدهد و پس از بهبود یافتن، حالوهوایی که در آن مدت تجربه کرده است، او را راغب به ساخت فیلمی درباره بیماران مبتلا به فراموشی میکند.
تاکنون پنج قسمت از مجموعه «آسپرین» توزیع شده است و در هر قسمت داستانهای تازهای از کاراکترهای جدید روایت میشود که ارتباطی با بخشهای قبلی ندارد. با این حساب قرار است در قسمت چندم سریال این داستانها به هم مربوط شوند؟
مخاطب از قسمت ششم متوجه ارتباط میان این داستانها میشود. ما برای «آسپرین» ساختار و روایت متفاوتی را پیش گرفتهایم. برنامهریزی ما برای این مجموعه این است که در طول چهار فصل روایت شود، ما تاکنون در ایران سریالی نداشتیم که بخواهد در چند فصل روایت شود، حتی «قلب یخی» هم یک مجموعه چندفصلی به حساب نمیآید. سریالهایی هم که به بخش دوم و سوم رسیدهاند نیز اینگونه نبوده که برنامهریزی گروه برای مجموعهای چندفصلی باشد، بلکه صرفا چون آن سریال توانسته است بهخوبی مخاطب را جذب کند و بهقول معروف کارش گرفته است، تصمیم گرفتهاند بخش دوم آن را هم بسازند. ولی اینکه سریالی از همان ابتدا طراحیاش روی چهار فصل باشد را تاکنون در ایران نداشتیم.
مخاطب ما عادت کرده است که از همان ابتدا متوجه اتفاقات بشود، ما در پنج قسمت اول نوعی شخصیتپردازی کردهایم که اگر تماشاگر تمام قسمتهای «آسپرین» را دنبال کند، علاقه و آشنایی دیگری نسبت به کاراکترها دارد و اینطور نیست که صرفا جذب یک کاراکتر بشود. همین حالا هم اگر از مخاطبان «آسپرین» سوال کنید، امکان دارد کاراکترهای مورد علاقهشان باهم فرق کند.
چنین نوع روایتهایی در ایران کار نشده و اگر هم شده باشد من ندیدم، برای همین کار کردن در این فضا برای مخاطب جدید است و طول میکشد تا بتواند با این نوع روایت آشنا شود. مثل سریال «برکینگ بد» که فصل اولش خیلی نتوانست با استقبال روبهرو شود ولی در فصلهای بعدیِ آن، بهتدریج مخاطب متوجه جذابیتهای داستان شد و به آن رغبت پیدا کرد.
سریال «آسپرین» هم سریال سنگینی است و تماشاگر نمیتواند همزمان با دیدن این سریال در آشپزخانه سالاد درست کند، آبگوشت بار بگذارد و در عینحال متوجه داستان هم بشود. داستانهایی با اینگونه فرمتهای پیچیده چنین خاصیتی را دارد و ما میدانستیم که این اتفاق میافتد. بنابراین تصمیم داریم ذایقه تماشاچی را بهسمت خودمان عوض کنیم. تماشاگرانی که سریال روز دنیا را میبینند با این نوع تکنیکها آشنایی دارند. ما هم سعی کردیم چنین تکنیکهایی را وارد کارمان کنیم. در نهایت تماشاچی با دیدن مجموعِ کار، میتواند تصمیم بگیرد.
در صحبتهایتان اشاره به این کردید که تماشاگر با سریالهای روز دنیا آشناست و آنها را دنبال میکند بنابراین نمونهای از بهترینها جلوی رویش است و بهترین مجموعههایی که با چنین تکنیکهایی در سریالهای امریکایی اجرا شده است را دیده است، با این حساب چگونه این ریسک را میکنید و سعی دارید همان تکنیکهای سریالسازی امریکا را شبیهسازی کنید؟ فکر نمیکنید تماشاگر نمونههای خیلی بهتر از این شیوه سریالسازی را در سریالهای امریکایی دیده است؟
با این حرفتان که میگویید این شیوه سریالسازی برای سینمای امریکاست مخالفم. اینطور نیست که این تکنیک برای ما نباشد، سینما مال هیچکس نیست. این اشتباه است که نوع خاصی از سینما را مختص به یک کشور بخصوص بدانیم. چگونه است که یک سریال کلمبیایی در شبکه «جم» پخش میشود و بین تمام مردم دنیا مخاطب خود را پیدا میکند. ما در ایران خیلی تکبعدی کار میکنیم. در صورتیکه در جاهای دیگر دنیا ژانرهای مختلف کمدی، ترسناک، درام اجتماعی و ... مورد توجه قرار میگیرند.
ما فقط ملودرام و کمدی کار میکنیم و به همین دلیل است که اگر جریانی متفاوت با این ببینیم تصور میکنیم این نوع فیلمسازی مال ما نیست. ما بهلحاظ تکنیکی و ساختاری کمبودهایی داریم ولی باید ریسکپذیر باشیم و این فضاها را امتحان کنیم.
من جزو اولين كساني بودم كه با نرمافزارهاي روز دنيا در ایران، تصحیح رنگ فیلم «حرکت اول» را انجام دادم و بعد از آن همه فیلمها این کار را کردند. مثل این میماند که شما بگویید چون ماکروویو یک تکنولوژی خارجی است من از آن استفاده نمیکنم و با همان اجاقگاز غذایم را درست میکنم، همانطور که یک ماهیتابه را کشور آلمان میسازد و ما هم از آن استفاده میکنیم، میشود از تمام تکنیکهای روز دنیا استفاده کرد.
ما تاکنون این نوع سریالسازی را نداشتیم ولی دلیل نمیشود که چون نداشتیم پس مال ما نیست و نباید استفاده کنیم.
حرف شما درست است. ما چنین شیوهای را در سریالسازی خودمان نداشتیم، با این حساب چگونه این ریسک را میکنید و در فضایی کارتان را پیش میبرید که برای مخاطب ایرانی ناآشنا و گنگ است؟
من ریسککردن را به شدت دوست دارم و معتقدم باید آنقدر با این تکنیکها کار کنیم تا جا بیفتد. سینمای امریکا هم ذهن برتر نیست، فقط امکانات برتری دارد. ما باید از یک جایی شروع کنیم.
برای فصل دوم سریال «آسپرین» با یک کمپانی خارجی محصول مشترک هستیم، پس بودجهمان را به کارهای بزرگتر نزدیک میکنیم، شاید فصل سوم ما صددرصد استاندارد جهانی داشته باشد.
تصمیم گرفتهام بهجای اینکه غر بزنم و بگویم امکانات نداریم، آنقدر تلاش کنم تا بتوانم خودم را به استاندارد روز دنیا نزدیک کنم.
به نظرتان اینکه هر قسمت از «آسپرین» به معرفی کاراکترهای جدید پرداخته است و هنوز اتصال این داستانها به هم معلوم نیست، باعث نمیشود که مخاطب خسته شود و از قسمت چهارم به بعد دیگر سریال را نخرد؟
اینطور نیست که هر قسمت یک داستان متفاوت تعریف کند، در شش قسمت اول کاراکترها معرفی میشوند و از قسمت ششم به بعد داستان جلو میرود.
در مورد سوال شما هم باید بگویم احتمالش خیلی زیاد است که این اتفاق بیفتد اما از قسمت هفتم و هشتم مخاطبهایی که سریال را دنبال کردهاند، دوباره آنهایی که کنار رفتند را وارد رینگ میکنند. درست مثل «برکینگ بد»، «گیم آف ترونز» و حتی «لاست» که این خاصیت را داشت و اینطور نبود که داستان از همان قسمت اول شما را برای دیدن ادامه سریال مجاب کند.
مثلا من دو قسمت سریال «گیمآف ترونز» را که دیدم، دیگر ندیدم تا یک سال بعد، با خودم فکر کردم یعنیچه اینهمه آدم و اینهمه معرفی کاراکترهای مختلف با داستانهای مختلف! ولی «گیمآف ترونز» کاراکتری را خلق میکند بهنام کليسي و ۲۵۰هزار دختر براساس آن اسمشان را میگذارند کلیسی! یعنی شخصیتپردازی این سریال بهحدی قوی جلو رفته است که مخاطبانش در واقعیت استفادههای دیگری از آن میبرند.
درست است؛ ما داریم کارمان را سخت میکنیم. مثل این میماند که شما سه ماه رژیم بگیرید یا یک ماه، مطمئنا در سه ماه خیلی بیشتر اذیت میشوید. ولی این رژیم بهتر میتواند وزن شما را تغییر دهد. کاری که ما انجام میدهیم هم همینطور است، ممکن است زمان زیادی ببرد اما تماشاگر آنقدر با این کاراکترها همذاتپنداری میکند و با آنها زندگی میکند که آنها را مثل خانواده خودش میداند. برای همین است که در هالیوود عروسک کاراکترها را میخرند، یا مثلا عروسک کاراکتر جان اسنو در «گیمآف ترونز» را میخرند.
یعنی فکر میکنید چنین اتفاقی احتمال دارد برای «آسپرین» هم بیفتد؟
ما با این ریتم جلو رفتیم و من بهعنوان سازنده با ایمان صددرصد شروع کردم، نه با شاید بشود شاید نشود؛ بنابراین بهنظرم شاید این اتفاق در فصل دوم سریال بیفتد و شاید هم در فصل سوم.
ولی بههرحال معتقدید که این اتفاق میافتد؟
بله. درست است که در فصل اول این مجموعه یک سری محدودیتهایی برای ما وجود داشت ولی در فصل دوم و سوم شرایط بهتر است و در فصل سوم بخش زیادی از کار ما در امریکا ضبط میشود.
من آدمی نیستم که بهخاطر محدودیت شرایط در خانه بنشینم. باید سرمایهگذارهای خارجی را مجاب کنم که وارد کارم بشوند. همانطور که الان شرکت Netflix کار ما را دیده است و تصمیم دارد آن را پخش جهانی کند. این شرکت فکر و ایدههای ما را پسندیده و این باعث شده است تمایل به همکاری با ما داشته باشد. اینها همه راهحلهایی است که به ما کمک میکند تا بتوانیم برای کارهای بعدیمان سرمایهگذار پیدا کنیم.
«آسپرین» یک فضای معمایی دارد و اینگونه فیلمها معمولا با ریتم خیلی تندی روایت میشوند. ولی شما برای «آسپرین» ریتم کندی را انتخاب کردهاید. دلیل این انتخاب چیست؟
من نمیگویم ریتم تند یا کند، میگویم شخصیتپردازی. همین حالا که بهقول شما ریتم فیلم کند است تماشاگر از ما جا میماند، اگر ریتم را تندتر کنیم تماشاگر دادههای زیادی را از دست میدهد. حجم اطلاعاتی که ما به مخاطب میدهیم باعث میشود تماشاگر مدت زمان بیشتری برای درک هر اتفاق لازم داشته باشد و این ریتم فیلم را کند میکند. این نوع سریالسازی بیشتر از اینکه احتیاج به آرت داشته باشد احتیاج به دانستن فرمولهای ریاضی دارد. اینکه تماشاگر بتواند با جزییات آشنا شود و چه اطلاعاتی را در کجا متوجه شود مثل حلکردن یک مساله ریاضی میماند. مطمئنا از قسمت هفتم به بعد مخاطب کاملا درگیر داستان میشود و دیگر این موضوعِ ریتم، برایش مطرح نیست.
الان مخاطب، هم باید بفهمد در داستان چه اتفاقی میافتد و هم با کاراکترها آشنا شود، بنابراین شما بهعنوان مخاطب زمان سختی را دارید پشت سر میگذارید و من بهخاطر گنگبودن یکسری اتفاقها به شما حق میدهم.
نوع دیالوگ گفتن در سریالهای پلیسی و معمایی حالت رئالیستی ندارد و خیلی موجزتر و سریعتر ادا میشود، در «آسپرین» کاراکتراها درست مثل کاراکترهای یک درام اجتماعی باهم صحبت میکنند. درباره این شیوه هدایت بازیگرانتان در تلفظ دیالوگها توضیح دهید؟
اتفاقی که در «آسپرین» میافتد کاملا رئال است. داستان پزشکی که در سریال مطرح میشود هم سورئال نیست و در دنیا تجربه شده است. بنابراین «آسپرین» براساس یک اتفاق واقعی روایت شده است و این نوع آزمایش در دنیا، روی یک سری آدمها انجام شده است.
از طرفی ژانر ما ژانر معمایی است ولی ما نسبت به ملیتمان و فرهنگ اجتماعمان باید آن را پیش ببریم. در «آسپرین» ما یک لایه معمایی و یک لایه درام داریم ولی لایههای زیرین دیگری وجود دارد که براساس واقعیتهای اجتماعی طراحی شده است. سعی کردم این نوع واقعی حرف زدن و واقعی بودن کاراکترها را به کاملترین شکل داشته باشم. اتفاقهایی که برای این آدم افتاده، واقعی است ولی جزو اتفاقات نادری است که کم رخ داده است. بنابراین «آسپرین» یک داستان تخیلی نیست و براساس واقعیت روایتش را پیش برده است.
یادم میآید که چند سال پیش در یک برنامه زنده تلویزیونی شرکت کرده بودید و در آنجا از سه اتفاق بزرگی در زندگیتان صحبت کردید که شما را تا لب مرگ برده است. یکی از آن اتفاقات برخورد تیر به سرتان بود که بیرون از جمجمهتان مانده و به این واسطه شما از مرگ نجات پیدا کردید. این اتفاق برای کاراکتر اصلی فیلم شما (نیما) هم رخ داده است. آیا این ویژگی را برمبنای اتفاقی که در گذشته برای خودتان رخ داده است برای شخصیت نیما طراحی کردید؟
بله دقیقاً. شما اینطوری من را مجبور کردید که اتفاق دیگری را هم توضیح بدهم. من یکبار در اثر تصادف رانندگی، بهمدت سههفته حافظه کوتاهمدتم را از دست دادم. بنابراین دغدغهای برای من بهوجود آمده بود که برای حافظه فیلم بسازم. من تاکنون سهبار تا نزدیکی مرگ رفتهام، یک سقوط هواپیما، یک تصادف رانندگی و برخورد یک تیر با جمجمهام. حالوهوایی که من در زمان از دست دادن حافظه کوتاهمدتم تجربه کردم خیلی عجیبوغریب بود و دوست داشتم یک روز این حالوهوا را در یک فیلم به نمایش بگذارم. وقتی مقالهای خواندم که در آن نوشته بود یک دکتر سعی کرده است بهصورت آزمایشی حافظه را بازسازی کرده و روی آن کار کند و حافظه جدید را برای یک آدم ایجاد کند، با خودم فکر کردم فرصت مناسبی برای تحقق ایدهام است و این موضوع میتوانست برایم شرایطی را فراهم کند که ایدهام را عملی کنم.
پس درواقع پایهگذاری اولیه «آسپرین» به آن سههفتهای که در زندگیتان تجربه کردید برمیگردد؟
بله همینطور است.
تیتراژ پایانی «آسپرین» را دو زبانه نوشتهاید و در شروع هر بخش «آنچه گذشت» را به انگلیسی و دقیقا با همان لحنی که در سریالهای خارجی میبینیم تلفظ نریشن میکنید on asprin previously ، دلیلتان برای این شبیهسازی چیست؟
یکسری چیزها در دنیا رواج دارد. بگذارید برایتان مثالی بزنم. اگر یادتان باشد ۱۰سال پیش، پشت لباس فوتبالیستهای ایرانی شمارهها به فارسی نوشته شده بود و فیفا به این موضوع اعتراض کرد و گفت اگر شمارهها را انگلیسی نکنید حق ندارید در مسابقات جهانی شرکت کنید چون مثلا یک مربی برزیلی میخواهد بیاید ایران و بازی بازیکنها را تماشا کرده و از میان بازیکنها یک نفر را انتخاب کند. ولی نمیتواند شماره پشت لباس بازیکن را بخواند، بنابراین باید از چیزی که در همه جای دنیا رواج دارد پیروی کنیم. یکسری ادبیات در دنیا هست که بهصورت مشترک انجام میشود، مثلا حتی اگر به تیتراژ فیلمهای هندی نگاه بیندازیم هم میبینیم که تیتراژشان دوزبانه است. بنابراین ما هم سعی کردیم از همین روال پیروی کنیم.
ارسال نظر