ایالات نامتحده اروپا؛ درمانگری که خود بیمار شد! (۲)
امروزه، پروژه اروپایی شرایط مبهمی مانند اوضاع دهه ۸۰ را تجربه می کند. در آن مرحله بازار مشترک اصلی، چند عضو جدید از شمال پذیرفتند (بریتانیا، ایرلند و دانمارک) و به طور همزمان اعضایی تازه دموکرات شده از جنوب (اسپانیا، پرتغال و یونان) در جمع خود دیدند.
شرایط کنونی بر وفق مراد طرفداران اتحادیه اروپا بود حتی رفتار منتقدان هم به افزایش قدرت و استحکام آن انجامید. در این دوره، اتحادیه بیش از همیشه متحد شد و بروکسل توانست یک بوروکراسی قدرتمند بر آن حاکم کند.
این وضعیت از نگاه طرفداران به عنوان یک شرایط حتمی الوقوع و توسط منتقدان به عنوان یک توطئه و تبانی شناخته می شد. با این حال، آقای دلورز یک استثنا بود. موفقیت های او را احتمالا می توان بسیار برجسته دانست؛ چرا که اعضای اتحادیه اروپا از سیستم مرکزی اداره امور می خواستند که به سمت آزادی اقتصادی و لیبرالیزه کردن بازارها حرکت کرده و موفقیت های آمریکا و بریتانیای تحت حکومت رونالد ریگان و مارگارت تاچر را در کشورهای اروپایی هم تکرار کنند. مارگارت تاچر، به نوبه خود با این جریان همگام بود. از نظر او، بازار واحد، همان اروپایی بود که بریتانیا آن را می خواست.
در آن زمان، اتحادیه اروپا یک راه حل اساسی به شمار نمی رفت و تنها یک راه حال موقت و دم دستی بود. در دنیای سیاست دیوانه وار پس از جنگ جهانی، انواع دیگری از اروپا هم می توانست وجود داشته باشد. با این حال، آن شیوه سازماندهی اقتصادهای اروپا که ظهور کرد، به طور غیرقابل باوری، بادوام بود. اتحادیه اروپای کنونی که پر از اغتشاش و اختلاف نظر است و هیچکدام از سران دولت ها حاضر نیستند به سخنان همتایان خود گوش دهند، یک انحراف در ساختار اروپا نیست.
همیشه و در آغاز هر روندی، چنین وضعیتی مشاهده می شود. ناتوانی سران کشورها در رسیدن به توافق جامع و اختلاف نظرهای آنها چندان به این معنا نیست که نمی توان شاهد یکپارچگی و اتحاد آنها بود. این وضعیت نشان دهنده آینده تاریک و مبهم نیست. حتی اگر در برخی از مواقع، تعدادی از کشورها آماده باشند تا از برخی از قدرت ها دست بردارند، سایر کشورها این آمادگی ا ندارند و هیچ چیز بدون توافق جمعی حاصل نخواهدشد. رهبران به ندرت عادت دارند که بدون یک بحران (که به آنها انگیزه می دهد)، واکنش خاصی نشان دهند و غالبا درمان های آنها هم ناکافی است.
هواداران اتحادیه اروپا به آن دوران طلایی نگاه می کنند که سران کشورها به خاطر داشتن یک هدف مشترک برانگیخته بودند. اما حقیقت آن است که چنین شور و شوق هایی در بین نخبگان به ندرت مشاهده شده است و موفقیت آنها هم جزیی بوده است. مشکلات شاید این حس را به افراد القا کند که اروپا در مقابل مردم خود پیروز شده است.
با این حال، در خلال یک مراسم صرف ناهار در یکی از رستوران های آلزاس فرانسه، آندره کلین اظهار کرد که ملی گرایی بیماری (اصلی امروز) است و اروپا درمان است. آقای کلین، مرد مهربانی که پیرهنی یقه گرد به تن کرده بود و یک ژاکت پشمی روی آن پوشیده بود، یکی از ساکنان اصل شهر کولمار است؛ شهری که خیابان های سنگر شده آن با خانه های نیمه چوبی اش به خط درآمده اند.
او می گوید: «من بیش از آنکه فرانسوی باشم، اروپایی هستم. مردم اینجا در اعماق وجود خود احساس اروپایی بودن دارند. آنها و نیاکان آنها اختلافات بیش از حدی دیده اند که بخواهند باز هم روزگارشان را به اختلاف بگذرانند.»
در بیشتر طول عمر او، منطقه سکونتش، در نقاطی قرار داشته که اختلاف های مرزی آنها در سطح بالایی بوده است. رود راین که ۲۰ کیلومتر با شهر کولمانر فاصله دارد، مرز روم بوده است. این شهر بخشی از امپراطوری مقدس رومی ها بوده است و پس از آن مدتی را به عنوان یک کشور- شهر سپری کرده است. در دوران ۳۰ ساله جنگ های صلیبی، این منطقه بارها توسط سوئد اشغال شد و در نهایت براساس معاهده وستفالی به فرانسه الحاق شد. پس از آن و قرن ها کشمکش بین فرانسه و آلمان باعث شد تا هویت منطقه ای مردم تقویت شود. آنها در هر زمانی به همان پایتختی متمایل می شدند که ادعای مالکیت آنها را داشت و به همین دلیل، هیچگاه هویت منطقه ای آنها بیش از اندازه رشد نکرد.
آندره کلین می گوید: «در اینجا، مردم از اعماق وجود خود احساس می کنند که اروپایی هستند.»
امروزه این منطقه مرزی خود را در قلب اروپا می بیند. دیگر آن مرزها به ندرت وجوددارند. حتی در اقدامی جدید، «فرودگاه اروپا» A۳۵ به فرانسه، سوییس و آلمان خدمت رسانی می کند. در اتفاق دیگری، مدتی پیش بود که معترضان فرانسوی و آلمان در ساحل رود راین جمع شدند و به ۲ زبان علیه فعالیت نیروگاه اتمی منطقه اعتراض کردند: «امواج رادیواکتیو، مرز نمی شناسند.»
مرز دیگری که توسط ذره های اتمی نادیده گرفته شده است، با نام میرین بین فرانسه و سوییس قرار گرفته و 300 کیلومتر از کولمار فاصله دارد. در آنجا، یک آزمایشگاه فیزیک اروپایی مستقر است که مرزها را به رسمیت نمی شناسد. در آن آزمایشگاه، فیزیکدان های مختلف تنها به فکر شتاب بخشی به پروتون ها هستند؛ پروتون هایی که با سرعت نور بین 2 کشور هم مرز خود در جریان هستند.
آقای کلین، سال ها در این آزمایشگاه به عنوان مدیر اجرایی خدمت کرده است. او دوران جنگ سرد را به یاد می آورد که فضای حاکم بر آزمایشگاه را هم به انجماد کشانده بود. با این حال، زمانی که جنگ سرد از پهنه گیتی خداحافظی کرد، هیچ نامی از چینی و روس یا آمریکایی و اروپایی باقی ماند. همه فقط فیزیکدان بودند. کلین هیچ تعارضی بین داشتن هویت های چندگانه مشاهده نمی کند. او به طور همزمان یک بومی کولمار است، یک آلزاسی است، یک فرانسوی است و در نهایت یک اروپایی.
با این حال، آقای زانی معتقد است که اتحادیه اروپا (و به ویژه یورو) در حال فروپاشاندن اروپا هستند. پدر او یکی از مهندسان «ایتال سمنتی»، یک شرکت بین المللی مواد ساختمانی بوده است. او مجبور بوده است که بازنشستگی خود را به دلیل کاهش مستمری های ایتالیا در خلال بحران یورو، به تعویق بیندازد. او یک دانشجوی یونانی را به خاطر می آورد که در دانشگاه بارسلونا، همکلاسی آلمانی خود را به سخره گرفته و از او بابت پرداخت مالیات هایش تشکر کرده است.
او می گوید وقتی که می خواهیم یورو را با تمام رژیم های مالی اروپا منطبق کنیم، بدهکاران نمی توانند درباره سیاست ها تصمیم گیری کنند. از طرفی، وسواس برای ریاضت اقتصادی مانع از آن می شود که کشورها باز هم به مسیر رشد اقتصادی بازگردند. بانک مرکزی اروپا در کنترل هیچ کس نیست.
آقای زانی معتقد است: «اکنون زمان آن است که بگوییم یورو شکست خورده است. این پروژه باعث شده تا ایتالیایی ها و آلمان ها در مقابل یکدیگر قرار بگیرند. اکنون هیچ جامعه ای وجود ندارد. ما مردم اروپایی نداریم.»
جایی بین ۷۸ ساله آلزاسی و ۲۹ ساله میلانی، اروپا راه خود را گم کرده است. بسیاری از مردم هنوز هم از اتحادیه اروپا حمایت می کنند برخی از آنها بسیار پرحرارت هستند: بالتیکی هایی که آن را راهی به سمت موفقیت و امنیت می دانند، بلژیکی هایی که امیدوارند راهی باری مقابله با جدایی طلبی پیدا کنند و ایتالیایی ها و رومانیایی هایی که به دنبال یک سنگر در مقابل سیاستمداران منحرف خود می گردند. با این حال، هویت اروپایی در حال کمرنگ شدن است.
در سال 1861، ماسیمو دازگلیو، یکی از سران حکومتی ایتالیا عنوان کرد: «ما ایتالیا را ایجاد کردیم. اکنون زمان آن است که ایتالیایی ها را ایجاد کنیم.» برنامه او خبر از یک پروژه منطقی داشت. آلمان هم همین برنامه را داشت، همان طور که بریتانیا به دنبال ایجاد هویت بریتانیایی بود اما اکنون، ماهیت و اصولی که نیاکان اروپایی ها ساخته اند و با سمبل ها و موفقیت های فرهنگی همراهشان کرده اند، بسیار غیرمنطقی به نظر می رسند و همه در مقابل بروکسل جهت گیری می کنند.
در سال ۱۹۷۷ این طرح مطرح شد که در موزه های کشورهای مختلف، اتاقی هم برای اروپا درنظر گرفته شود اما با مخالفت نمایندگان کشورها مواجه شد. در سال ۱۹۹۰، کتاب «اروپا و تاریخچه مردم آن» نوشته شد. در این کتاب که به ۸ زبان منتشر شد، تلاش شد تا چهره ای واحد از اروپا ارائه شود و همه مردم را نواده «هومو ارکتوس ها» بنامد که از دوران نوسنگی در خاورمیانه (۸ هزار سال پیش از میلاد) جدا شده و به این قاره آمده اند. اما مشکل آنجا است که تاریخ و ادبیات را نمی توان عوض کرد. افراد بسیاری وجود دارند که در فرهنگ یک کشور به عنوان قهرمان شناخته می شوند و در فرهنگ کشوری دیگر یک فرد منفور هستند.
البته بخشی از این موضوع به دلیل تعصب است. برای سالیان طولانی، چنین حماقت هایی بی اهمیت بود. پس از آنکه فرانسه برنامه ایجاد یک ارتش اروپایی را در سال 1954 رد کرد، اروپا تصمیم گرفت بر آنچه تمرکز کند که به گفته ون میدلار، «سیاست خرد» تعرفه و تجارت نامیده می شد. این شرایط به جای تمرکز بر سیاست کلان ملی گرایی و هویت طلبی قرار گرفت. اداره تعرفه و تجارت هیچگاه نیاز به حمایت زیاد رای دهندگان نداشته و آنها هم برایشان مهم نبوده که پروژه اروپا یک پروژه فنی و نامعمول است.
۶ سال بعد معاهده ماستریخت تلاشی ناقص برای تعمیق اتحادیه در پاسخ به بحران اتحاد آلمان بود تا پایاین برای فرانک، لیره و اسکودو رقم بزند. زمانی که کشورهای شرق اروپا به این اتحادیه ملحق شدند، قوانین مربوط به جنبش آزادی، هدیه ای برای لوله کش های لهستانی وس قف سازان رومانیایی به بار آورد تا با پاریسی ها و لندنی ها در تماس باشند. بنابراین اتحادیه اروپا نیاز به مشروعیت مردمی داشت.
یک رویکرد این بود که به ساختار قدرت سیاسی جدید نیاز است و امید می رفت هویت سیاسی جدید پذیرفته شود. از این رو در سال 2009، پارلمان اروپا به طور مستقیم توسط مردم انتخاب شد و نقش قانون گذاری را در کنار دولت های اروپایی پذیرفت. حالا این امر کمک می کرد تا رییس اتحادیه اروپا به آسانی انتخاب شود. اما پارلمان در تولید یک ملت کمک نمی کند.
تحقیقات پیمایشی که در سال ۲۰۱۴ و پیش از بیشتر انتخابات صورت گرفت نشان می داد که مردم بریتانیا متوجه شده اند که از هر ۱۰ نفر تنها یک نفر می تواند اسم خود را به عنوان عضوی از پارلمان اروپا قرار دهد، این درحالی است که برای «وست مینیستر» این رقم به ۵ می رسد. بسیاری از رای دهندگان در زمان انتخابات پارلمان اروپا مانند نظرسنجی های ملی عمل می کردند تا از این فرصت به دست آمده استفاده کنند و علیه دولت وقت اعتراض کنند. به عنوان یک نتیجه، حدود یک سوم از این نهاد (پارلمان اروپا) باید به معنی تجسم روح اتحادیه اروپا باشد که در نهایت معلوم می شود نشات گرفته از اصل اروپاهراسی است.
یعنی پارلمان می داند بسیاری از کسانی که به پارلمان راه یافته اند اعضای دولتی هستند. بنابراین وسواسی در مورد پروسه اتحادیه اروپا دیده می شود و به جای اینکه قانون گذاران به پارلمان راه یابند، عده ای لابی گر و مذاکره کننده به آن نفوذ می کنند تا بتوانند نفوذ و بودجه خود را در داخل اتحادیه بالا ببرند.
در هر حال این قانون اساسی دارای ۴۴۶ ماده و ۳۶ پروتکل مکمل بود که در ۵۰۰ صفحه به نگارش درآمد. در قضاوت جانانه آقای اندرسون، قانون اساسی اتحادیه اروپا یک طرح غیرقابل نفوذ برای توزیع مجدد الیگارشی بود که به رشته تحریر در آمده است. البته همواره صحبت این ادعای اندرسون درست از کار درنیامد.
در سال 2005، رای دهندگان در هلند با انتخاب قانون گذاران خود یک شگفتی بزرگ خلق کردند. فرانسه هم همین طور. رای دهندگان خلاف معاهده لیسبون عمل کردند. رای دهندگان در ایرلند هم با رای خود یک شکست دیگر به معاهده لیسبون تحمیل کردند. تغییراتی که از ماستریخت در جهت ایجاد یورو شروع شد نمی تواند توجیه خوبی برای رای دهندگان واحد اروپایی باشد. زیرا در عمل انتخابی وجود ندارد.
با این حال خروجی مشروعیت در حال کم رنگ شدن است. در این پروسه مزایای دیرپایی همچون صلح اهمیت خود را از دست می دهند. دولت ها اعتماد خود را نسبت به بروکسل از دست می دهند و اتحادیه اروپا را به دلیل معاملات و ساز و کارهای نامناسب سرزنش می کنند و از معاهده ای که امضا کرده اند نفرت پیدا می کنند و در زمانی که به خروجی مشروعیت نیازمند است، در پایین ترین سطح خود قرار می گیرد. زمانی یک سیستم نیاز دارد سر پا بماند که دور از خشم و انزجار باشد. بنابراین هر نوع ایمانی که به این اتحادیه وجود داشته باشد در حال افول است.
هنری کیسینجر، نویسنده نظم جهانی و وزیر سابق امور خارجه امریکا بر این باور است که یک سیستم ژئوپولیتیکی، اگر به دنبال ثبات است، باید بین قدرت و مشروعیت مفروض تعادل برقرار کند. یک سیستم زمانی با چالش مواجه می شود که قدرت یا منابع مشروعیت تغییر کند. اتحاد جماهیر شوروی زمانی از هم پاشید که قدرت روس ها کاهش یافت و یا امپراتوری چین که توسط سلسله کیانگ اداره می شد دیگر نتوانست وفاداران را به دور خود نگه دارد و از مشروعیت ساقط شد. آنچنان که اروپا توسعه یافت، قهرمان رویای مونه (اقتصاددان و سیاستمدار فرانسوی) برای مشروعیت شکل نگرفت.
مونه یکبار گفت که شش کشور موسس اتحادیه اروپا منبع جوشش تغییر بوده اند. با شروع یک روند اصلاحات مستمر در اروپا، فردای دنیا دچار تغییرات اساسی خواهدشد و مرزهای این تغییرات به فراتر از کشورهای غربی خواهد رسید. این چشم انداز جذاب است، اما این جوشش صدای غلیان خود را چندی است از دست داده است. حالا به یک توافق جدید نیاز است. متاسفانه در این رابطه نیروهای داخل بازی فاقد این توانایی هستند که به اضطرار با هم دست دوستی بدهند تا اتحادیه را دوباره در سالن «Horloge» گرد هم آورند. این یعنی شکست در مجاب کردن خلق اروپای واحد. آن گونه که آقای کلاین می گوید اتحادیه اروپا فاقد مشروعیت مردمی است تا اصلاحات مورد نیاز را به سرانجام برساند. در این پروسه ما با کمبود راه حل برای رفع نقایص رو به رو نیستیم.
یک مفسر می گوید: یکی از اجزای گم شده ایمان مذهبی است. یکی دیگر از فرضیه های ارائه شده درخصوص اینکه چرا اتحادیه اروپا راه را ناراست رفت زمانی است که اتحادیه خواست از یکنواختی بیرون بیاید. با وجود استقبال سرد بسیاری از کشور های اروپایی از مهاجران سوری، برخی هنوز در کشورهای اروپایی در دام مسایل اخلاقی گیر افتاده اند و این موضوع را حاصل جمع با صفر تعبیر کرده اند.
«بریگزیت» بزرگترین مشکل اتحادیه اروپا نیست. چه بریتانیا در داخل اتحادیه باقی بماند چه برود، اتحادیه اروپا هنوز باید با موضوع مهاجرت دست و پنجه نرم کند و یورو به سمت مسایل بغرنج تر و پیچیده تر پیش خواهد رفت. پیشرفت ها و توسعه هایی که به وجود آمده با رکود اقتصادی دست به گریبان خواهدشد.
با نرخ بالای بیکاری تغذیه مناسبی برای پوپولیسم فراهم می شود و نخبگان دچار سرخوردگی خواهندشد. جنگ بین بدهکاران و بستانکاران درخصوص ریاضت اقتصادی ادامه خواهدداشت و اتحادیه اروپا برای کاهش بدهی متکی به بانک مرکزی این اتحادیه خواهدبود. تا زمانی هم که مردم زیر بار مشکلات اقتصادی قرار داشته باشند، کمتر تمایل به مهاجرپذیری خواهندداشت. آلمانی ها نیز هرگز نخواهندپذیرفت که به طور رایگان به شرقی ها سواری بدهند و شرقی ها نیز درخصوص موضوع مهاجرت هرگز کوتاه نخواهندآمد. کسانی که شوق حل کردن این مسایل را داشتند به طول کلی سرخورده شده اند.
سیاست ائتلافی به ندرت آسان پیش می رود. تاخیرداشتن در برنامه های اتحادیه اروپا غالب است. اما کسانی که تا پیش از این اروپاهراسی را موضوعی ساده می انگاشتند، هم اینک به هراس افتاده و ناامید شده اند. هنگامی که رهبران اروپایی با یک بحران رو به رو می شوند با استفاده از راه حل های جزر و مدی خود را به ساحل آرامش می رسانند تا بحران بعدی پدید آید. آنها برای اروپا ارزش قایل هستند اما به درستی از شکست ترس دارند.
مانند همیشه فرانسه و آلمان بیش از حدی که اجازه دخالت دارند در امور مهاجرین تصمیم گیری می کنند و همین موجب می شود مشکلات حوزه یورو به اوج خود برسد و بر سر دوراهی فروپاشی یا ثبات قرار بگیرد. فرانسه هرگز به عنوان یک شریک ارشد مطرح نبوده اما آلمان از پیش یک کشور غالب محسوب می شود. احتمالا با رشد جمعیت آنها قدرت خود را افزایش هم خواهند داد. یا شاید هم با پیوستگی رکود اقتصادی در ناحیه یورو، آنها مجبور به تحمل وزن بار راست افراطی در قاره سبز شوند.
در عین حال کشور آلمان توانایی حل کردن مسایل اتحادیه اروپا را به تنهایی ندارد. این موضوع برای خود آلمانی ها محل سوال است. آلمانی ها در نظرسنجی ها گفته اند کشور خود را مانند یک خزانه بزرگ می بینند که تنها وظیفه اش رفع و رجوع کردند مشکلات مالی سایر کشورها شده است. آنها می گویند آیا آلمان فقط باید از جیب خود خرج کند تا یکپارچگی کشورهای اروپایی حفظ شود؟
اگر شما قطاری سوار شوید و از ورشو و جنگل های کاج و دریاچه های آن عبور کنید به مرز لهستان با بلاروس خواهید رسید. زمانی آنجا خانه یک شاعر، چسلاو میلوش، بود. امروزه آنجا خانه فوندایا پوگرانیچزه است، یک نهاد مرزی که گرگ و میش اروپا به حساب می آید. آنجا نقطه ای است که خون های بسیاری ریخته شده است: اوکراینی، رمی، روس های ارتدوکس، لهستانی ها و لیتوانیایی ها. حالا آنها در این نقطه گرد هم زندگی می کنند اما کریستف چیزسکی مدیر یک موسسه دولتی می گوید: ملیت گرایی اینجا خانواده ها را از هم جدا کرده است. مردم اینجا تصمیم می گیرند که آنها را لهستانی- لیتوانیایی خطاب کنند. به ویژه زمانی که آنها مقداری از هر دو نژاد را دارند.
ترجمه: محمدحسین بابالو، مهدی نیکویی، حسین موسوی
ارسال نظر