ایالات نامتحده اروپا؛ درمانگری که خود بیمار شد! (۱)
از بین تمامی افتخارات و امکانات باشکوه موجود در وزارت امور خارجه فرانسه، سالن I’Horlog را می توان باشکوه ترین آن ها به شمار آورد. سالنی که با طلا و مرمر سفید مجلل شده، با لوستر و ابریشم مزین شده و با نور اریب گویی سالن را شسته و با نمایی از ساحل رود سن به استقبال نگاه ها می آید.
در 18 آوریل سال 1951 وزرایی از آلمان غربی، ایتالیا، فرانسه و سه کشور از حوزه کشورهای بنلوکس (بلژیک، هلند و لوکزامبورگ) به عنوان بزرگ ترین امپراطوری های آن زمان سندی از همکاری ها را امضا کردند که در نهایت به معاهده پاریس مشهور شد. این معاهدات کافی بود تا 4 دهه پس از آن اتحادیه اروپا تشکیل شود.
تشکیل اتحادیه اروپا صبغه ای تاریخی دارد هرچند که از ابتدای کار آن نیز شکننده بودنش مشخص بود ولی به مرور زمان تردیدهای بیشتری درخصوص ادامه حیات آن ایجاد شد. تاریخ اروپا سرشار از رخدادهایی است که سراسر با خونریزی و تجاوزکاری همراه بوده اما در نهایت به ایجاد یک اتحادیه واقعی منجر شده؛ هر چند مشخص نیست که فرجام آن چه خواهدشد.
در نگاه اول معاهده پاریس به عنوان یک طرح مصوب برای مدیریت تولید زغال سنگ و فولاد بود، اما این پیمان به سادگی توانست به قلب یک توافق صلح بین آلمان و فرانسه منتهی شود. هرچند که به نسبت واقعیت های پیرامونی این موافقت نامه ها حالتی نمادین داشت ولی جلال و شکوه خاص آن ها باعث شده تا بخشی از شکوه کاخ ورسای و عظمت این دو کشور را نیز دربر بگیرد.
جین مانت در خاطرات خود می گوید: توضیح یک سند نگارش شده در فرانسه بر کاغذ هلند و با جوهر آلمانی؛ که بخش هایی از آن در بلژیک و لوکزامبورگ ساخته شده و البته با ابریشم ایتالیایی نیز مزین شده است. البته مانت نگفته است که چگونه و به چه دلیل در این مذاکرات از کوه در رفته و در برگه موافقت نامه وزرا جای امضا را خالی گذاشته بود. (ژان مونه اقتصاددان سیاسی و دیپلمات فرانسوی؛ بسیاری او را معمار اصلی اتحادیه اروپا و پدر و موسس آن می دانند. او به عنوان رییس امور عالی انجمن زغال سنگ و فولاد اتحادیه اروپا از عوامل اجرایی اروپا بود و به همین دلیل به عنوان «پدر اروپا» شناخته شده است. مونه که هرگز به عنوان رییس اتحادیه انتخاب نشد، پشت صحنه دولت های امریکایی و اروپایی به عنوان یک پیونددهنده خوب و عملی انترناسیونالیست کار کرد.)
سخاوتمندانه تر از ورسای و عملی تر از بریان کیلوگ، معاهده پاریس به یک معاهده فراملی و منحصر به فرد تبدیل شد. هم اکنون اتحادیه اروپا یک دادگاه فراگیر، کی پارلمان، یک مدیر اجرایی و یک رییس جمهور (درواقع چندین رییس جمهور) و یک ساز و کار اجرایی بسیار بزرگی دارد که شاید همگی آن ها از بهار سال 1951 آغاز شده باشد و یک تغییر جهت بنیادین و بسیار بزرگ تاریخی را نیز نشان می دهد. در قاره ای که تاریخ آن به خون آغشته است؛ ایده فرانسه، آلمان یا هر کشور بزرگ دیگری درخصوص کنار کشیدن سلاح غیرقابل باور بوده است.
البته هم اکنون وزرای اتحادیه اروپا با مشکلات و نگرانی های بسیاری رو به رو هستند. ارز مشترک و رایج این اتحادیه با مشکلات و شکست ها و تضعیف بسیاری مواجه شده است. از سپتامبر سال ۲۰۰۹ تاکنون (به جز چند ماه در سال ۲۰۱۱ که نرخ بیکاری تا ۹.۸ درصد کاهش یافت) نرخ بیکاری بالاتر از ۱۰ درصد به ثبت رسیده؛ هرچند که این رقم برای جوانان و دقیق تر، درصد بیکاری جوانان اتحادیه اروپا رقمی بیش از ۲۰درصد بوده است.
همین چند سال پیش برخی از کارشناسان با نگارش کتاب هایی با عناوین رویای اروپایی و یا چرا اروپا در قرن 21 از هم گسسته خواهدشد، از احتمالی خطرناک صحبت کرده و حتی این رخداد را هشدار داده بودند. با این حال امروز پروفسور ژان زیلونکا، استاد سیاست های اروپایی در آکسفورد در گزارشی از وضعیت اتحادیه اروپا می نویسد: از شک و تردیدهای موجود حیرت زده شده است. در ماه مه، رییس کمیسیون اروپا ژان کلود یونکر ضمن اظهار تاسف عنوان داشت: در گذشته ما با هم کار می کردیم... ما مسئولیت بزرگی برابر بخش بزرگی از تاریخ داریم. این وضعیت کاملا سپری شده است.
دونالد تاسک از مدیران اتحادیه اروپا (رییس شورای اروپایی) حتی عنوان داشته است: ایده کشور واحد اتحادیه اروپا تنها یک چشم انداز بود... یک توهم بود. یکی از جلوه های کالیدی اروپا هنوز ثابت باقی مانده است و یکی دیگر هم با یک چرخه کامل آمده است. طرح مونه (مبتکر اتحادیه اروپا) یک پاسخ به مشکل آلمان داشت: بسیار بزرگ برای خروج در بین معادلات، بسیار کوچک برای تسلط بر همسایگان، آن هم بدون کاربرد زور و خشونت. این پاسخ تاکنون و برای مدتی طولانی جواب خوبی بوده است. برای ۶۵ سال، آلمان برای اثبات خود در اتحادیه اروپا خود را آماده کرده بود؛ در عوض، به او اجازه داده شد تا به عنوان یک عضو کامل در اتحاد اروپای غربی جایگیری نماید. امروزه به زور اتحاد و گسترش اتحادیه اروپا و توانمندی اقتصادی خود، آلمان اروپا را به حرکت در می آورد.
اروپا چه هست؟ این سوالی بود که وینستون چرچیل در ماه مه سال 1947 عنوان داشت. یک سنگ شکسته؛ قبرستانی به شکل خانه روی یک تپه کوچک یا یک بستری برای پرورش طاعون و تنفر؟
جنگ در اروپا تاکنون به مرگ ۳۶.۵ میلیون نفر انجامیده است. در بسیاری از کشورها تعداد شهروندانی که کشته شده اند از تعداد سربازان نیز بیشتر بوده است. مورخی به نام تونی جادت می نویسد: در یوگسلاوی پس از جنگ ۲۵ درصد از باغ های انگور، ۵۰ درصد از دام ها، ۶۰ درصد از جاده ها، ۷۰ درصد از صنایع و ۲۰ درصد از خانه ها نابود شده بود.
پیروزی متفقین بر مهاجمین آلمانی نتوانست باعث نجات 16 هزار هلندی در زمستان گرسنه سال 1944 و 1945 شود. سه هفته پس از ورود نیروهای روس به وین 87 هزار تجاوز علیه زنان به ثبت رسید. جیره روزانه نیروهای امریکایی در ژوئن 1945 برابر تجاوزگری آلمان ها چیزی نزدیک به 860 کالری بود. یعنی یک سوم غذایی که به صورت معمول در روزگار فعلی مصرف می شود. هم اکنون پلندپروازی های دولت ها با توازن قدرت فعلی دیگر جایی برای خودنمایی ندارد.
عصر وستفالیا
به عنوان چند کشور مدرن، برقراری توازن قوا هم اکنون بسیار دشوار به نظر می رسد. در قرن هجدهم بریتانیا توانست کشور دست ساخته خود را با یک امپراطوری ثروتمند پایه گذاری کند. انقلاب کبیر فرانسه (سال 1789) نیز توانست با تجهیز منابع برای دولت ها نهایتا شرایطی را فراهم سازد که به پایه گذاری جنگی دیگر منجر شود. ناپلئون جنگی را آغاز کرد که کل قاره سبز را به خاک و خون کشید هرچند وی از ایجاد یک هویت ملی برای تاخت و تاز و افزایش قیمت خویش نیز بهره گرفت. تلفیقی از فرهنگ عامه و داستان های حماسی از اجداد خود، شجره نامه ها و نظریات و تفکرات مختلف که در نهایت همه چیز را به یک میدان مسابقه تشبیه کرده و البته هویت های ملی را نیز تقویت کرده بود. این وضعیت باعث شد تا وجود تحصیل، نخبگان چندوطنی و چندزبانه در اروپا رشد بسیار ضعیفی داشته باشد.
مورخ نورمن دیویس در این زمینه می نویسد: توده مردم نیمه تحصیلکرده که تنها به عنوان یک فرانسوی، آلمانی، انگلیسی یا روس فکر می کردند در این دوره خودنمایی بیشتری پیدا کرد.
از سال ۱۸۱۴ آلمان ۵ بار به فرانسه لشکرکشی کرد. بعد از سال ۱۹۱۴ دوباره جنگ درگرفت و قاره اروپا باز هم به خاک و خون کشیده شد، گویی جاه طلبی های اروپایی ها تمامی ندارد. در سال ۱۹۴۵ باز هم اروپا درگیر جنگی شد که رایش سوم آن را آغاز کرد. البته ترس از آلمان این بار با خودنمایی کمونیسم در شرق نیز ادامه یافت تا جایی که کودتای کمونیستی ۱۹۴۸ در پراگ رخ داد. تمامی این کشمکش های خونی در نهایت نام و یاد معاهده ای به نام وستفالی را زنده می کند.
پیمان وستفالی، پیمان نامه ای است که پس از پایان جنگ های سی ساله مذهبی در اروپا در خلال سال های 1618-1648 میان کشورهای اروپایی نهایتا در 1648 میلادی بسته شد. در این پیمان تمام کشورهای اروپایی به جز بریتانیا و لهستان شرکت داشتند. وستفالی نخستین پیمان صلح چندجانبه پس از رنسانس در اروپا است. این پیمان بعدها منجر به معاهدات بزرگ مشابهی بین کشورها شد که در نهایت به قانون بین الملل انجمید.
در این پیمان حقوق برابر و یکسان کشورها به عنوان واحدهای سیاسی مستقل برای نخستین بار مطرح و مورد پذیرش قرار گرفت. مطابق این پیمان کشورهای مستقل حق تعیین سرنوشت خود را دارند، برابرند و حق دخالت در امور هم را ندارند. بنابراین این پیمان گاه در تعارض با جهانی سازی و دخالت های نظامی، انسانی و دخالت علیه دولت های شکست خورده (زمینه باندهای تروریستی) است.
این معاهده توسط امریکا و انگلستان وتو شد زیرا آن ها نگران این بودند که فقر، باعث سرکوب و فروپاشی آلمان غربی شده و یا بخشی که تحت تسلط تاثیر اتحادیه جماهیر شوروی است، سر به طغیان بگذارد. همان گونه که در سال های ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۷ فرانسه به اتحادیه جماهیر شوروی برای انعقاد پیمانی برای ایجاد موازنه ای جدید از قدرت نزدیک شده تا پیمان قدیمی وستفالی را مجددا احیا کند،. اما این اقدام برای استالین اصلا جذاب نبود.
چرا این معاهده بسیار سست بود؟ دولت ها از یک طرف دلایل ساده را کنار می گذارند و از طرف دیگر تنور داغ زمان واقعیت های دیگر را برای آن ها به ارمغان می آورد. طرح های بزرگ به بازسازی نازیسم و بلشویسم آلوده شد. در جنگ جهانی دوم آلبرت اسپر، معمار ارشد هیتلر، سیاست جدید پان اروپایی را طرح ریزی کرد. هم اکنون بدبینی به سیاست و احساسات را می توان به وضوح مشاهده کرد. ریمون آورن فیلسوف فرانسوی معتقد است، اندیشه جامعه مدرن مشاهده جا به جایی اشتیاق و خشم بوده است. کجای جنگ جهانی اول مبانی سیاسی داشت؟ تاثیرگذاری افراط گرایی بود. حادث می نویسد: جانشینان نتایج مخالف ایجاد کردند؛ یک اشتیاق عمیق برای حالتی عادی.
مشابه همین سرنوشت هم در مذاکرات توسعه جامعه زغال سنگ و فولاد به جامعه اقتصادی اروپا (که به عنوان یک منطقه تجارت آزاد موسوم به «بازار مشترک» شناخته می شود) رخ داد. در سال 1955، در کنفرانسی که در مسینای ایتالیا برگزار شد، فرانسه موافقت کرد که این طرح را پس از یک جلسه شبانه با نمایندگان مشتاق بلژیک بررسی کند. یک سال بعد، نخست وزیر فرانسه، گوی مولت همچنان برای این اقدام، تردید داشت.
درست است که او مدت ها دغدغه تامین انرژی برای فرانسه را داشت و برای حل این مشکل خواستار موافقت دیگر کشورها برای تامین انرژی از محل نیروگاه های هسته ای (معروف به اُروتُم) بود، اما اطمینان نداشت که بازار مشترک، بتواند از پس این طرح برآید.
یک اتحاد با رشد مستمر
در 6 نوامبر 1956، کنراد ادائر، اولین صدراعظم پس از جنگ جهانی آلمان غربی، به پاریس سفر کرد تا فرانسوی ها را برای امضای پیمان نامه متقاعد کند. او موفق نشد به هدف خود برسد اما دلیل این موضوع، آنتونی ایدن، نخست وزیر بریتانیا نبود. زمانی که سران آلمان غربی و فرانسه در حال مذاکره بودند، او به مولت زنگ زد و گفت: بریتانیا به دلیل فشارهای آمریکا عملیات های نظامی خود را با فرانسه و اسرائیل در سولز به حالت تعلیق درآورده است. مولت از این سخن به خشم آمده بود اما ادنائر از فرصت استفاده کرد و گفت: «اروپا، انتقام تو خواهدبود.»
در سال 1948، جورج کنان، دیپلمات آمریکایی در نوشته ای به جمع بندی دیدگاه های واشنگتن پرداخت: اگر نتوان آلمان را در قالب یک اتحاد اروپایی، سازماندهی و احیا کرد باز هم شاهد ظهور کشوری (آلمان) خواهیم بود که قصد کشورگشایی و تصرف سرزمین های دیگر را دارد. اگر آلمان احیا نمی شد، تصرف می توانست توسط روسیه شکل بگیرد. آمریکا نیاز به یک تصویر قدرتمند و موفق از اروپا داشت تا بتواند به تردیدهای آلمان خاتمه دهد. بدون حمایت آلمان، مشارکت و همکاری اروپایی ها می توانست به شکست منتهی شود.
این موضوع برای مونت هم مصداق داشت. او مرد برجسته ای بود. او در بخش غربی فرانسه و در منطقه چارنت به دنیا آمده بود. او در ۱۶ سالگی مدرسه را رها کرد تا در کسب و کار خانوادگی «کاگناک» در فرانسه به کار مشغول شود. بعدها او به عنوان معاون دبیر کل جامعه ملل وقت منصوب شد و وظایف مهمی در شانگهای و همچنین در خلال جنگ جهانی دوم به عهده گرفت.
با این حال، او قادر نبود سیاستمدارانی را که از ایده هایش به طور محتاطانه استفاده می کردند، تبدیل به انسان هایی مصمم و باورمند به آن اصول کند. دولگ (که مونت گاهی تصور می کرد مکالمه های تلفنی اش را شنود می کند) یکی از شکاک ترین افراد به ایده های مونت بود که شک هایش همچنان ادامه داشت. او نمی توانست اروپا را به شکل یک واحد ببیند و هر چیزی که قدرت کشورش را به خطر می انداخت، نمی توانست تحمل کند.
در سال های ابتدایی دهه ۷۰ میلادی، وزیر خارجه فرانسه، میشل یوبرت از ادوارد بالادور (که بعدا به عنوان وزیر اقتصاد و نخست وزیر کشور ایفای نقش کرد) پرسید: «اتحادیه اروپا» واقعا به چه معنی است و چه ویژگی هایی خواهدداشت. بالادور پاسخ داد: «هیچ، اما زیبایی آن به همین است.»
ارسال نظر