شور زندگی در دنیای کیارستمی
عینک تیره که کیارستمی تقریبا در تمامی تصاویرش به چشم داشته بارها و بارها توجه اهل نظر را برانگیخته است: گاهی کنایه آمیز و برای تعرض و تعریض و گهگاه از باب شوخی.
جدی که بنگریم کیارستمی نگاهی بسیار روشن و روشن کننده به مسائل و موضوعاتی که مطرح می کند، دارد. چنان که بعضی از منتقدان و بزرگان سینمای جهان بر تاثیر آشکار او در تغییر نگاه به سینما سخن گفته اند. درست وقتی که سینمای تجاری به ابزار هیجان و خشونت تبدیل شده بود، سینمای او پیام آور آرامش، اندیشه، صلح و ستایشگر زندگی انسانی بود.
او کار خود را با نظر بر جهان کودکی و نوجوانی از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز کرد و به اوج رسید، ولی به انتها نرسید. ادامه این نگاه به عالم کودکان و نوجوانان را بعدها در «مشق شب» و «خانه دوست کجاست» می بینیم. نگاه او هر چند از دنیای کودکی آغاز می شد ،اما در نهایت نقبی به پس زمینههای اجتماعی و دشواریهای آن می زد. از همین جا پیداست که کیارستمی اهل توقف نبود و پیوسته دست به تجربههای نو می زد. در مقایسه با دیگر بزرگان، این از ویژگیهای متمایز اوست.
کیارستمی محدود به سینما نماند و در عکاسی هم وارد شد. سوژههای او مانند جاده، برف، باران، درخت، در ، با شکلها و شیوههای ابداعی و تکنیکی خودش که بیانی انسانی و راز آلود از جهان ارائه می دهد، باز هم به رونق این حوزه هنری افزود. او نه تنها در معرفی سینمای ایران به جهان و کسب بیشترین جوایز جهانی برای یک هنرمند ایرانی مهمترین قدمها را برداشت، بلکه در عکاسی هم راهی نو برای نشان دادن خرد و اندیشه ایرانی به روی جهانیان گشود.
مگر می شود تجربه او در ویدیوآرت «برکه و قورباغهها» را فراموش کرد؟ آیا این اثر روایت و تصویر دیگری از «داروگ» نیما یوشیج نیست؟ قورباغههایی که در اثر ماندگار او دور تصویر ماه در مرداب جمع شدهاند و با رفتن ماه پراکنده می شوند و نوری نیست که آنها پیرامونش گرد آیند. آیا رابطه داروگ با باران با رابطه قورباغه و ماه جابجا نشده است؟ گمان نمی کنم کسی مخالف عنوان نگاه شاعرانه کیارستمی باشد.
کیارستمی با آنکه سینماگر و عکاسی هنرمند و جهانی است، به شعر و ادبیات فارسی نگاه ویژه خود را دارد و از شعر و غزل قلههای ماندگار شعر ایران با نگاه ویژه خود، شاه بیت و مصراعی را برمیگزیند و در گفتگو با مخاطب امروزی تقطیع می کند. این شیوه او پیداست که مدرن است. در آغاز همان اثر نخستین این مجموعه از حافظ، جملهای از آرتور رمبو شاعر تاثیرگذار قرن ۱۹ فرانسه که در جوانی در کنگو به دست بومیان آفریقایی، کشته، پخته و خورده شد و مورد علاقه کیارستمی بود، آورده است.
قریب به این مضمون که هیچ چیز جز مدرنیته نمیماند؛ اما مدرنیته او جای تامل دارد. در جمعی با حضور ایشان این نکته را گفتم که مدرنیته کیارستمی در ناکجاآباد و در آن سوی مرزهای بلند فرهنگی ایران نیست. او توهم یک فرهنگ یکدست جهانی- اروپایی را ندارد. مدرنیته ای که در آثار او دیده می شود حاصل گفتگویش با قلههای ادب فارسی است. از این رو مدرنیته او با سنت کهن شعر و ادب ایران عجین است وگرنه چگونه ممکن است حافظ و مولوی و سعدی در ذهن او این همه جولان دهند؟ او از معدود هنرمندانی است که به جد با متون و میراث کهن ادبی ایران همنشین بوده و پیوسته آنها را مرور کرده است.
از این گفتار نتیجه دیگری هم می توان گرفت. کیارستمی شاعری است که با زبان سینما می سراید. انگار در دوره مدرنیته، یا دست کم مدرنیته او شعر هم زبان جدیدی می طلبد و سینما کم کم جای آن را می گیرد و او قرار است به حافظ سینمای ایران تبدیل شود و سرود عشق و زندگی و سرزندگی را بخواند و بخواند. سرودی که در همه آثار او چشمگیر است. او در هر شرایطی به دنبال زندگی است، حتی در ویرانههای پس از زلزله رودبار و زیر درختان زیتون.
ظاهراً برخی آثار او برخلاف جریان زندگی با مرگ آغاز می شود ولی سرانجام به زندگی می انجامد. مثلا در همان صحنه پایانی فیلم برگزیده و جهانی طعم گیلاس در همان لحظه مرگ کسی که قصد خودکشی دارد ،در حرکتی نمادین با در دهان گذاشتن توتی از درخت نهتنها طعم شیرین زندگی را می چشد بلکه با تکاندن شاخههای آن شیرینی را به کودکانی که در اطراف درخت جمع شده اند میچشاند. انتخاب نماد درخت در آثار کیارستمی اتفاقی نیست. از او شنیدم که گفت: این شعر مولانا الهام بخش او بوده است.
این درختانند همچون خاکیان دستها بر کردهاند از خاکدان
در عرصه هنری دیگر یعنی چیدمان، کیارستمی در سال ۸۰، در موزه هنرهای معاصر با نظر بر باغ ایرانی چیدمان هفت چنار را به نمایش گذاشت و بعدها این اثر خود را که بسیار هم مورد توجه قرار گرفت به خانه هنرمندان ایران هدیه کرد که هنوز هم در آنجا سر به آسمان میساید. این تجربه نوین هنری کیارستمی، نگاه شاعرانه سهراب سپهری را در طراحی و نقاشی تنههای عظیم درختان در زمانه لاغر شدن آنها و نابودی زندگی طبیعی و به خطر افتادن زندگی انسان نشان میدهد. روایتی که در آثار حسین محجوبی به فراوانی و به طور وارونه به چشم میآید.
کودک هم در آثار کیارستمی نماد زندگی است، به ویژه که آنها را در نقش اول قرار می دهد، زندگی ای که عین آینده هم هست. در عین حال آثار او مستندگونه هم هست و می تواند بیننده را در برابر یک وضعیت واقعی قرار دهد. واقعیتی که در آن مرز بین کودک و بزرگسال و شخصیتهای سیاسی و اجتماعی به هم می ریزد. به فیلم قضیه شکل اول و شکل دوم اشاره می کنم که در اوایل انقلاب ساخته شد و درونمایه تازه ای داشت. هر چند این نگاه و شیوه روایت در برخی آثار دیگر او هم وجود دارد که به دنبال راه حلهای متفاوت برای پاسخ گفتن به یک سئوال و انتخاب کم هزینه ترین و درست ترین راه است.
در بخش نخست این فیلم معلمی در اثنای درس دادن متوجه رفتار دانش آموزی میشود که به دور از چشم او نظم کلاس را به هم میریزد و آموزگار نمی تواند او را بیابد. معلم با تنبیه سایرین میکوشد دانش آموز خاطی را پیدا کند. آنگاه در بخش دوم کیارستمی نزد شخصیتهای سیاسی و فرهنگی آن روز می رود و از آنها می پرسد که تکلیف دانش آموزی که مورد تنبیه قرار گرفته است چیست؟ اگر شما به جای او بودید چه میکردید؟ آیا دانش آموز خطاکار را معرفی میکردید یا خودتان از کلاس بیرون می رفتید؟ کدام راه؟
آثار کیارستمی را می توان در پاسخ به چالشهای معمول زندگی روزمره دنبال کرد. همین توجه به کودکان و نوجوانان که نماد آینده و زندگی اند باعث می شد که کیارستمی عملا برای تربیت نسلهای آینده دست به کار شود. به همین دلیل است که با آنکه بالاترین جایگاه را در سینمای معاصر جهان داشت ،لحظه ای از آموختن و آموزاندن غافل نبود. آقای سیف الله صمدیان گزارشی دیدنی از کارگاه آموزشی او در مراکش به تصویر کشیده است. در این کارگاه اسکورسیزی، کارگردان برجسته آمریکایی نیز حضور دارد و کارگردان عملا به مقایسه شیوه فیلم سازی و آموزش این دو می پردازد. در نگاه اسکورسیزی سینما محصول یا امری ساختنی است، اما نزد کیارستمی نوعی تماشا و کشف است. به نظر او هر فردی قصههایی دارد که باید کشف شود. او به شاگردانش توصیه می کند که در صورت آدمها نگاه و قصه آنها را کشف کنید. در واقع سینماگر او سازنده نیست، کاشف است. این نگاه شاید متاثر از همان ادبیات کهن ایرانی است.
کیارستمی در ایران هم کارگاههای بسیاری برگزار کرد و شاگردان فراوانی داشت. تا آنجا که می دانم شخصیتهایی که در چنین جایگاهی هستند کمتر به این کارها می پردازند. او با جریان زندگی روزمره در هنر و اندیشه و ادبیات آمیخته بود. از این رو وجه دیگر کار او شرکت در نمایشگاهها و نشستهای دیگر هنرمندان بود. این نیز خصوصیت و تواضعی است که در بسیاری از بزرگان کمتر دیده ایم. بنابراین اطلاعات دست اولی از تحولات هنر و ادب در عرصههای مختلف داشت و همین به همه جانبه بودن نگاه او کمک می کرد. خلاصه آنکه کیارستمی کسی بود که درعین آنکه در اوج کرسی افتخار بود، برج عاج نشین نشد.
در دنیای کیارستمی شور زندگی و عشق به زیبایی موج می زد. ابزارهایش و سوژههایش عوض می شد، اما احترام به انسان و زندگی انسانی برای او اصل بود. خود او هم چنین منشی داشت. کم و گزیده سخن می گفت حتی در جمعهای خصوصی، از مجادله و خشونت کلامی پرهیز داشت اما به جای زبانش زندگی و هنرش سخن می گفتند. از این روست که با همان لطافت روح ایرانی اثری از خشونت در او و آثار او نمی توان دید. هرچند گروهی عینک سیاه کیارستمی را مانع از آن میدانستند که سمت نگاهش معلوم شود، اما میتوان گفت او در زیر آن عینک تیره بهتر میتوانست سمت و سوی نگاههای متفاوت دیگران را کشف کند و رازهای ناگشوده ذهن آدمی را فراروی آنها بگذارد.
ارسال نظر