براى على فرزند رحمان
مانند هميشه صبور بود، حتى براى رفتن، مانند همان روزهايى كه پدرش شهيد شد، صبور و آرام.مثل آخرين روزهاى رفتنش كه براى دوستان و برادرانش پيام داد، صدايش آرام و مطمئن بود: «برادر باشيد، تا قيامت».
على برادرانش را تنها گذاشت، على سختى زياد كشيد و سرسختانه مبارزه كرد، با داغ ازدستدادن پدر، با سرطان، با بيمارى ناشناختهاى كه هنوز معلوم نيست چرا سراغش آمد؛ اما حالا ميهمان پدر است؛ «رحمان دادمان» حتما به استقبال پسر مىرود، پدر و پسر با هم حرفهاى زيادى دارند، على از روزهاى سختى مىگويد كه پدر نبوده، از روزهاى بيمارى كه برادرانش و دوستان پدر همه حاضر بودند. مانند پدر كه هميشه پيشقدم بود، براى كمك، براى همدلى، براى همدردى، براى مسئوليتپذيرى، رحمان دادمان آن روزهايى رفت كه مديران مسئوليتپذير بودند، بىآنكه عدد فيش حقوقىشان برايشان مهم باشد.
شايد على براى پدر از اين روزها و اوضاع و احوال بگويد و پدر با آن صفاى باطن و صداقت و سلامتش باور نكند. على اين شبها ميهمان پدر است، و هر دو سر سفره مولا على. علی به رسم برادری، سلام برادرانش را به پدران شهیدشان میرساند.علی دادمان آرام گرفت کنار پدرش، کنار پدران شهید برادرانش که این شبها چشمهای گریانشان را ندید و رفت.
روحشان شاد
ارسال نظر