هر که مهاجرت کرد، ایرانی نیست؟
شناسنامه حقيقي و - نه آن چند برگ دفترچه يا كارت شناسايي كاغذي - شهروند ايراني را به هيچ بهانهاي نميتوان و نبايد باطل كرد، حتي اگر به هر دليل، از جغرافياي اين سرزمين، مهاجرت كرده باشد يا غزل خداحافظي را در پايان عمر، خوانده باشد. ايراني بودن، هيچ پيش شرطي جز ايراني بودن ندارد.
به گمانم بدترين و نگرانكنندهترين بلايي كه ممكن است گريبانگير يك ملت شود، آفت دوپاره شدن هويتي يا دو قطبي شدن است. سادهتر بگويم: اينكه شهروندان يك كشور در پهنه يك تاريخ و جغرافياي واحد، به هر دليل و بر اثر هر عامل، در عرصه اجتماعي يا سياسي، دچار نوعي خط كشي و صفآرايي رودر رو شوند وهر طرف در كژتابي نسبت به طرف ديگر تا آنجا پيش برود كه همه آرزو و كوشش خويش را نابودي يا دست كم از ميدان به در كردن و به حاشيه راندن طرف ديگر بداند، در واقع چيزي جز يك ملت كاغذي باقي نخواهد ماند. آيا شگفتيآور نيست در كشورهايي نوپديد همچون امريكا كه جز بوميان سرخ پوست و از متن رانده شدهاش ديگر ساكنان آن كه همه از اين سو و آن سوي جهان، گرد آمدهاند چيزي قراردادي را بهعنوان «هويت امريكايي» همچون بارگاه وحدت ملي خويش قرار دادهاند تا فراتر از همه گونهگونيهاي نژادي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي شهروندان چهل تكه، يك ملت واحد تلقي شوند، اما در كشوري كه ملت آن شناسنامه هويتي چند هزار ساله دارد، جلوههايي از «قطبي شدن» و چندپارگي زير پرچمهاي ساختگي، گاه مضحك و گاه اندوهبار، خودنمايي كند؟! كار به جايي رسيده كه گاه دو شهروند ايراني تنها به خاطر دو گرايش سياسي متفاوت، تاب گفتوگو با يكديگر را ندارند و با يكي، دو جمله، دست به يقه ميشوند و يكي آن ديگري را ضدانقلاب، منحرف، ولنگار، وابسته به بيگانه و... و آن ديگري طرف مقابل را به صفتها و القابي هم وزن و قافيه اينها ميخواند. اينك بايد پرسيد: اين تراژدي كميك، دستپخت چه عوامل يا چه كساني است؟
آيا كسي از دو يا چندقطبي شدن جامعه ايران دفاع ميكند؟ شايسته است كه صاف و پوستكنده بگويد: اگر پاسخ، منفي است پس چه عواملي دستاندركار چنين آفت پوككننده هويت ملي ايرانيان است؟
الگوي «حيدري- نعمتي» و تكهپاره شدن هويت ملي مگر شاخ و دم دارد؟ چه فرقي ميكند كه يك ملت- يعني شهروندان يك جامعه - را با چه برچسبهايي جداسازي كنيم: تنزه و مرزبندي قومي قبيلهاي، درجهبندي شهروندي، ترجيحتراشي براي خودي و راهاندازي خط توليد ناخودي آن هم به گونهاي خودخواهانه و مندرآوردي، اردوكشي سياسي براي سترونسازي يك سليقه يا جريان سياسي يا اعتقادي چه مفهومي جز دو قطبيسازي جامعه دارد؟ حتي انقلاب و فراز و نشيبها و سرد و گرميهايش نيز نبايد موجب قطبي شدن هويت يك ملت شود. به واقع، يكپارچگي ملي جامعه چيزي فراتر از همه تفاوتها و گونهگونيهاي خردهفرهنگي، موقعيت اجتماعي و اقتصادي، سليقه و گرايش سياسي، از جايي ريشه ميگيرد كه هيچ عامل بيروني را نه اجازه و نه ياراي دستاندازي به آن نيست و نبايد باشد.
لابد ميپرسيد كه از كجا ريشه ميگيرد و چگونه اين ريشه يگانه دچار آسيب ميشود؟
به باور اين قلم، هويت يكپارچه ملت را سه چيز رقم ميزند:
١- يكپارچگي سرزميني ٢- ارزشها و آرزوها و خواستههاي بنيادين مشترك ٣- سرنوشت يا «درد و درمان» مشترك.
هر عامل دروني يا بيروني كه به هر شكل و اندازه موجب آسيبرساني به هر يك از اين سه ضلع مثلث هويت ملي جامعه شود، عامل «قطبيسازي» و چندپارگي جامعه خواهد بود حتي اگر داعيهاش در مخالفت با دوقطبي كردن جامعه گوش فلك را كر كرده باشد.
متاسفانه در اين سالها، پهنه اجتماعي و سپهر سياست داخلي كشور، كم دچار آفت «دوقطبيسازي كاذب» نبوده است. به گمانم در مقايسه با هر جامعه ديگر و نيز در مقايسه با گذشته كشور خودمان، در اين چند سال مصرف انگها و برچسبهاي رنگارنگ و بيحساب و كتاب و گترهاي براي تسويهحساب سياسي با رقيب به ويژه از سوي طيفهاي «خود حق مطلق انگار» و در قالبهاي ايدئولوژيك يا پوپوليستي، بيسابقه بوده بهگونهاي كه انگاري گاه گرفتار كمبود برچسب شدهاند. فاجعهبارتر و مضحكتر اينكه گاه «دوقطبيسازان» جامعه ايران منت اين راهبرد ناشايست و «هويتسوز» را به گردن ارزشهاي ديني و انقلابي گذاشتهاند و صورتحساب تلاشهاي آشكار و پنهان خويش را در اجراي اين پروژه «ضدملي» و گسلساز اجتماعي براي نظام صادر كردهاند. به گمان اين قلم، جامعه ايران بايد نسبت به اين آفت هويت سوز، بسيار هشيار باشد.
ارسال نظر