شب چهارم ماه عسل،
شکستن بغض ۳۶ ساله در «ماه عسل»
چهارمین قسمت از برنامه ماه عسل با شکستن بغض ۳۶ ساله یک مادر و فرزند همراه شد.
خبرگزاری تسنیم: چهامین قسمت از برنامه ماه عسل در حالی پخش شد که ویدئویی از پشت صحنه برنامه روز گذشته این برنامه به نمایش درآمد و دوربین ماه عسل در جمع پرستاران شیرخوارگاه آمنه رفته و با آنها شاهد داستان آرزو افشار بود.
در ادامه این برنامه احسان علیخانی صحنه آمد و گفت: نمیدانم چه کنم وقتی کم صحبت میکنم میگوید که چرا اینقدر کم حرف شدهای و وقتی که زیاد سخن میگویم میگویند که چرا انقدر صحبت میکنی؛ به هر حال سعی میکنم امروز کمی میانهرو باشم.
علیخانی در ادامه برنامه گفت که پارمیدای دیروز برنامه ما به علت تصادف پدر و مادر خود روانه شیرخوارگاه آمنه شده بود؛ متأسفانه بچههای اینچنینی در کشور ما اندک نیستند. امیدوارم این حوادث در کشور ما از بین برود.
وی ادامه داد و وارد داستان امشب خود شد؛ امشب میزبان یک زوج هستیم، یک پدر و مادر که از آنها میخواهم که وارد صحنه ماه عسل شوند.
مادر و پدر داستان وارد صحنه ماه گونه ماه عسل میشوند؛ علیخانی سخن میگوید، دوستان بنده زحمت و تلاش بسیار انجام دادهاند تا پدر و مادر داستان ما از عراق به اینجا بیایند.
پدر داستان شروع به سخن گفتن کرد: ما از اربیل که در کردستان عراق است به ایران آمدهایم، وی ادامه داد و گفت که همسرش در سال ۱۹۷۰ به ایران آمده است و در مازنداران شروع به زندگی کرده است.
مادر داستان صحبتهای پدر را تکمیل میکند: چهارده ساله بودم که وقتی قوم و قبیلهمان در مازندران ساکن شدند با قوم و قبلهای دیگر ازدواج کردم؛ به گونهای که من به آن قبیله رفتم و یک دختر از آن تبار به همسری یک پسر از تبار ما در آمد.
مادر ادامه داد: سه سال با آن همسرم زندگی کردم و حاصل آن یک پسر دو ساله بود. موضوع از آنجایی شروع شده بود که میان آن زوج دیگری که بین دو تبار با هم ازدواج کردند ما هم دعوا کردهاند و از هم جدا شدند به همین علت من و همسرم مجبور شدیم از همدیگر جدا شویم. پسرم در آغوشم در حال شیر خوردن بود که از سینه من جدایش کردند و بردند و من دیگر نتوانستم دیگر او را بینم.
مادر داستان بغض و باقی داستان را تعریف میکند: بعد از مدتی گفتند که پسرت در دیگ آش افتاده، سوخته و در بیمارستان جان خود را از دست داده است.
پدر داستان شروع به سخن گفتن میکند: هفده ساله بودم که با توصیه مادرم با همسرم ازدواج کردم، بعد از مدتی متوجه شدم که همسرم قبلاً این وقایع را پشت سر گذاشته است و با گذشت مدتی بیشتر فهمیدم که پسری داشته است که در دیگ آش افتاده و به علت شدت سوختگی، فرزندش در بیمارستان فوت کرده است.
پدر داستان ادامه میدهد: ۲۲ سال از ازدواج من و همسرم گذشت که شخصی پیش من آمد و گفت که پسر همسرت زنده است و در حال تحصیل است. حدود هشت مرتبه از عراق به ایران آمدم و به دنبال پسر همسرم گشتم اما او را پیدا نکردم. حدود یک سال و نیم پیش بالاخره او را پیدا کردم و نمیدانستم این داستان را چگونه به همسرم، چرا که همسر عمل قلب باز کرده است. رفتم و پسر همسرم «امید» را دیدم و به او گفتم من همسر مادرت هستم باور نمیکرد، بسیار با او سخن گفتم تا باور کرد.
بغش مادر داستان میشکند و اشک از چشمانش سرازیر میشود.
درِ ماه عسل باز میشود و امید داستان وارد صحنه میشود و مادر را در آغوش میگیرد، دقایقی ماه عسل سراسر اشک میشود؛ اشک مادر و پسر که ۳۶ سال فراق را میباریدند.
علیخانی در پایان برنامه به ناپدری داستان میگوید که کاش همه ناپدریها مانند شما بودند. پدر؛ شما قهرمان این داستان هستید.
در ادامه این برنامه احسان علیخانی صحنه آمد و گفت: نمیدانم چه کنم وقتی کم صحبت میکنم میگوید که چرا اینقدر کم حرف شدهای و وقتی که زیاد سخن میگویم میگویند که چرا انقدر صحبت میکنی؛ به هر حال سعی میکنم امروز کمی میانهرو باشم.
علیخانی در ادامه برنامه گفت که پارمیدای دیروز برنامه ما به علت تصادف پدر و مادر خود روانه شیرخوارگاه آمنه شده بود؛ متأسفانه بچههای اینچنینی در کشور ما اندک نیستند. امیدوارم این حوادث در کشور ما از بین برود.
وی ادامه داد و وارد داستان امشب خود شد؛ امشب میزبان یک زوج هستیم، یک پدر و مادر که از آنها میخواهم که وارد صحنه ماه عسل شوند.
مادر و پدر داستان وارد صحنه ماه گونه ماه عسل میشوند؛ علیخانی سخن میگوید، دوستان بنده زحمت و تلاش بسیار انجام دادهاند تا پدر و مادر داستان ما از عراق به اینجا بیایند.
پدر داستان شروع به سخن گفتن کرد: ما از اربیل که در کردستان عراق است به ایران آمدهایم، وی ادامه داد و گفت که همسرش در سال ۱۹۷۰ به ایران آمده است و در مازنداران شروع به زندگی کرده است.
مادر داستان صحبتهای پدر را تکمیل میکند: چهارده ساله بودم که وقتی قوم و قبیلهمان در مازندران ساکن شدند با قوم و قبلهای دیگر ازدواج کردم؛ به گونهای که من به آن قبیله رفتم و یک دختر از آن تبار به همسری یک پسر از تبار ما در آمد.
مادر ادامه داد: سه سال با آن همسرم زندگی کردم و حاصل آن یک پسر دو ساله بود. موضوع از آنجایی شروع شده بود که میان آن زوج دیگری که بین دو تبار با هم ازدواج کردند ما هم دعوا کردهاند و از هم جدا شدند به همین علت من و همسرم مجبور شدیم از همدیگر جدا شویم. پسرم در آغوشم در حال شیر خوردن بود که از سینه من جدایش کردند و بردند و من دیگر نتوانستم دیگر او را بینم.
مادر داستان بغض و باقی داستان را تعریف میکند: بعد از مدتی گفتند که پسرت در دیگ آش افتاده، سوخته و در بیمارستان جان خود را از دست داده است.
پدر داستان شروع به سخن گفتن میکند: هفده ساله بودم که با توصیه مادرم با همسرم ازدواج کردم، بعد از مدتی متوجه شدم که همسرم قبلاً این وقایع را پشت سر گذاشته است و با گذشت مدتی بیشتر فهمیدم که پسری داشته است که در دیگ آش افتاده و به علت شدت سوختگی، فرزندش در بیمارستان فوت کرده است.
پدر داستان ادامه میدهد: ۲۲ سال از ازدواج من و همسرم گذشت که شخصی پیش من آمد و گفت که پسر همسرت زنده است و در حال تحصیل است. حدود هشت مرتبه از عراق به ایران آمدم و به دنبال پسر همسرم گشتم اما او را پیدا نکردم. حدود یک سال و نیم پیش بالاخره او را پیدا کردم و نمیدانستم این داستان را چگونه به همسرم، چرا که همسر عمل قلب باز کرده است. رفتم و پسر همسرم «امید» را دیدم و به او گفتم من همسر مادرت هستم باور نمیکرد، بسیار با او سخن گفتم تا باور کرد.
بغش مادر داستان میشکند و اشک از چشمانش سرازیر میشود.
درِ ماه عسل باز میشود و امید داستان وارد صحنه میشود و مادر را در آغوش میگیرد، دقایقی ماه عسل سراسر اشک میشود؛ اشک مادر و پسر که ۳۶ سال فراق را میباریدند.
علیخانی در پایان برنامه به ناپدری داستان میگوید که کاش همه ناپدریها مانند شما بودند. پدر؛ شما قهرمان این داستان هستید.
پ
نظر کاربران
خیلی جالب بود،خداقوت میگم به عوامل برنامهٔ ماه عسل
امان ازدست رسم ورسوم قدیمی وبی معنی ،آخه قرارنیست کسی تاوان کسی دیگه رو بده ،فکرنمیکنم این مادروپسر ظلم ۳۶ساله روهیچوقت فراموش کنن
گریوندن مردم روزه دار موقع افطار هم واسه علیخانی خوب نون داشت.تا کی از جهالت و احساسات مردم سو استفاده میشه؟
پاسخ ها
این که شما کاملا منطقی و معقولی کاملا پیداست
ماه عسل خیلی برنامه بیخودی است و همه سوژه هاش تکراری شده.کاش دیگه پخش نشه.موقع افطار دق میکنیم!
پاسخ ها
خب نبین مگه کسی مجبورت کرده ...ملت میشینن کامل برنامه رو می بینن و همشم قر می زنن!!!بزن یه کانال دیگه !!
ماهم باهاشون گریه کردیم خدا یا شکر بلاخره قلب این مادر شاد شد
تا کی می خواد این بازیا ادامه داشته باشه؟؟؟؟ جناب علیخانی خسته نشدی؟؟؟؟
پاسخ ها
گر تو بهتر میزنی بستان بزن
خدایی ماه عسل بدجور گره خورده با ماه رمضونامون
دستت درد نکنه احسان خان
نمیدونم چی بگم فقط میگم خدایا شکرت که اینقدر مهربانی که قبل اینکه این مادر از دنیا بره دباره بچشو تو آغوش گرفت خدایی خودم سیر دل گریه کردم وقتی نگاه کردم ممنون از برنامه پرطرف دار ماه عسل
چه آداب و رسوم های جاهلانه ای بود اون موقع!!!!!
پاسخ ها
هنوزم هست. خود من این مشکل رو دارم
یک مرد به تمام عیار...مرد واقعی
بغض گلومو گرفته بود اون لحظه میخواستم گریه کنم. ولی یکی از زیباترین صحنه هایی بود ک دیده بودم تو عمرم
پاسخ ها
دقیقا منم حسی مشابه داشتم
این قسمت ماه عسل واقعا قشنگ بود ...
کلا ماه عسل در حال ''شکستن بغضه''...چیز جدیدی نیست
افتضاح ظبق معمول اشک و مسخره بازی میشد اینکار و قبلش انجام داد برای داشتن مخاطب هر کاری میکنه این علیخانی
دیگه تکراریه زندگی تک تک مردم خودش فیلمیه دیگه ازتبلیغ غم وغصه خسته نشدی آقای علیخانی
این برنامه برای مثل من افسرده و بی انگیزه سر گرمی خوبیه
دوستانی ک ناراحتن میتونن کانالو عوض کنن, ای بابااااااا, این گریه های انسانی و ازسر شوقه, کجاش غمه ک اینقد مینالید؟؟؟؟؟
برنامه عالی بود
عالیه ما عسل
نمیدونم چه اصراریه بعضی دوستان که انقدر از این برنامه مینالند اصن نگاش کنن!! خوب برادر من دوست نداری نبین.
واقعا خود اقای علی خانی چه نمره ای به برنامش میده کاش یه کم به شعور مخاطبان هم احترام میگذاشت
این برنامه ی مسخره رو باید جمع کنن
ماه عسل مجلس ختمه
علیخانی هم مداحش
آدمو افسرده میکنه
پاسخ ها
دقیقا