روایت تلخ زن جوان از خیانت شوهرش
روزنامه ایران اظهارات یک زن جوان را که در جلسه دادگاه خانواده بیان شده، منتشر کرده است.
روزنامه ایران اظهارات یک زن جوان را که در جلسه دادگاه خانواده بیان شده، منتشر کرده است.
منشی دادگاه اسمش را صدا زد. میگوید رفتنم مثل زدن تیر خلاص است اما به خاطر بقیه زندگیم باید این تیر خلاص را بزنم. غزل زیبا و جوان است، تحصیلکرده و امروزی است اما دردش درد بیشمار انسانهایی است که طعم تلخ خیانت را چشیدهاند. او داستان زندگیش را اینگونه روایت میکند: با امیر علی در یک میهمانی خانوادگی آشنا شدم. پسر دوست پدرم بود و دورادور میشناختمش اما در این میهمانی نخستین بار بود که از نزدیک میدیدمش.
وقتی بعد از شام قرار شد ساز بنوازد و بخواند ناخودآگاه این من بودم که جمع را ساکت کردم تا بتوانم صدایش را بشنوم. صدای نخستین سیم سه تار که بلند شد چشمهایم را بستم و خود را به هیأت دختری دیدم که شاهزاده رؤیاهایش با اسب سفید از دور دستها به سمتش میآید. فرزند دوم و آخر یک خانواده کم جمعیت هستم.
پدر و مادرم هر دو کارمند بودند اما پدر این چند سال بعد از بازنشستگی به تجارت مشغول شده و در این راه پیشرفتهای چشمگیری داشته است. پدر و مادرم در سن بالا با هم ازدواج کرده بودند و به همین خاطر دو فرزند پشت سر هم را ترجیح داده بودند. برای تربیت ما وقت بسیاری گذاشته بودند و طبیعتاً من و برادرم انسانهای موفقی بودیم. من عکاسی خوانده بودم و برای کنکور کارشناسی ارشد آماده میشدم.
آن شب صدای ساز و آواز امیر علی مرا از خود بیخود کرد. خود را لامکان و لازمان احساس میکردم و هر صدایی که از ساز برمیخاست مرا بیشتر به سمت او جذب میکرد. میهمانی آن شب تمام شد و من از همان لحظه دنبال بهانهای برای دیدار مجدد با او بودم. در راه برگشت به پدرم گفتم من هم علاقهمند شدم که به کلاس موسیقی بروم و اگر پدر اجازه دهد میخواهم با امیر علی مشورت کنم.
پدر استقبال کرد و گفت که با او تماس میگیرد و مشورتهای لازم را انجام خواهد داد. چند روز بعد پدر گفت که با امیرعلی صحبت کرده و او گفته در یک آموزشگاه سه تار آموزش میدهد. وقتی این را شنیدم دیگر جملههای بعدی پدرم را متوجه نشدم. همان روز به آموزشگاه رفتم. وقتی رسیدم امیر علی آنجا نبود گفتند که باید منتظر بمانم. یک ساعت بعد آمد. وقتی مرا دید لحظهای مکث کرد و بعد انگار که به خاطر آورده باشد گفت شما غزل هستی؟ خیلی توی ذوقم خورد.
هنوز یک هفته از میهمانی نگذشته چطور اینهمه مکث کرد تا مرا به خاطر بیاورد؟ مرا به اتاقش دعوت کرد و بلافاصله وارد بحث آموزش موسیقی شدیم. فهمیده بود که ساز یاد گرفتنم بهانه است و علاقه قبلی به این کار نداشتم. گفت در روز چقدر به موسیقی گوش میدهی؟ گفتم اغلب آخر هفتهها و این سؤال و جوابها به این جمله ختم شد: «پس شما همین یکی دو روزه تصمیم گرفتید ساز زدن یاد بگیرید؟» از خجالت سرخ شدم. خودم را جمع و جور کردم و گفتم وقتی شما ساز میزدید مرا با دنیای جدیدی آشنا کردید. الان هم میخواهم آموزش ببینم. گفت راه سختی در پیش داری و باید زیاد تمرین کنی.
کلاسها شروع شد و من با جدیت میخواستم خودم را به او ثابت کنم، در نتیجه روند آموزشم بسیار سریع پیش میرفت و خیلی زود به مرحله بالاتری وارد شدم که چند هنرجوی دیگر هم داشت. امیر علی جدی بود و همین جذابیتش را دو چندان میکرد. رفته رفته بعد از چند ماه یخش باز شد و کمی به هم نزدیک شدیم، البته من برای به دست آوردن امیر علی راه سختی در پیش داشتم و آن هم عبور از دخترانی بود که همگی با هوشتر، زیباتر و جذابتر از من بودند و امیر علی با آنها رابطه بهتری داشت. بعد از کلاس هنرجوها جزئیات حرکات امیر علی را آنالیز میکردند و هر کس آن را به خودش ربط میداد اما من فرصت دیگری داشتم و آن هم دوستی پدرم با پدر امیر علی بود.
یک روز به پدر گفتم که میهمانیای ترتیب بدهد تا خانواده استادم به منزل ما بیایند. پدر پذیرفت و میهمانی برگزار شد. پدر امیر علی مرتب به چشم خریدار مرا ورانداز میکرد و به پدرم میگفت: سعید! دختر زیبا و هنرمندی داری. بنابراین موفق شده بودم دل پدر و مادرش را به دست بیاورم. ماههای بعد از آن چندین رفت و آمد دیگر بین خانوادهها برقرار شد.
یک روز بعدازظهر تلفن مادرم زنگ خورد. مادر امیر علی بود و گفت میخواهند برای امر خیر به منزل ما بیایند. در پوست خودم نمیگنجیدم. بالاخره موفق شده بودم شاهزاده سختگیر و عبوس را سوار اسب سفید بختم بکنم. حال و هوای امیر علی بعد از خواستگاری عوض و به مراتب صمیمیتر از قبل شد. از من خواست که دیگر به آموزشگاه نیایم من هم پذیرفتم چون تحمل دخترهای آنجا که هر کدام یک رقیب محسوب میشدند برایم آزاردهنده بود. گمان میکردم به تمام آرزوهایم در زندگی رسیدهام و همه چیز زیباتر شده بود. رؤیاییترین روزهای زندگیام را تجربه میکردم و شاد بودم. امیر علی هم هر از چندگاهی برای کنسرتهای مختلف به سفر میرفت و من به انتظارش ساعتهای کشداری را میگذراندم.
سرانجام در یک روز بهاری ۳ سال پیش مراسم ازدواجمان برگزار شد و پا به زندگی و خانه مشترک هم گذاشتیم. آموزش موسیقی بخشی از شغل و محل کسب درآمد ما بود برای همین امیر علی کلاسهایش را بیشتر کرد و حتی شاگرد حضوری هم پذیرفت. از کارش و اینکه مدام با دختران جوان در تماس باشد راضی نبودم اما چاره دیگری نبود. اوایل شاگردها به خانه ما میآمدند اما رسماً آرامش خانه را به هم میریختند این شد که به درخواست من کلاسهای حضوری در منزل هنرجوها برگزار شد.
در بین هنرجوهای امیر علی یک دختر از همه قدیمی تر بود و من بشدت رویش حساس بودم. سعی میکردم تمام آنچه بین او و امیر علی میگذشت را پیگیری کنم اما این مسأله بشدت امیر علی را ناراحت میکرد و چند بار سر این موضوع با هم درگیر شدیم. مدام میگفت تو به من اعتماد نداری و اگر به من اعتماد نداری چرا با من ازدواج کردی؟ و من هم سؤالم این بود که این هنرجو چند سال است آموزشش تمام شده به چه منظور هنوز باید به طور خصوصی برای تدریس به منزلش بروی؟
خلاصه کشمکش زندگی ما از همین نقطه آغاز شد و پس از یک سال بهشت زندگی را تبدیل به جهنم سوزان کرد. کنجکاوی و شک به جانم افتاده بود و لحظه لحظه زندگی را به کامم تلخ میکرد. چند وقت بعد تیر خلاص از چله رها شد؛ یکی از دوستان دانشگاهم که شهرستانی بود با من تماس گرفت، صدایش ملتهب بود و معلوم بود میخواهد چیزی بگوید اما تواناییاش را ندارد. از من پرسید امیر علی کجاست؟ من هم گفتم اتفاقاً برای کنسرتی به شهر شما آمده است و به او گفتم میتوانم برای اجرای امشب برایش بلیت تهیه کنم.
او گفت امیدوار است چیزهایی که دیده درست نباشد اما لازم است که مرا مطلع کند. گوشهایم ناگهان کر شد و چشمهایم سیاهی میرفت؛ گفت امیر علی را با یک خانمی در رستوران هتلی دیده که دو نفری با هم شام میخوردند. کنجکاو شده و دیده که بعد از صرف شام تنها یک کلید گرفتند و به یک اتاق رفتند. وقتی از رسپشن هتل در این مورد سؤال کرده پاسخ این بوده که ما تنها به زن و شوهرها با مدارک معتبر اتاق مشترک میدهیم.
گوشی تلفن از دستم رها شد و دیگر هیچ چیزی نمیشنیدم. لحظهای به خودم آمدم و شماره یکی از نوازندگان گروه را گرفتم، او گفت که دیروز بعداز ظهر آخرین اجرا بوده است و آنها به تهران برگشتهاند. احساس خفگی میکردم. وقتی دیروز صبحش تماس گرفته بود که اجرا یک شب دیگر تمدید شده خوشحال شدم که پول بیشتری به دست میآوریم. نتوانستم و نخواستم با امیر علی تماس بگیرم. جرأتش را هم نداشتم که با خانوادهام موضوع را در میان بگذارم. برای همین خودم را در خانه حبس کردم و فقط اشک ریختم.
کنجکاو بودم بدانم امیر علی با چه کسی که همسرش هم بوده شب را گذرانده است! در همین حال و احوال مدام به خودم میگفتم شاید همکلاسیام اشتباه کرده و امیر علی را با فرد دیگری اشتباه گرفته است اما گروه که از سفر برگشته بودند او چرا نیامده بود؟ امیر علی یک پیامک فرستاد که شب پرواز میکنند و احتمالاً نزدیک صبح به خانه خواهد رسید. دوباره در افکار متلاطم خودم غرق شدم. حول و حوش ۳ صبح کلید در چرخید و امیر علی وارد منزل شد. من هم از بعد از ظهر نه چیزی خورده بودم و نه خوابیده بودم. این قدر گریه کرده بودم که چشمهایم کاملاً متورم شده بود. روی کاناپه دراز کشیده بودم. بدون اینکه سرم را از زیر پتو بیرون بیاورم یا سلام و کلام دیگری بینمان رد و بدل شود پرسیدم در کدام هتل اقامت داشتند.اسم هتل را که گفت گریه امانم نداد و خیلی زود به شیون تبدیل شد.
امیر علی ترسیده بود و به کنارم آمد. گفتم امیر علی تو زن داری؟ چشمهایش از تعجب گشاد شد و گفت تو زن من هستی. گفتم بجز من؟ متوجه استرسش شدم. جواب نداد و شروع کرد به طفره رفتن. گفتم ولی تو یک شب بیشتر از سایر افراد گروه ماندی، در یک اتاق مشترک با همسرت! و همه اینها را با داد و فریاد و کوفتن مشت به دیوار از او پرسیدم و او انکار میکرد و میگفت دوباره توهمم عود کرده و... با عصبانیت و این استدلال که تو به من اعتماد نداری و دنبال بهانه هستی و... مرا رها کرد و رفت دوش بگیرد اما من از شدت ضعف از هوش رفتم و صدای اصابتم به زمین او را از حمام بیرون کشید. دیگر چیز زیادی یادم نیست. با خواهرش که پزشک بود تماس گرفت تا بالای سرم بیاید. چشمهایم را که باز کردم کنارم به خواب رفته بود. نگاهش کردم و از خودم پرسیدم چند سفر رفته و به بهانه اجرا به من دروغ گفته است؟ اصلاً این زن چه کسی است؟ به قیافه امیر علی و هیچ کدام از رفتارهایش نمیآمد که خیانتکار باشد. بیدارش کردم و از او خواستم بیشتر عذابم ندهد. اول انکار کرد ولی بعد که تهدید کردم با هتل یا با همگروهیهایت تماس میگیرم جا خورد و گفت قضیه آنطور که فکر میکنم نیست.
اشکهایم میبارید. امیر علی را دوست داشتم. خودش را، بویش را و نگاهش را و حالا زن دیگری با من در همه اینها شریک شده بود. امیر علی حرف میزد و آن زنی که از او نام میبرد سارا بود؛ همان دختری که سالها شاگردش بوده است. گفت که واقعاً نتوانسته خودش را کنترل کند برای همین او را ششماهه صیغه کرده است. دستهایم را گرفته بود و میگفت که جبران میکند. میگفت اصلاً سارا هم قصد ازدواج با او را ندارد و میخواهد به خارج از کشور برود و این یک تصمیم اشتباه برای پایان دادن به یک رابطه قدیمی و چند ساله بوده است. سارا قرار است برود و در آخرین روزهای حضورش در ایران خواسته که وقت بیشتری با هم بگذرانند، اما نه برای من و نه برای هیچ زنی روی کره زمین پذیرش چنین چیزی قابل قبول نیست.
به او گفتم احتیاجی نیست که از سارا جدا شود. من از زندگیاش بیرون میروم. خیانت کردن برای این مدت طولانی چیزی نیست که بتوان نادیدهاش گرفت. گفتم که برای مدتی از خانه برود تا من خودم را جمع و جور کنم و موضوع را با خانوادهام در میان بگذارم. او چند روز به خانه خواهرش رفت و از من خواست که نگذارم به خاطر یک اشتباه! زندگی خوبمان از هم بپاشد. «من تو را دوست دارم و طلاقت نمیدهم!» یک هفته تنها در خانه بودم. خودم را برای تصمیم بزرگ آماده میکردم. مطمئن بودم امیر علی برای اینکه آبرویش پیش پدر و مادرش و شاگردانش نرود به من میگوید که دوستم دارد.
در این زمان حسابی وضعیت سارا و امیر علی را رصد کردم، اطلاعاتی راجع به گذشته و آنچه بینشان بود به دست آوردم و حتی فهمیدم در چند ماه اخیر چند سفر دو نفره رفتهاند. تک تک هتلهایی که در آنجا اقامت داشتند را پیدا کردم. کار زجرآوری بود اما یک اشتباه نبود که به راحتی بتوان از آن گذشت. تصمیمم را گرفتم و پدر و مادرم را خبر کردم.
منشی دادگاه اسمش را صدا زد. میگوید رفتنم مثل زدن تیر خلاص است اما به خاطر بقیه زندگیم باید این تیر خلاص را بزنم. غزل زیبا و جوان است، تحصیلکرده و امروزی است اما دردش درد بیشمار انسانهایی است که طعم تلخ خیانت را چشیدهاند. او داستان زندگیش را اینگونه روایت میکند: با امیر علی در یک میهمانی خانوادگی آشنا شدم. پسر دوست پدرم بود و دورادور میشناختمش اما در این میهمانی نخستین بار بود که از نزدیک میدیدمش.
وقتی بعد از شام قرار شد ساز بنوازد و بخواند ناخودآگاه این من بودم که جمع را ساکت کردم تا بتوانم صدایش را بشنوم. صدای نخستین سیم سه تار که بلند شد چشمهایم را بستم و خود را به هیأت دختری دیدم که شاهزاده رؤیاهایش با اسب سفید از دور دستها به سمتش میآید. فرزند دوم و آخر یک خانواده کم جمعیت هستم.
پدر و مادرم هر دو کارمند بودند اما پدر این چند سال بعد از بازنشستگی به تجارت مشغول شده و در این راه پیشرفتهای چشمگیری داشته است. پدر و مادرم در سن بالا با هم ازدواج کرده بودند و به همین خاطر دو فرزند پشت سر هم را ترجیح داده بودند. برای تربیت ما وقت بسیاری گذاشته بودند و طبیعتاً من و برادرم انسانهای موفقی بودیم. من عکاسی خوانده بودم و برای کنکور کارشناسی ارشد آماده میشدم.
آن شب صدای ساز و آواز امیر علی مرا از خود بیخود کرد. خود را لامکان و لازمان احساس میکردم و هر صدایی که از ساز برمیخاست مرا بیشتر به سمت او جذب میکرد. میهمانی آن شب تمام شد و من از همان لحظه دنبال بهانهای برای دیدار مجدد با او بودم. در راه برگشت به پدرم گفتم من هم علاقهمند شدم که به کلاس موسیقی بروم و اگر پدر اجازه دهد میخواهم با امیر علی مشورت کنم.
پدر استقبال کرد و گفت که با او تماس میگیرد و مشورتهای لازم را انجام خواهد داد. چند روز بعد پدر گفت که با امیرعلی صحبت کرده و او گفته در یک آموزشگاه سه تار آموزش میدهد. وقتی این را شنیدم دیگر جملههای بعدی پدرم را متوجه نشدم. همان روز به آموزشگاه رفتم. وقتی رسیدم امیر علی آنجا نبود گفتند که باید منتظر بمانم. یک ساعت بعد آمد. وقتی مرا دید لحظهای مکث کرد و بعد انگار که به خاطر آورده باشد گفت شما غزل هستی؟ خیلی توی ذوقم خورد.
هنوز یک هفته از میهمانی نگذشته چطور اینهمه مکث کرد تا مرا به خاطر بیاورد؟ مرا به اتاقش دعوت کرد و بلافاصله وارد بحث آموزش موسیقی شدیم. فهمیده بود که ساز یاد گرفتنم بهانه است و علاقه قبلی به این کار نداشتم. گفت در روز چقدر به موسیقی گوش میدهی؟ گفتم اغلب آخر هفتهها و این سؤال و جوابها به این جمله ختم شد: «پس شما همین یکی دو روزه تصمیم گرفتید ساز زدن یاد بگیرید؟» از خجالت سرخ شدم. خودم را جمع و جور کردم و گفتم وقتی شما ساز میزدید مرا با دنیای جدیدی آشنا کردید. الان هم میخواهم آموزش ببینم. گفت راه سختی در پیش داری و باید زیاد تمرین کنی.
کلاسها شروع شد و من با جدیت میخواستم خودم را به او ثابت کنم، در نتیجه روند آموزشم بسیار سریع پیش میرفت و خیلی زود به مرحله بالاتری وارد شدم که چند هنرجوی دیگر هم داشت. امیر علی جدی بود و همین جذابیتش را دو چندان میکرد. رفته رفته بعد از چند ماه یخش باز شد و کمی به هم نزدیک شدیم، البته من برای به دست آوردن امیر علی راه سختی در پیش داشتم و آن هم عبور از دخترانی بود که همگی با هوشتر، زیباتر و جذابتر از من بودند و امیر علی با آنها رابطه بهتری داشت. بعد از کلاس هنرجوها جزئیات حرکات امیر علی را آنالیز میکردند و هر کس آن را به خودش ربط میداد اما من فرصت دیگری داشتم و آن هم دوستی پدرم با پدر امیر علی بود.
یک روز به پدر گفتم که میهمانیای ترتیب بدهد تا خانواده استادم به منزل ما بیایند. پدر پذیرفت و میهمانی برگزار شد. پدر امیر علی مرتب به چشم خریدار مرا ورانداز میکرد و به پدرم میگفت: سعید! دختر زیبا و هنرمندی داری. بنابراین موفق شده بودم دل پدر و مادرش را به دست بیاورم. ماههای بعد از آن چندین رفت و آمد دیگر بین خانوادهها برقرار شد.
یک روز بعدازظهر تلفن مادرم زنگ خورد. مادر امیر علی بود و گفت میخواهند برای امر خیر به منزل ما بیایند. در پوست خودم نمیگنجیدم. بالاخره موفق شده بودم شاهزاده سختگیر و عبوس را سوار اسب سفید بختم بکنم. حال و هوای امیر علی بعد از خواستگاری عوض و به مراتب صمیمیتر از قبل شد. از من خواست که دیگر به آموزشگاه نیایم من هم پذیرفتم چون تحمل دخترهای آنجا که هر کدام یک رقیب محسوب میشدند برایم آزاردهنده بود. گمان میکردم به تمام آرزوهایم در زندگی رسیدهام و همه چیز زیباتر شده بود. رؤیاییترین روزهای زندگیام را تجربه میکردم و شاد بودم. امیر علی هم هر از چندگاهی برای کنسرتهای مختلف به سفر میرفت و من به انتظارش ساعتهای کشداری را میگذراندم.
سرانجام در یک روز بهاری ۳ سال پیش مراسم ازدواجمان برگزار شد و پا به زندگی و خانه مشترک هم گذاشتیم. آموزش موسیقی بخشی از شغل و محل کسب درآمد ما بود برای همین امیر علی کلاسهایش را بیشتر کرد و حتی شاگرد حضوری هم پذیرفت. از کارش و اینکه مدام با دختران جوان در تماس باشد راضی نبودم اما چاره دیگری نبود. اوایل شاگردها به خانه ما میآمدند اما رسماً آرامش خانه را به هم میریختند این شد که به درخواست من کلاسهای حضوری در منزل هنرجوها برگزار شد.
در بین هنرجوهای امیر علی یک دختر از همه قدیمی تر بود و من بشدت رویش حساس بودم. سعی میکردم تمام آنچه بین او و امیر علی میگذشت را پیگیری کنم اما این مسأله بشدت امیر علی را ناراحت میکرد و چند بار سر این موضوع با هم درگیر شدیم. مدام میگفت تو به من اعتماد نداری و اگر به من اعتماد نداری چرا با من ازدواج کردی؟ و من هم سؤالم این بود که این هنرجو چند سال است آموزشش تمام شده به چه منظور هنوز باید به طور خصوصی برای تدریس به منزلش بروی؟
خلاصه کشمکش زندگی ما از همین نقطه آغاز شد و پس از یک سال بهشت زندگی را تبدیل به جهنم سوزان کرد. کنجکاوی و شک به جانم افتاده بود و لحظه لحظه زندگی را به کامم تلخ میکرد. چند وقت بعد تیر خلاص از چله رها شد؛ یکی از دوستان دانشگاهم که شهرستانی بود با من تماس گرفت، صدایش ملتهب بود و معلوم بود میخواهد چیزی بگوید اما تواناییاش را ندارد. از من پرسید امیر علی کجاست؟ من هم گفتم اتفاقاً برای کنسرتی به شهر شما آمده است و به او گفتم میتوانم برای اجرای امشب برایش بلیت تهیه کنم.
او گفت امیدوار است چیزهایی که دیده درست نباشد اما لازم است که مرا مطلع کند. گوشهایم ناگهان کر شد و چشمهایم سیاهی میرفت؛ گفت امیر علی را با یک خانمی در رستوران هتلی دیده که دو نفری با هم شام میخوردند. کنجکاو شده و دیده که بعد از صرف شام تنها یک کلید گرفتند و به یک اتاق رفتند. وقتی از رسپشن هتل در این مورد سؤال کرده پاسخ این بوده که ما تنها به زن و شوهرها با مدارک معتبر اتاق مشترک میدهیم.
گوشی تلفن از دستم رها شد و دیگر هیچ چیزی نمیشنیدم. لحظهای به خودم آمدم و شماره یکی از نوازندگان گروه را گرفتم، او گفت که دیروز بعداز ظهر آخرین اجرا بوده است و آنها به تهران برگشتهاند. احساس خفگی میکردم. وقتی دیروز صبحش تماس گرفته بود که اجرا یک شب دیگر تمدید شده خوشحال شدم که پول بیشتری به دست میآوریم. نتوانستم و نخواستم با امیر علی تماس بگیرم. جرأتش را هم نداشتم که با خانوادهام موضوع را در میان بگذارم. برای همین خودم را در خانه حبس کردم و فقط اشک ریختم.
کنجکاو بودم بدانم امیر علی با چه کسی که همسرش هم بوده شب را گذرانده است! در همین حال و احوال مدام به خودم میگفتم شاید همکلاسیام اشتباه کرده و امیر علی را با فرد دیگری اشتباه گرفته است اما گروه که از سفر برگشته بودند او چرا نیامده بود؟ امیر علی یک پیامک فرستاد که شب پرواز میکنند و احتمالاً نزدیک صبح به خانه خواهد رسید. دوباره در افکار متلاطم خودم غرق شدم. حول و حوش ۳ صبح کلید در چرخید و امیر علی وارد منزل شد. من هم از بعد از ظهر نه چیزی خورده بودم و نه خوابیده بودم. این قدر گریه کرده بودم که چشمهایم کاملاً متورم شده بود. روی کاناپه دراز کشیده بودم. بدون اینکه سرم را از زیر پتو بیرون بیاورم یا سلام و کلام دیگری بینمان رد و بدل شود پرسیدم در کدام هتل اقامت داشتند.اسم هتل را که گفت گریه امانم نداد و خیلی زود به شیون تبدیل شد.
امیر علی ترسیده بود و به کنارم آمد. گفتم امیر علی تو زن داری؟ چشمهایش از تعجب گشاد شد و گفت تو زن من هستی. گفتم بجز من؟ متوجه استرسش شدم. جواب نداد و شروع کرد به طفره رفتن. گفتم ولی تو یک شب بیشتر از سایر افراد گروه ماندی، در یک اتاق مشترک با همسرت! و همه اینها را با داد و فریاد و کوفتن مشت به دیوار از او پرسیدم و او انکار میکرد و میگفت دوباره توهمم عود کرده و... با عصبانیت و این استدلال که تو به من اعتماد نداری و دنبال بهانه هستی و... مرا رها کرد و رفت دوش بگیرد اما من از شدت ضعف از هوش رفتم و صدای اصابتم به زمین او را از حمام بیرون کشید. دیگر چیز زیادی یادم نیست. با خواهرش که پزشک بود تماس گرفت تا بالای سرم بیاید. چشمهایم را که باز کردم کنارم به خواب رفته بود. نگاهش کردم و از خودم پرسیدم چند سفر رفته و به بهانه اجرا به من دروغ گفته است؟ اصلاً این زن چه کسی است؟ به قیافه امیر علی و هیچ کدام از رفتارهایش نمیآمد که خیانتکار باشد. بیدارش کردم و از او خواستم بیشتر عذابم ندهد. اول انکار کرد ولی بعد که تهدید کردم با هتل یا با همگروهیهایت تماس میگیرم جا خورد و گفت قضیه آنطور که فکر میکنم نیست.
اشکهایم میبارید. امیر علی را دوست داشتم. خودش را، بویش را و نگاهش را و حالا زن دیگری با من در همه اینها شریک شده بود. امیر علی حرف میزد و آن زنی که از او نام میبرد سارا بود؛ همان دختری که سالها شاگردش بوده است. گفت که واقعاً نتوانسته خودش را کنترل کند برای همین او را ششماهه صیغه کرده است. دستهایم را گرفته بود و میگفت که جبران میکند. میگفت اصلاً سارا هم قصد ازدواج با او را ندارد و میخواهد به خارج از کشور برود و این یک تصمیم اشتباه برای پایان دادن به یک رابطه قدیمی و چند ساله بوده است. سارا قرار است برود و در آخرین روزهای حضورش در ایران خواسته که وقت بیشتری با هم بگذرانند، اما نه برای من و نه برای هیچ زنی روی کره زمین پذیرش چنین چیزی قابل قبول نیست.
به او گفتم احتیاجی نیست که از سارا جدا شود. من از زندگیاش بیرون میروم. خیانت کردن برای این مدت طولانی چیزی نیست که بتوان نادیدهاش گرفت. گفتم که برای مدتی از خانه برود تا من خودم را جمع و جور کنم و موضوع را با خانوادهام در میان بگذارم. او چند روز به خانه خواهرش رفت و از من خواست که نگذارم به خاطر یک اشتباه! زندگی خوبمان از هم بپاشد. «من تو را دوست دارم و طلاقت نمیدهم!» یک هفته تنها در خانه بودم. خودم را برای تصمیم بزرگ آماده میکردم. مطمئن بودم امیر علی برای اینکه آبرویش پیش پدر و مادرش و شاگردانش نرود به من میگوید که دوستم دارد.
در این زمان حسابی وضعیت سارا و امیر علی را رصد کردم، اطلاعاتی راجع به گذشته و آنچه بینشان بود به دست آوردم و حتی فهمیدم در چند ماه اخیر چند سفر دو نفره رفتهاند. تک تک هتلهایی که در آنجا اقامت داشتند را پیدا کردم. کار زجرآوری بود اما یک اشتباه نبود که به راحتی بتوان از آن گذشت. تصمیمم را گرفتم و پدر و مادرم را خبر کردم.
پ
نظر کاربران
کجاش خیانت بود
خب یه زن گرفته دیگه الکی شلوغ نکنید
پاسخ ها
والااااااااااااا
توی (بدون نام )مرد هستی که این حرف رو میزنی
اگه خودت جای اون خانم بودی باز همین طور قضاوت میکردی یا باز هزاران بد و بیراه بار خانم ها می کردید چقدر بی انصاف هستید شماها
تعریف شما از خیانت چیه؟؟
سلام مگرخیانت شاخ و دم دارد؟
کاش برای نزدیکانت هم وقتی این اتفاق افتاد همین نظر رو داشته باشی خوش انصاف
مرجع تقلید به درده همین روزا که از اسلام بیخبری میفته.ازدواج موقت فقط برایه پسر مجرد نوشته شده تا گناه نکنه.
آخی بمیرم برات خیلی سخته واقعا سخته منم عشقم بهم خیانت کرد شب و روزم سیاه شده زندگیم جهنم شده خیلی عذاب میکشم خیلی
متاسفانه تو کشور ما هرکدوم از طرفین زودتر و بیشتر به طرفش میگه دوستت دارم بیشتر خودشو در معرض ضربه خوردن قرار میده چون به جز عده ای بسیار کم هیچکدوممون جنبه عاشق شدن و معشوقه شدن رو نداریم.....
عقدرسمی وشرعی موقت کردن.کجاش خیانته؟ عمل حرام که انجام ندادن
پاسخ ها
برای مادر و خواهر خودتون هم همین نظر رو میدین !!!!! یا میزنین به سیم آخر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
انشالله برای خواهرها و تمام ناموس خانوادگشتون اتفاق بیفته اگر که خیانت نیست و کار خوبیه
كريمي عزيز يكم تربيت داشته باشيد و سريع پاي ناموس رو وسط نكشيد حتي خدا در صورت رعايت انصاف اين كار حلال دونسته نكنه شما از خدا بالاترين ؟
سلام بانظر کریمی کاملا موافقممممم.
جناب علی آقا وقتی زنی راضی نیست و با این کار شوهر همه زندگیش نابود میشه پس انصاف وجود نداشته و خدا هم راضی به این کار نیست هر وقت تونستین زن رو راضی کنین و با جلب رضایتش این کار کردین دم از رضایت خدا بزنین در غیر این صورت هر زنی شکایتش رو پیش همون خدایی میبره که دارین از حرفش سواستفاده می کنین
آقای علی شما که استاد تربیت هستین به سوال من صادقانه جواب بده اگر بری خواهر شما این اتفاق بیفته حق رو به دامادتون میدین ؟ یعنی پس هیچ مشکلی نداره ؟ درسته ؟
من از خدا بالاتر نیستم . اما خدا کی و کجا گفته حق داری بنده ات و اذیت کنی و ناراحت کنی ؟ گرفتن زن دوم یا از این قبیل مسائل کلی شرایط داره که متاسفانه آقایون فقط قسمت حلال رو در نظر میگیرن و فقط میگن خدا گفته مشکلی نداره . وجدانت چی ؟ زنی که دوستت داره برات کم نمیذاره آیا این انسانیت که سرش هوو بیاری ؟
مردا همشون .... آب نمی بینن والا شناگرای ماهرین.
سلام، طلاق راه حل خوبی نبود.
این کار اسمش خیانت نیست. احتمال زیاد امیرعلی هنوز هم زن و زندگیش رو دوست داره،پس بهتره خانم هم گذشت کنه!
پاسخ ها
اون الان پخته تر شده ، دفعه بعد کاری نمیکنه که کسی بویی ببره. حالا خانم همچین کاری میکرد اسمشو چی میذاشتین !!!!!!
چرا همیشه از خانم ها انتظار گذشت میره
پس اسمش چیه ؟ ابراز عشق و علاقه ؟!!! پس خیانت به چی میگن ؟
خوب این نظر از یه مردددددددددددد هیچ بعید نیست!
چند وقت پیش که مردی زنش رو از سقوط و رفتن سمت خیانت برگردونده بود و بهش فرصت یک شروع دیگه رو داده بود همین آقایون همه معترض بودن که طرف بی غیرت بوده و باید فلان و بهمان میکرد ولی الان دارن از خانم میخوان که گذشت کنه به این میگن یک بام و دو هوا
اگ طلاقراهحلخوبینیستپس.راهحلخوبچیه.جوابخیانتجداییهست.
پاسخ ها
عقد شرعی اسمش خیانت نیست
من این خانم رو تشویق به طلاق نمی کنم و درنهایت خودش هست که باید تصمیم بگیره
اما خودم بشخصه اگر خدای ناکرده در چنین موقعیتی قرار بگیرم بدون هیچ ادعایی کنار میرم و لحظه ای هم درنگ نمی کنم اینو همیشه تو ذهنم داشتم عشق رو با جنگیدن نمیشه بدست آورد زمانی که نفرسوم وارد زندگی آدم میشه یعنی عشقی دیگه وجود نداشته که اون سومی تونسته وارد بشه
user عزيز شايد تو كمو كاستي گذاشته باشي كه طرف رو به كس ديگه اي كرده و گدايي عشق ميكنه
خیر جناب علی آقا من خداروشکر هنوز این بلا به سرم نیومده
ومنظورم دقیقا همین بود در زندگی که نفر سوم از هر طرفی فرقی نمی کنه وارد شد اون زندگی خلعی درش بوده که پرکردنش نیاز به نفر سوم داشته پس باید اون زندگی رو همونجا باید پایان داد و گوش به حرف طرف مقابل که میگه من دوستت دارم و اشتباه کردم ببخشید نباید داد
علی اقا مردا همشون حریصن لیاقت یه عشق پاک ندارن
برو مشاور اول صحبت کن بعد تصمیم بگیر هر چند که برای همیشه درزندگیت به امیر علی شک داری و به او اطمینان نمیکنی اگه روزی صدبارهم بگه دوست دارم باز هم با بزرگترها مشورت کن اونها بیشتر میتوانند راهنمای کنند زود تصمیم نگیر انساها در زندگی زیاد خطا میکنند بیشتر فکر کن
پاسخ ها
این درسته
مشاوره کردن راه حل مناسبیه اما نه برای برگشت به مردی که از لحاظ احساسی با چند نفر مشترک هست . مشاوره کن برای اینکه منطقی و صحیحی بتونی ازش جدا بشی و فراموشش کنی.
ما انسانیم.... حیوان نیستیم که بدن خودمونو در عین حال با چند نفر شریک بشیم .
واقعاازته دل برات ناراحت شدم عشق توپاک وبی الایش بودخدابهت صبربده اون دختره باخارج رفتنش امیرعلی خانوهم باخودش میبره نقشه کشیدن بیوجداناولی خواهرعزیزنبایدمیدان روبرای این رقیب ازخدابیخبرخالی کنی بعضیاگفتن زنشه خیانت نکرده این خانم ازقبل میرفت زنش میشدنه بعدازازدواجش واقعاناراحت شدم امیدوارم خداازشون نگذره
وقتی یکبار این کارو کرده حتی اگه اون خانم هم نباشه بازهم اینکارو میکنه دیگه براش عادی میشه
مر... ی احمق...اون لیاقت عشق رو نداشته خاک
بازهم سریال تکراریه انگیزه ها و دلایل اشتباه برای ازدواج کردن. تا کی قراره از این آسیبها درس نگیریم؟؟؟؟
اون زن یه ... بوده که رو آشیانه دیگران لانه ساخته. خدا اون و زنهای امثال اونو لعنت کنه. منم بودم جدا میشدم
من الان پانزده سال است دارم با این درد می سازم واقعا سخته خدا بهت صبر بده خداراشکر که بچه نداری
از بیکاری و بی خبری داستان عاشقانه را جای مستند جا میزنید؟
پاسخ ها
دقیقا .منم ی رمان عین خوندم خخخخخخخخخ
دردی که پانزده سال طول کشید ه. درد نیست سرطان هست.
هنر آمیخته با احساس است وقاعدتا دختری که عاشق یک هنرمندموسیقی دان میشودبایدبداندکه دیگران نیز شایدهمانندخودش باشنیدن آوای دلنشین واحساسی موسیقی بند دلشان پاره شودواختیار ازکف رود! پس خود کرده را تدبیر نیست وبه قولی "هرکی خربزه میخوره پا لرزش هم میشینه"..اما درنهایت ادامه این زندگی با همین معضلات وگرفتاریها میسر است واگر طاقت ندارید ونمیتوانیدچشمهاراببندید طلاق بگیریدکه جلوی ضرر را ازهرجا بگیرید منفعت است.شما جوانیدوزمینه پیشرفت وخوشبختی برایتان فراهم است ناامیدنباشیدودنیای پشت سرتان را فراموش کنید.
پاسخ ها
یعنی میگی هرکسی که هنرمند بود باید ازوداج نکنه
واقعا متاسف شدم .....
هميشه برام يه سوال پيش اومده كه هيچ وقت به جواب قانع كننده اي نرسيدم .
چرا بعد از ازدواج اينجور خيانتها بوجود مياد هم خانم ها و هم آقايون واقعا تو سرشون چي ميگذره . حيف نيست زندگي كه با اين همه شرايط سخت ساخته ميشه به راحتي خرابش كرد ، كي ميدونه چقدر عمر ميكنه چرا ما انسانها از شرايطمون هيچوقت راضي نيستيم .....
چقد نظر برا این رمان زرد
سلام من هم خیلی ازاین بابت ناراحت شدم امیدورام که تصمیم درستی بگیری ودر آیند موفق وخوشبخت بشی
الان این خبر بود یا رمان عاشقانه ؟؟؟
این یه داستان بود... بقیه اش چی شد؟؟؟!!
پاسخ ها
بغدش اقاهه ی دل نه صد دل عاشق همسرش میشه و ب التماس میفته و دراخر به خوبی وخوشی زندگی میکنن.
user 13:26 عالیییی
تقصیر خودت بوده که گول ظاهرو خوردی و از حول حلیم افتادی توی دیگ، همیشه باید طرفتو به خاطر انسانیتو پاکیش انتخاب کنی، نه به خاطر ظاهرش و مادیات، خدا عاقبت هممونو به خیرکنه
اخ بمیرم واسه این زنای خوب که همیشه
شو هراشون فقط خیانت میکنن خودشون،پاکن مظلومن آخی آخی آخی
به به چه خانم با حیا و نجیبی!!!
اه اه اه چه مرد هیزی!!!
جمعش کنین بابا... اول صحبتای شوهرش رو هم بشنوین بعدا قضاوت کنین
اين خانم از اول نبايد جذب ساز ميشد با ساز طرف ازدواج كرد
من به رمان بود یا واقعیت بودن و یا حتی با امیرعلی کاری ندارم
و به عنوان یک زن فقط میگم اون زنی که پا تو زندگی زن دیگه میذاره خیلی پست و بی وجدان هست دلم میخواد به همه ساراها بگم مردی که به زن و زندگیش به خاطر شما خیانت کرده به خاطر دیگری به شما خیانت می کنه پس کمی وجدان داشته باشید و زندگی زنی رو به خاطر خودخواهی و خودپرسی خودتون خراب نکنید
نمیدونم چطور همچین زن هایی تو آینه به خودشون نگاه می کنن یعنی از زشتی و کریهی سیرت خودشون شرمنده نمیشن
غزل زور زیادی زده تا بهش رسیده وگرنه اون از اولش عاشق سارا بوده.
پاسخ ها
اگه عاشق سارا بود باهاش ازدواج میکرد و عنوان زن صیغه ای رو بهش نمیداد چقدر پستی میخواد که زنی رو که دوست داری بذاری و بری با دختر دیگه ای ازدواج کنی و اون دختر که عاشقش هستی بشه زندگی مخفیت عشق رو جار میزنن قایمش نمی کنن
افربن چه داستان قشنگی
غزل منم درد تو رو داشتم و جدا شدم. مردی که خیانت میکنه دیگه قابل اعتماد نیست. نظر User رو قبول دارم " اینو همیشه تو ذهنم داشتم عشق رو با جنگیدن نمیشه بدست آورد زمانی که نفرسوم وارد زندگی آدم میشه یعنی عشقی دیگه وجود نداشته که اون سومی تونسته وارد بشه". جدایی تو این شرایط خیلی غم انگیزه اما موندن تو این زندگی خیلی غم انگیز تره.... مطمئن باش تقاص کار زشتشونو پس خواهند داد. اما ی نکته مهم رو هرگز فراموش نکن. اگر توی همچین شرایطی قرار گرفتی و کسی ازت خواست بشی نفر سوم هرگز و هرگز قبول نکن...
من خودم نفر سوم هستم، دم سارا و امیرعلی گرم!
چون دختری که به زور خانواده و روابط ساختگی خانوادگی به زور خودشو به یه مردی میچپونه باید از اول اینو بدونه شاید فقط برای چند وقت برای اون مرد به عنوان اسباب بازی استفاده داشته باشه وگرنه با این ترفندا نمیشه کسی رو عاشق کرد!
بیخودی هم هی نشینین نفرین کنین، با کفشهای من راه نرفتین تا بفهمین چی میگم!
پاسخ ها
اصلا" پذیرفته نیست. منتظر چوب خدا باش که صدا نداره!!!!!!
ان شالله نفر بعدی هم پیدا میشه که بیاد زندگی کثیف تو رو خراب کنه و اون وقت بتونی بفهمی که خودت چقدر کار کثیفی انجام دادی یه مرد رو هیچکس نمیتونه وادار به ازدواج بکنه اینو خودت هم میدونی که خودش خواسته و رفته وارد زندگی یک دختر شده فقط بخاطر این که خودتو تبرئه کنی و عذاب وجدان نداشته باشی داری خودت رو گول میزنی من به عنوان یک خانم بیشتر از یک مرد خائن از زنانی مثل تو متنفرم که با این که زن هستی داری به زن بودن خودت هم خیانت می کنی
فقط خداکنه این متن رو سانسور نکن تا برای یک لحظه هم که شده چهره خودت رو تو آینه ببینی و بدونی که زن های دیگه در مورد کسی مثل تو چه نظری دارن
غزل منم درد تو رو داشتم و جدا شدم. مردی که خیانت میکنه دیگه قابل اعتماد نیست. نظر User رو قبول دارم " اینو همیشه تو ذهنم داشتم عشق رو با جنگیدن نمیشه بدست آورد زمانی که نفرسوم وارد زندگی آدم میشه یعنی عشقی دیگه وجود نداشته که اون سومی تونسته وارد بشه". جدایی تو این شرایط خیلی غم انگیزه اما موندن تو این زندگی خیلی غم انگیز تره.... مطمئن باش تقاص کار زشتشونو پس خواهند داد. اما ی نکته مهم رو هرگز فراموش نکن. اگر توی همچین شرایطی قرار گرفتی و کسی ازت خواست بشی نفر سوم هرگز و هرگز قبول نکن...
بیشتر شبیه رمان بود تا حادثه خیانت شوهر به زن اصلا هیشکی ذاین داستان مضخرفو باور نمیکنه
پاسخ ها
ببخشید کجاش شبیه رمان بود!؟
ناراحت کننده بود
خیلی متاسفم خواهر.واقعا سخته هم جدایی هم ماندن ولی جدایی صلاحه به نظر من.خداسرهیچ خانواده و هیچ دختر معصومی نیاره این بلا رو.ان شا الله به خیر میگذره این اتفاق
هميشه پاي يك زن در ميان است و البته يك مرد بوالهوس .
بیشتر شبیه داستان بود تا واقعیت؟؟
پاسخ ها
چرا بعضیا میگن داستان این واقعیت تو جامعه ما فراااااااوون
واقعا خیلی ناراحت کننده بود زندگیش واقعا سخته خدا صبرش بده خیلی سخته ادم شوهرش با یکی دیگه تقسیم کنه بنظرم کار خوبی کردی طلاق میخوایی بگیری برو خداروشکر کن بچه نداری وگرنه اونم بدبخت میکرد فقط میتونم بهت بگم خدا صبرت بده
من یک مردم یه مرد خیلی متعصب و خانم ها را هم درک میکنم ولی این تعصب بیخود خانم ها که میشه گفت بیشتر همون حسادت اصلا و ابدا قبول ندارم.
این مرد نعوذ بالله زنا که نکرده رفته صیغه کرده حلال شرعی. شاید مشکلی یا کمبودی در زندگی زناشویی داشته که رفته سراغ این کار .
ممکن اینجا خانمهای محترمه اعتراض کنند اگر اینطور خانمها هم اگر از زندگی زناشویی خود ناراضی باشند برن خیانت کنند!! و اما جواب به حکم طبیعتی که خداوند در وجود جنس مونث قرار داده اگر خیانت کنه بخاطر غیرت مردها و دلایل طبیعی دیگر به هیچ وجه قابل تحمل و گذشت نیست یعنی از دید خودم به عنوان یه مرد متعصب زنی که زنای محصنه انجام بده واقعا نجس محسوب میشه و مایه و لکه ننگ خانواده و شوهر و بچه هاش در حالیکه برای مرد این اندازه مصیبت بار نیست و اگر واقعا قصد بازگشت داشته باشه و جبران کنه میتوان گذشت کرد.
پس توصیه میکنم خانم محترم سخت نگیرد و کاشانه خود را تباه نکند .چون زنی که بخواهد ازدواج دوم کند شانس خیلی کمتری برای وضعیت بهتر از گذشته دارد متاسفانه
پاسخ ها
ببخشید چی شد؟؟
چطور تعصب خانم ها میشه حسادت و تعصب آقایون میشه غیرت گرچه فرقی نمی کنه تو هرچی خواستی اسمشو بذار ولی نگو خانم ها رو درک می کنم چون هنوز خیلی دوری که به این درک برسی
برای یک زن هم خیانت شوهرش به همون اندازه مصیبت بار هست که برای یک مرد ولی تا حالا به خاطر همین حرف هایی که مردها به خدا و پیغمبر نسبت دادن سرکوب شدن ولی تا دنیا هست و زن هست با این نابرابری مبارزه می کنه تا بهتون بفهمونه که این حسادت و غیرت هردو یکی هستن و شما مردها به نفع خودتون دومعنا براش درست کردین
(خواهش می کنم سانسور نکنید بزارید که حرف خانم ها به گوش این آقایون برسه)
تصمیم مرد واسه ازدواج دوم شرعی و قانونی هستش چرا واسه خانمها این مسئله جا نیفتاده؟؟چرا تفکرات بعضی ها مثل تفکرات عصر جاهلیت هستش واقعا واسه این جور تفکرات متاسفم
پاسخ ها
شما که روشن فکری این اجازه رو به همسرتم میدی ؟؟
هیچ زنی دوست نداره شوهرش رو با کسی قسمت کنه همون طور که مرد دوست نداره اگه قراره چیزی جا بیفته باید دوطرفه باشه
شماهستی آقای روشنفکر ؟
اونجا شوهره گفته اون زنه خودش نميخواسته باهاش ازدواج كنه فقط موقتي باهم بودن خوب شما به خيانت چي ميگين ديگه به روانشناس احتياج دارين
پدرم سه تا زن داشت همه شون باهمدوست بودن اصلا این حرفا نبود..اگه مردخرجشون را مهیا کنه بذار ده ته زن بگیره چی میشه...
منم شوهرم بهم خیانت کرد ولی پشیمون شد ومن هم گذشت کردم ونگذاشتم کسی متوجه بشه الان زندگی خیلی شیرینی داریم ودوبچه ی خوشگل وبا هوش .این قضیه مربوط به ۱۴سال پیشه.نباید زود تصمیم به طلاق گرفت.وزندگی رو ازهم پاشید
پاسخ ها
بنده خدا الان داره زیر زیرکی کاراشو میکنه
ایول یوزر جا گل گفتی چقدر ما زنا ساده ایم
تازه توعشیره ماداشتن ۳تازن یه امرطبیعی ومرسومه ازامیدیه اهوازبِراتون کامنت گذاشتم
سلام اشتباه نكن و يه دو ماه جدا زندگي كن و بعدا تصميم بگير
خیانت کجا بود ازدواج شرعی کرده اگه خیانت بود که خدا به مردا اجازه نمی داد چهار تا زن بگیره این کلمه خیانت زنا به کار می برن حلال خدا رو هم حرام میکنن چون به نفعشون نیس
داستانی بود شبیه واقعیت.... خبر آنلاين
خبر واقعی درج کن نه داستان
کاربری که با چند تا اکانت اومدی دم از حقوق شرعی زدی
اولا در شرع اجازه همسر اول واجبه
دوما انشاالله این حقوق شرعی نصیب زندگی خواهر مادر و صد البته دختر خودت بشه ...!!!
نفرسومخیلی...هستیمنتظرچوبخداباش.درستهکهزنسکوتمیکنهبرایزندگیشاماهمیشهامیدشبخداست.
با سلام
من میخواهم اثبات کنم که آن مرد نه تنها خیانت نکرده بلکه به جامعه و خانواده اش خدمت هم کرده است.
داستانی میگم خوب توجه کنید:
زمان جاهلیت قبل از اسلام در اعراب بدلایل مختلف نظیر جنگ ،نزدیکی بدون تحریک زنان و غیره تعداد مردان خیلی کمتر از زنان شده بود ،در نتیجه تعداد زنان بی سرپرست در جامعه زیاد و زیادتر شد بسیاری از این زنان بخاطر رفع مشکلات اقتصادی و رفع نیازهای جنسی و احساسی خود پرچمی جلوی درب خانه خود نصب میکردند که مردان هوس باز به آنها مراجعه کنند و در ازای گرفتن مبلغی پول نیازهای جنسی آن مردان را ارضاء کنند.
جامعه شان داشت بیش از پیش رو به جنگ و نابودی می رفت که بزرگان عرب جلساتی تشکیل دادند و گفتند علت اساسی بسیاری از جنگها زن و زمین است لذا جهت کاهش جنگ و خونریزی و اسارت زنان و دختران قوم خود دست به اقدام وحشتناک زنده بگور کردن دختران زدند تا اینکه پیامبر رحمت آمد و گفت بحکم خداوند متعال دختران را زنده بگور نکنید و عوض آن هر مردی میتواند چند زن بگیرد و برای رفع عیوب ازدواج دائم چند همسری که برای همه امکانپذیر نبود احکام متعه را وضع کرد به این ترتیب هم جلوی فساد و فحشاء گرفته شد و هم جلوی زنده بگور کردن دختران و زنان هم همراه شوهرانشان کار و زحمت کشیدند و اقتصاد خانواده ها و در نتیجه اقتصاد جامعه ارتقاء یافت.
عزیزان من ما الان در دوران جاهلیتی بسر میبریم که متاسفانه همه فکر میکنند دانشمندند و این جاهلیت خیلی خطرناکتر از جاهلیت قبل از ظهور اسلام است .
الان مگر تعداد دختران و زنان چه در جهان و چه در ایران بیشتر از مردان نیست ،مگر آن زنانی که شوهر ندارند حقوق اجتماعی و جنسی و ... ندارند که باید محروم شوند.
خوب این زنان دست به فساد میزنند و این فساد گریبان همه را میگیرد.
خانم های جامعه ما اینقدر احساساتی عمل نکنند و اصلا فکر نکنند که اگر شوهرشان رفت و زن دیگری گرفت آنها را دوست ندارد ،اتفاقا خانم های محترم بلحاظ احساسی میتوانند از این دیدگاه به مساله نگاه کنند که شوهرشان در اثر مراودت با زن دیگری که فکر میکرد از او بهتر است میفهمد که همسر اول و دائمی اش ویژگی های مثبتی دارد که آن همسر موقت ندارد و همسر اول هم پی به مشکلات خود در دیدگاه همسرش میبرد و بجای توجیه سعی در برطرف کردن آنها میکند.
شاید برای دوستان سئوالی پیش بیاید و بگویند در یک دل دو عشق نمی گنجد بنظر من وقتی دو نفر عاشق یکدیگر میشوند و یکی مرد دیگری هم باید در اثر جدایی از معشوق خود همان دم بمیرد این معنای عشق است آیا وقتی زن یا مردی در جامعه ما میمیرد همسرش هم میمیرد ،مسلما نه ،پس این عشق نیست دوست داشتنه و انسانها باید به معنای واقعی عاشق خداوند لایزال باشند که چون خداوند نمیمیرد آنها هم جاودانه شوند.
پاسخ ها
چه بیکاری داستان نوشتی
شما حالت خوبه ؟
نیازی به جواب نیست تعداد منفی هات نشان دهنده هست که طرز تفکرت چقدر نا متعارف و غیر قابل قبوله
با سلام منم شوهرم 7 سال پیش بهم خیانت کرد بجز مادرش و خواهرش نذاشتم کسی بفهمه چون 2 تا بچه داشتم و برام خیلی سخت بود دوران خیلی بدی را پشت سر گذاشتم و صبر و حوصله کردم شوهرم پشیمان شد و الان هم زندگی خیل خوبی را داریم . به نظر من باید حوصله کنی و یک فرصت دیگه بهش بده تو رو خدا عجله نکن گذشت کن بالاخره انسانها جایزالخطا هستند .
پاسخ ها
ای بیچاره.
خانم هاى محترم تورو خدا وارد زندگى ديگران نشويد! توروخدا خيانت نكنيد به عشقتون و به زندگيتون
متاسفم برای خودم و دیگر مرد های که اسم هوس بازی رو عشق ! کمک ! و ... میزاریم ! مردها واقعا هوس ران شده اند . متاسفانه در کشور ما این مسئله به شدت در حال افزایش است ...
پاسخ ها
مرسی از شما که حرف حق رو میزنید
خیانت هیچ توجیهی نداره
من کلا مخالف خیانت هستم اگر مردی رفت خیانت کرد باید قبول کنه یک جوری زنش بهش خیانت میکنه.ولی این خانم به نظر من انقدر گیر الکی داده انقدر فضولی کرده کاراگاه بازی در آورده که صبر و حصوله شوهرشو سر آورده.مطمن باشید دوستش بهش زنگ نزده تو اون شهرستان این خانم خودش زنگ زده به دوستش که برو آمار بگیر.بیشتر بدبختی این دختر ها این کاراگاه بازی هاشون هست .
مردها برن صدتا زن بگیرن ولی اول عرضه داشته باشن زندگی زن اولشون رو تامین کنن ... مرهای الان همشون مثه شلغم گندیده بی خلصیت و بی مصرف هستن وقتی عرضه ندارن از پس خودشون بر بیان چرا میرن اولی رو می گیرن که باز دومی و سومی و ...
مردها برن صدتا زن بگیرن نه این موجودات بی خاصیت که هیچ نشانه ای از مرد بودن ندارن ...
پاسخ ها
اتفاقا اونی که مرده سرش گرم و خونه و زندگیش هست و پی هوسرانی و زن و دختر مردم نمیره
به قول شما همین شلغم ها هستن که زن رو تو خونه میذارن و خودشون بیرون از خونه به دنبال زن و دختر های دیگه هستن
آقای مجتبی نظرتون خیلی بی معنیه و ....
برین جمع کنین نظرتونو. اگه زن خیانت کنه باید سنگسار بشه ولی مزد که خیانت کنه ميشه مشکل زناشویی و حسادت زنش. خودتون این چرندیاتو باور میکنید خیانت خیانته .چه زن چه مرد وقتی خیانت بهش بشه دلش میشکنه غرورش میشکنه. آیا دل مرد با زن فرق داره شما به انسانیت خودتون شک دارید فرق بین زن و مرد میزارید
اینکه قصه اس یا رمان مهم نیست چون این قصه تکراری در اطرافمون زیاد دیده میشه ...اینکه خودش دنبال سر شوهرش راه افتاده یا دوستش هم مهم نیست چون رفتار شوهرش مشکوک بوده ....
اقا مجتبی قصه شما در این زمونه نمیگنجه ، اگه دقت کنی این نفر سوم میخواسته بره خارج و توی 6 ماه فقط دنبال عشق و حال بودن و نه زندگی مشترک...
خب اگه مردها دنبال ثواب هستن چرا عقد موقت میکنن؟؟؟ خب برن عقد دائم کنن و مسئولیت اون زن و بچه هاشو قبول کنن!
متاسفانه اصلا مردهای ما همچین کاری نمیکنن چون آدمهای بی مسئولیت و دروغگو و متظاهری هستن که فقط دنبال هوسن ...پس لطفا انقد از ایشون جانبداری نکنید ...
با توجه به اینکه بیشتر مردها اینکارو میکنن و اونایی هم که نمیکنن آب براشون نیست چون همشون شناگر ماهری هستن ، بهتره این خانم شوهرشو ببخشه و یه فرصت دیگه بهش بده و یه سری امتیازات خاص ازش بگیره ، چون در غیر اینصورت بدون شک زخم این ماجرا اون رو هم نفر سوم زندگی شخص دیگری خواهد کرد....بهتره عاقلانه رفتار کنه .
ضمنا مردهایی که اهل اینکارن شک نکنن یه روز همسرشون به یه نحو دیگری در زمان دیگری بهشون خیانت خواهد کرد... اینو مطمئن باشید... این دنیا دار مکافاته.حالا هی از حق مرد و 4 تا زن و فلان بگید....گفتم دلتونو خوش نکنید به این حقی که برای خودتون قائل میشید..دنیا کار خودش رو میکنه و شما هم کار خودتونو.....
واقعا امیر علی بهش خیانت کرده
خدایکی زنم یکی یکی یکی ....
الهی بمیرم برات همچین مردایی را باید پاروشون گذاشت ازشون رد شد خدا جای حق نشسته جوابشو خدا میده مقصر اون زن بوده که وارد زندگی اون خانم شده بعدشم شوهرش بفکر زندگیت باش ازش جداشو شاید خدا خاست یکی بهترازاون تو زندگیت اومد که قدرتو دونست
وقتی زن داشت زنشم دوسش داشت دیگه دردش چی بود ک رفت صیغه کرد اگه زنش با کس دیگه بود همسراون زن چیکار میکرد
چه قدر مونده ما به حد کمال برسیم...
نظرات رو میخونم چه قدر جالبه که بعضی از آقایون این کار رو نه تنها زشت که مشکل دار هم نمیدونن.!!!این طرز تفکر واسه 1000 سال پیشه!
خیانت واسه هر دو طرف مرد یا زن زشت و بده.ولی این که اون طرف چه تصمیمی میگره واسه ادامه ی زندگیش کاملا شخصی و بستگی به روحیاتش داره...
ای به خشکی شانس رفتی تو یه هتلی که دوست غزل خانمم اونجا بود این همه داستان به وجود اومد.بنظرم بزرگترین خیانت رو دوست غزل کرد که بااین خبرش دنیارو رو سربدبخت خراب کرد.نباید میگفت.البته مطمعنا امیرعلی عاشق غزل نبوده ازاولشم چون اگه بود قطعا وقتی غزل رو تواموزشگاهش میدید قلبش به تپش میفتاد نه اینکه طرف رو نشناسه.ببینی بخاطرجایگاه خانوادگی غزل یا ثروت پدرش با اصرار پدرمادرش با غزل ازدواج کرده.من که یک مردم تجربه عاشق شدن روداشتم اینو ازنگاه خودم میگم
پاسخ ها
شما از نگاه خودت که یه مردی عشقت رو به جایگاه خانوادگی و پول میفروشی شما به عنوان یه مرد وقتی قلبت به تپش افتاد خفه اش می کنی و میری دنبال مادیات یه دختر دیگه و بعد عشقت رو تو اتاق یه هتل پنهانی ملاقات میکنی تجربه خیلی بدی داری اصلا مردونه نیست
من در اطرافیان دیدم نود درصد آونایی زن گرفتن بعد از یه مدت پشیمان شدن و به زن اول رجوع کردن و بیشتر از قبل به زن اول توجه نمودن
پس توصیه میکنم بانوان محترمه اصلا حرص نخورید .
پاسخ ها
اشتباهی مثبت دادم
منهم بانظر کریمی خیلی موافقم
هيچ نامردی و بی شرمی، بالاتر از این نیست که در زندگی مشترک، دچار خیانت شوی، اگر مردی، بیشتر از یک زوج بخواهد، راه قانونی و شرعی دارد، که در وهله اول رضایت زن اول ملاک است، لذا اگر مرد بدون اطلاع و رضایت زن اول، زوجه انتخاب کند، میشود، خیانت، که باید اینگونه مردها و یا زنها را به بدترین شکل ممکن مجازات کرد،
خیانت، یعنی انتهای نامردی،
این خانمهایی که منفی دادنند.مطمن باشن که شوهره خودشونم .......در ضمن اگر زن و شوهر با هم رفیق باشند تا زن وشوهر هر گز این اتفاقها نخواهد افتاد.
اول اینکه کاملا معلوم بود که داستانه!
دوما به همون اندازه که مرد ها خیانت میکنند زن ها هم خیانت میکنن! چشاتون رو باز کنید!
ادم باید بفهمه که خیانت چقدر دردناکه اونم برای یک زن
ادم بایدبدونه که خیانت چه دردیی اونم به یه دختر
بنای کار از اول بر هوسی خطا بوده است.همه چیز این روایت صمیمی حکایت از احتمال چنین عاقبتی دارد:با رفتار غیر عادی دیگری را به تور کشیدن,ان هم چه دیگری,مردی در ارتباط با خانمهای جوان و هنری در محیطی پر احساسات,در خانه این و ان و در سفرهای هنری.وانگهی شاید این بانو خودش هم جاذبه کافی یا مدیریت لازم برای اداره چنان شوهری را نداشته است.زندگی با اهل هنر این جامعه بسیار سخت و در حکم بندبازی خطرناک است.
خوبه اکثر خانوما پیگیر شوهرشون نیستن٬وگرنه موارد بیشتری از خیانت کشف میشد.اینکه ظاهرن از دواج کردن٬انواع دیگشم به شدت موجوده.متاسفانه توصیه به گذشت و تحمل منجر به تکرار خیانت آقا و در نتیجه شروع حیانت خانوم میشه و به همین ترتیب سریال ادامه پیدا می کنه.
خاک بر سر این جور مردای هرزه کنه. زن به اون دسته گلی داشتی چرا باهاش این کاروکردی احمق
پاسخ ها
شما درست میگی هستی خانم، ولی میشه یکبار هم از اون خانم بپرسی چرا وارد زندگی این دو نفر شده؟
منم خودم همین مسیله رو با تمام وجودم درک کردم
پدر دخترم با دوست صمیمیم بهم خیانت کردند
من واقعا متاسفم که از شرع فقط وفقط صیغه وازدواج مجددش رو الگو کردن
در حالی که ما شیعه شاه مردانیم
و پیرو پیامبر مهربانی
کاش میشد
از شرع میاموختیم که القلب حرم الله
و به این راحتی قلب همدیگر رو نمیشکستیم
واقعا دردناک بود ....اگه یک خانوم چنین خیانتی میکرد ایا بازم کسی بود بگه خیانت دیگه مگه چی کسی هم ک بگه خیلی بی قیدو بنده
من چند هفته پیش شوهرم رو با یه خانوم تو یه رستوران دیدم حرفی نزدم. اون زن حتی لایق دعوا و داد و بیداد نبود. کاش اینجارو بخونه. من شمارو تو رستوارن شقایق دیدم هم برای من بی ارزشی هم برای شوهرم. یه بازیچه ای فقط.
پاسخ ها
اون زن که صد در صد بی ارزشه - ولی شوهرتم همچین موجود ارزشمندی نیس- کسی که با یه بی ارزش می پره حدش همونه.
روشنفکری این نیست مرد هر کاری بکنه و زن ساکت بشه .
وای الهی بمیرم چقد عذاب کشیدی
سلام دخترم غزل. زندگی همیشه فراز ونشیب داره واین اتفاق فعلا تو جامعه کنونی ما هم انگار یه چیز عادیه اما دخترم با خودت خلوت کن ببین میتونی فرصت بهش بدی ایا میتونی زندگی رو با اون از نو بسازی واینبار محتاط تر باشی در عشق ورزی میتونی با شک در زندگی کنار بیایی اگر میتوانی که اینکارو بکن بهش فرصت دوباره ساختن این زندگی ترک خورده رو بده وکمکش کن که مقاوم ترش کنی اما اگر هیچ جور نمیتونی خودتو اذیت نکن وجداشو چون هرکسی استحقاق یه زندگی خوب وبدون استرس وشاد رو داره .خدا زن ها را نیافریده که همیشه تحمل کنند وبسوزند وبسازند.
میدونی به نظر من جدا شو. من کسی هستم که خیانت نامزدمو بخشیدمو باهاش ازدواج کردم . اولش جنبه ی انتقام داشت کارم نمی خواستم میدونو واسه رقیب خالی کنم .میخاستم عاشقم بشه پسش بزنم. بعد که گذشت نامزدم پشیمون شد و خیلی زیاد عاشقم شد و تمام بدیهاشو جبران کرد. ولی من داغون شدم روزی سی تا قرص اعصاب... ناراحتی معده.... ته تهش الان که دو ساله ازدواج کردیم تا سر کوچه هم میره بهش اعتماد ندارم . وسط خوشیا یاد نامردیش میفتمو ازش متنفر میشم.... کاش دو سال پیش ترکش میکردم. کاش قبل اینکه اسمش بره تو شناسنامم ترکش میکردم. چی مونده ازم؟ بیست و دو سالمه مث پیر زنا شدم. هیچ اعتماد به نفسی ندارم... حالا که با بدبختی قرصای اعصابو ترک کردم که بدتر از ترک مواد بود عمق فاجعه رو درک می کنم.... از همچی خستم....
پریچهرخانوم انسانها جایز الخطا هستن بخاطر یه اشتباه زندگی خودت تلخ کردی من شوهرم خیانت کرد بخشیدمش الان ازروز اول عاشقتریم روی روح وروان خودت کارکن تعصبات بیجا توزندگی جواب نمیده عزیزم
پاسخ ها
دلم برات خیلی سوخت - واقعا میگم - خیلی تحت سلطه ای خودتم نمیدونی . اینکه نخوای شوهرتو با کسی سهیم باشی حق انسانی توست نه تعصب بیجا- شماها کتابم میخونید؟ یا فقط قرمه سبزی درست میکنید.
بیشتر افراد با حرفه های هنری ازدواج موفق و باثباتی ندارند و کسیکه با این قبیل افراد ازدواج میکند باید منتطر اینچنین اتفاقات باشد و حساسیت نشان ندهد
هه هه این یه رمان نبوده قبلا ؟
اونی که تلویزیون داره سینما نمیره
خب بنده خدا یه زن دیگه گرفته شاید شکاک بودن زنش باعث منحرف و ازدواج مجدد شوهرش شده
عاقبت عاشق شدن بهترازاین نیست.؟؟؟
متاسف و متاثر شدم ، واقعا تلخ بود ، امیدوارم همه جوان ها اول منطقی و با آگاهی ازدواج و بعد از ازدواج عاشق هم بشن حداقل عاشق میشن چشم و گوششون کور و کر نشه و با آگاهی ازدواج کنند یکی از بهترین راه مراجعه به یه مشاور خوب هست انشاالله دیگه شاهد اینجور مسائل و طلاق نباشیم امیدوارم این خانم هم بتونه به زندوی عادی برگرده و یک زندوی خوب رو شروع کنه
این خبر بود یا رمان ؟
ازدواج با مطرب و بازیگر آخرش همینه
اگر این خیانته کلا این شغلها خیانت زا هستند
پس خانم عزیزی که خودت مثلا اول عاشق شدی قبل از تو هم این آقا عاشق داشته بعد از تو هم خواهد داشت خودتو به اون راه نزن
سخته خیلییم سخته.ولی ازعشقت نگذر
من خبر 334048 را خوندم و برای اون زن جوان ناراحت شدم و سخته، اما انسان موجودی است خطا پذیر، میشود ارشاد شود و هر کدام از طرفین خطا ی یکدیگر را عفو نمایند خصوصا که خطای زنان با توجه به آموزه های دینی بسیار بسیار سخت است و خطای مرد نیز همچنین، با توجه به قوانین و شرع کشور عزیز ما ایران برای مرد این عمل حرام نیست و جرم هم ندارد ولی داغون کننده است برای زنی با وصف و تعریفی که از اول گفته اما میشد باز با گذشت امیرعلی را عفو میکرد و دیگر این قضیه را فراموش و به زندگی به قول خودش رویایش ادامه میداد، البته من خود میدانم که نه در موقعیت اون آقا قرار نگرفته ام و حالات زنان را مسلما اندازه زنان درک نمیکنم، با امید به اینکه آینده اینجور اتفاقات را نخونیم
به جان خودم الان متوجه شدم که user به نظر میرسد دو جنسه یا هم... گرا باشد. به دلیل اینکه آخه چه دلیلی داره با همه ساز مخالفت میزنه و شاید هم مخ مخ مخ مخ مخ مخالفه
... تو سر مرده، کثافت اشغال هرزه اگه می خواست با یهکی دیگه ازدواج کنه واسه چی زندگی یه دختر بیگناه رو به هم میریزه وباعث میشه یه دختر اونم توی این جامعه که ما داریم متلقه بشه
همچین مردایرو باید زنده زنده تیکه تیکه کرد ... پرو خیانت کرده بعد میگه(نتونستم خودمو کنترل کنم شیش ماهه صیغه اش کردم )اخه ... هرزه تو که نمی تو نی خودتو کنترل کنی واسه چی زن میگیری
شما مردا هیچوقت راجبه این جور چیزا نظر میدن چون هیچوقت نمیتوانیم درک کنین که زن چه زجری می کشه حتی اگه انصاف رعایت بشه حتی اگه حلال باشه چون زن احساساتیه اما مردا منطقی و خودخواهن
من یه مرد هستم
مردی که همه روی پاکیش قسم میخورن ، ظاهرم رو ببینید اصلا به مخیله ات هم نمیگنجه که اهل خیانت باشم . قلبا هم خیلی خانواده دوست و آبرو دارم ولی .... شیطان از هردری با هر ترفند و توجیهی وارد میشه !
من به همسرم خیانت کردم و بسیار پشیمون هستم البته همسرم منو بخشیده ولی اینو میدونم که قلبش همیشه داغداره
از جانب یه مرد به همه مردای خیانتکار میگم با خودتون روراس باشین کثافتکاری و هوسبازی تونو توجیه نکنید هیییچ لذتی به شکستن قلب شریک زندگیتون نمی ارزه
والسلام