انقلاب فرهنگی در ایران؛ چرا و چگونه؟
به مناسبت سالگرد انقلاب فرهنگی به این مساله پرداخته ایم که انقلاب فرهنگی در چه فضا و شرایطی اتفاق افتاد و ستاد انقلاب فرهنگی چه عملکردی داشت.
روایت تعطیلی دانشگاه ها برخاسته از یک اقدام انقلابی- دانشجویی که تاحدی حمایت دولت و حاکمیت وقت را هم در پی داشت یک روایت است و ماجراهای بعدی و تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی تا بازگشایی دوباره دانشگاه ها یک روایت دیگر. آمران و پدیدآورندگان این دو روایت هم عموما یکی نیستند. روایت اول معمولا زیر سایه روایت دوم قرار می گیرد و داستان هایشان با هم مخدوش می شود. از چگونگی آغاز انقلاب فرهنگی روایت های بیشتری وجود دارد تا عملکرد ستاد انقلاب فرهنگی و انتقاداتی که بعدا به آن شد. پرسش درباره عملکرد ستاد هم بیشتر است. اگرچه پاسخ های کمتری به آن داده شده است.
بیشترین روایت ها در پاسخ به انتقادات از عملکرد ستاد انقلاب فرهنگی را عبدالکریم سروش داده است. می توان گفت هنوز روایتی چندبعدی و کامل از عملکرد ستاد انقلاب فرهنگی و نقش آن در رخدادهای آن سالها وجود ندارد. مهم ترین اتهامی که تا سال های بعد متوجه ستاد انقلاب فرهنگی بعدی شد، بحث تصفیه ها و پاکسازی های استادان و دانشجویان بود، ماجرایی که روایت بسیاری از اعضاء از آن هنوز ناگفته بافی مانده است.
روایت آغازین
احمد شیرزاد از فعالان دانشجویی آن زمان گفته است با کوچ نسل اول دانشجویان مسلمان به سفارت صحنه دانشگاه ها از نیروهای زبده مسلمان خالی شده و نیروهای درجه دو مسلمان در دانشگاه ها مانده بودند. به جای دانشجویان شریف تهران و پلی تکنیک حالا دانشجویان دانشگاه های دیگر همچون علم و صنعت و تربیت معلم دست بالا را پیدا کرده بودند. او در روایت خود در این باره گفته است: «من در جلسات شورای عمومی دفتر تحکیم در طبقه دوم ساختمانی مشرف به میدان انقلاب حضور پیدا می کردم؛ جلساتی که با حضور ۵ تا ۳۰ دانشجو از دانشگاه های مختلف تشکیل می شد. به یاد دارم که ر این جلسات غلامحسین رحیمی دانشجوی دانشگاه پلی تکنیک و فضل الله موسوی کوزه کنان دانشجوی دانشگاه تربیت معلم از مدافعین جدی ایده انقلاب فرهنگی در دانشگاه بودند.
دانشجویان مدافع تعطیلی دانشگاه با اشاره به پیام نوروزی امام معتقد بودند دانشگاه ها به صحنه کشمکش سیاسی تبدیل شده و همراه انقلاب نیست و تحولی در دانشگاه باید انجام شود. من و برخی دیگر معتقد بودیم که علت چنین وضعیتی مدیریت بد دانشگاه است و منظور امام از تحول اساسی در دانشگاه تغییرات اساسی در شیوه مدیریت دانشگاه است، اما گروه دیگر معتقد بودند که علت چنین وضعیتی به ضعف مدیریت بر نمی گردد، بلکه این نهاد دانشگاه است که باید اصلاح شود. می گفتند که باید دانشگاه اسلامی بسازیم. باید این دانشگاه را خراب کنیم و خاکش را برداریم و دوباره پی ریزی کنیم.
واضح بود که در برخی دانشگاه ها دانشجویان مسلمان در بحث های تئوریک و کار تشکیلاتی در برابر دانشجویان چپ کم آورده اند و می خواهند با تعطیلی دانشگاه مانع از پیش افتادن گروه های رقیب شوند. مباحث شورای عمومی و نظرم در مخالفت با تعطیلی دانشگاه را به بچه های سازمان دانشجویان مسلمان دانشگاه شریف منتقل کردم. ما شریفی ها و من به نمایندگی از آن ها در شورای عمومی دفتر تحکیم، با تعطیلی دانشگاه مخالف بودیم.
دانشجویان تربیت معلم تهدید کردند که اگر موافقت نکنید ما کار را یک جانبه پیش خواهیم برد. دانشجویان فعال در طراحی انقلاب فرهنگی در تقلید از روش دانشجویان اشغال کننده سفارت آمریکا تاکید داشتند که مباحث باید مخفی نگه داشته شود. صورت جلسه ها را رمزنگاری می کردند که بیشتر به یک نمایش شبیه بود. معتقد بودند که اگر طرح لو برود بنی صدر با آن مخالفت خواهدکرد. گروهی هم می گفتند که اگر طرح لو برود بچه درسخوان ها جلوی تعطیلی دانشگاه را خواهندگرفت!»
برای تعطیل کردن دانشگاه احتیاج به تایید ضمنی مقامات بود. شیرزاد معتقد است گروه هایی برای دیدار با مقامات مختلف از شورای انقلاب تا مقامات قضایی تعیین شدند. او که در یکی از این ملاقات ها حضور داشته گفته است: «در یکی از دیدارها من به همراه چند نفر دیگ به دیدار آقای هاشمی رفسنجانی رفتیم. تا آنجا که خاطرم هست آقای هاشمی هم اصل انتقاد دانشجویان به فضای دانشگاه را قبول داشت، اما از ایده تعطیل کردن دانشگاه استقبالی نکرد.
گروه های دیگر که به دیدار سایر مقامات رفته بودند نیز عمدتا دست خالی برگشتند. نوار جلسه نمایندگان دفتر تحکیم با مرحوم منتظری را شنیدم و به یاد دارم که ایشان با همان لهجه نجف آبادی گفته بود: «حالا نمیشه تعطیل نشه دانشگاه و این کار را بکنید؟» به گفته شیرزاد دانشجویان مستقر در سفارت هم روی خوشی به ماجرای انقلاب فرهنگی نشان ندادند و احساس می کردند که آن تقلید بچه گانه ای است از اشغال سفارت.
در نهایت روایت شیرزاد این گونه از انقلاب فرهنگی به پایان می رسد که: «مخالفت ما با انقلاب فرهنگی شکست خورده بود و انقلاب فرهنگی با تعطیلی دانشگاه آغاز شد، اما قضیه مطابق میل سازمان دهندگان دانشجویی انقلاب فرهنگی هم پیش نرفت و تقریبا در همه جا حتی دانشگاه های علم و صنعت و تربت معلم هم شکست خورد. تنها اثری که در فضای عمومی کشور برجا گذاشته شد ایجاد تنش و درگیری در میان دانشجویان موافق و مخالف انقلاب در دانشگاه ها بود که بهانه بسیار خوبی به دست مدیران کشور داد تا برای همیشه بتوانند مشکل پایگاه های دانشجویی گروه های مخالف انقلاب را حل کنند و درواقع آن ها را برچینند...
پس از آن کار عملا از دست دانشجوها خارج شد و عملا نیروهای وابسته به حکومت انقلابی مثل کمیته ها از بیرون آمدند و دفاتر گروه ها را بستند، البته هرجا یک جور عمل شد، مثلا در دانشگاه خود ما بچه های انجمن اسلامی کارکنان خودشان راه افتادند و یک یک دفاتر گروه ها را باز کردند و اموال آن ها را منتقل کردند و در آن ها را قفل زدند و تحویل دانشگاه دادند.
چند هفته ای دانشگاه ها آرام شد، اما جسته و گریخته ناآرامی هایی در اطراف دانشگاه ها به ویژه در اطراف خیابان انقلاب ادامه داشت. تابستان ۵۹ باز هم تحرکات بچه های تحکیم و نیروهای طرفدار انقلاب فرهنگی ادامه داشت. بسیاری از نیروهای دانشجویی دیگر هم به آنها پیوستند، حتی کسانی که انقلاب فرهنگی به سبکی که ابتدا مطرح شده بود را قبول نداشتند. نتیجه کار ادامه تعطیلی دانشگاه بعد از مهر ۵۹ بود و تشکیل اولین شورای انقلاب فرهنگی که عمدتا با لابی بسیار قوی دانشجویان در حاکمیت و بخصوص در بیت امام خمینی (ره) صورت پذیرفت.»
روایت دولت و شورای انقلاب
اما روایت دولت و شورای انقلاب هم قابل تامل است. با افزایش تنش و درگیری ها میان گروه های سیاسی در دانشگاه ها زمزمه تعطیلی از اینجا و آنجا به گوش می رسید، با آغاز سال ۵۹ دولت بنی صدر به گروه ها سه روز مهلت داد که دفاتر خود را به بیرون دانشگاه انتقال دهند. او گفت: «ما نمی خواهیم در دانشگاه هیچ گروهی را تصفیه کنیم یا بگوییم نفس نکشد، اما کجای دنیا یک گروهی ۵۹ اتاق در اختیار دارد و هرجور بخواهد رتق و فتق می کند؟ دانشگاه جای بحث آزاد است، اما جای تبدیل شدن به ستاد نیست».
بنی صدر دانشجوها را تهدید کرد که در صورت تعطیل نکردن دفاتر، خودش وارد قضیه شود: «سه روز قرار گذاشتیم که دانشگاه را به حالت اول بازگردانند و آنها بساطشان را از دانشگاه برچینند اگر فکر کنند حرفی است که می زنیم بدون اینکه دنباله داشته باشد من خودم از مردم دعوت می کنم با خود و اعضای شورای انقلاب در دانشگاه ها حضور داشته باشند و ما آن ستادها را تعطیل می کنیم.»
علی اکبر معین فر هم گفته بود: «شورای انقلاب معتقد است دانشگاه ها باید به صورت اهرم فرهنگی ایران درآید. ما در این مورد اختلاف نظر با هیچ یک از گروه های سیاسی نداریم و به همین منظور ترم دانشگاهی را تعطیل نکردیم. ما هیچ گروهی را ترور فکری نمی کنیم. در نظر است از پانزدهم خرداد ماه نظام دانشگاهی با مشارکت خود دانشجویان و اساتید دگرگون شود. رسالت فرهنگی دانشگاه باید زودتر انجام می شد. تعطیلی دانشگاه ها در این ترم مطرح نیست.»
محمدجواد باهنر عضو شورای انقلاب که بعدا عضو ستاد انقلاب فرهنگی هم می شود در همان زمان گفته بود: «متاسفانه در زمینه فرهنگی کار فوق العاده ای انجام نشده، دانشگاه ها ما هنوز نتوانسته اند برنامه ریزی و دگرگونی متناسب با انقلاب و فرهنگ انقلاب اسلامی را انجام دهند و ضرورت دارد یک دگرگونی اساسی در کل دانشگاه های ما به وجود بیاید ولو به قیمت این که مدتی دانشگاه ها تعطیل باشد تا این که برنامه ریزی و سازماندهی جدیدی در کل نظام متناسب با حرکت انقلابی ما و نیازهای آینده ما داشته باشیم.
در زمینه تعطیلی دانشگاه ها اطلاع رسمی در دست نیست. اما زمزمه هایی بوده مبنی بر این که گروه های اسلامی دانشگاه ها معتقدند که دانشگاه باید متناسب با نیازهای انقلاب اسلامی تغییر کند و نظام و سیستم تازه ای در آنجا پیاده شود. در زمینه تغییر دو نظر وجود دارد. یکی این که دانشگاه ها به همین طریق ادامه بدهند و به تدریج برنامه ریزی های تازه انجام شود و کارهای مناسب انتخاب شود که احتیاج به درازمدت دارد که درواقع یک رفورم در دانشگاه هاست. اما طریقه دوم این است که دانشگاه برای مدتی تعطیل شود و دانشجویان به فعالیت های انقلابی در نهضت سوادآموزی و جهادسازندگی و... بپردازند و در فاصله ای که یک سال [به درازا] می کشد فراغی باشد تا بتوانند برنامه دقیقی برای تغییرات اساسی در دانشگاه ها پیاده کنند.»
او درخصوص طرح این مساله در شورای انقلاب هم می گوید: «به طور رسمی هنوز مطرح نشده است، اما در حاشیه مذاکرات شورا مطرح شده و در سال گذشته نیز ضمن مذاکراتی که در این مورد داشتیم آخرین تصمیم مبنی بر این نبود که دانشگاه ها به همان وضعی که دارند کار خود را ادامه دهند.»
روایت دانشگاه مادر
اما موضع دانشگاه مادر، هم درباره وقایع آن روزها خواندنی است. روایتی که نوعی از هم سویی تا مخالفت را در بر می گیرد. به طور مشخص هیات مدیره وقت دانشگاه تهران، به وضوح از وضع موجود ناراضی بود و در اعتراض به آزادی گروهی که به دانشکده فنی حمله کرده و با پاره کردن پوسترها و به هم ریختن کتاب فروشی گروه های مخالف سیاسی، ایجاد رعب و وحشت کرده بودند، استعفا داده بود.
حسن حبیبی، وزیر فرهنگ و آموزش عالی وقت، اما گفت استعفا پذیرفته نشد و هایت مدیره سر کار باقی می ماند. «حسن حبیبی» در دفاع از هیات مدیره گفته بود با توجه به قراردادهایی که انقلاب، جمهوری اسلامی و قانون اساسی تصویب کرده بود، هیات مدیره وقت در یکی، دو ماه اخیر با اختلال و اغتشاش هایی رو به رو بود و این مغایر با آزادی های اساسی است.
هیات مدیره برای بار دوم، اردیبهشت ماه ۵۹، در اعتراض به وضع موجود، استعفا داد و دلایل استعفایش را هم حاکمیت گروه های سیاسی، نبود ضابطه در اداره دانشگاه ها از سوی شورای انقلاب و عدم مشورت با سرپرستان، اعلام کرده بود. در متن اعلامیه استعفا آمده بود «گروه های سیاسی، نزدیک به ۱۸۰ اتاق را اشغال کرده و به دفتر فعالیت های سیاسی خود بدل کرده اند. نمایندگان دانشجویی در شوراهای هماهنگی دانشکده ها به جای این که از کلاس ها و گروه های آموزشی باشند و به کلاس های آکادمیک بپردازند، از گروه های سیاسی وابسته به یک حزب و سازمان اند؛ مثلا برای تقسیم بندی دیوارهای دانشکده به منظور نصب اعلامیه های خود، ساعت ها در شوراها بحث کرده اند، اما کوچک ترین قدمی در راه اعتلای آموزش دانشکده ها برنداشته اند. برخی حتی مدعی شده اند دانشگاه برای دانشجوست و اگر شوراهای هماهنگی تصمیم بگیرند، حتی باید همه اتاق ها به آن ها اختصاص داده شود.
در انتهای نامه هم با اشاره به این که لایحه استقلال دانشگاه اول تابستان ۵۸ از سوی دانشگاه تهران به دولت داده شده بود، آمده بود: «اما خبری از تصویب و ابلاغ آن نیست و مسائل و مشکلات جدیدی برای ما به وجود آمده است».
درواقع هیات مدیره دانشگاه ها اعتراض داشت، در حالی که کلیت آن را درست می دانست، اما معتقد بود تصمیم به تعطیلی دانشگاه ها به موقع نبوده و حتی برای این کار با سرپرستان دانشگاه ها هم مشورتی نشده است.
محمد ملکی رییس هیات مدیره وقت دانشگاه تهران بعدا درباره نتایج انقلاب فرهنگی گفت: «به هنگام انقلاب فرهنگی یک سوم دانشجویان و دوسوم استادان به هر دلیلی اخراج شدند... این یک اتهام است که اتاق های دانشجویی و سازمان ریشه و منشاء بحران بودند. این بهانه بعدها گفته شد و هیچ مدرک و نشانه ای ارائه نشد. اگر دانشگاه تهران مرکز بحران بود چرا در سراسر کشور دانشگاه ها بسته شد؟ مسلما نمی خواهم از گروه ها دفاع کنم چرا که خودم بارها با آن ها درگیر شده ام و مورد مخالفت آنها قرار گرفت ام، اما حرف من این است که این حق دانشجوست که اتاق ساختمان و فوق برنامه داشته باشد.
انقلاب فرهنگی برنامه ای از طرف یک اراده برای کسب قدرت بود و در حقیقت نه یک انقلاب فرهنگی که صرفا یک هجوم سیاسی بود. نکته ای که باید اشاره کنم این است که طبق آمار وزارت علوم از نظر علمی پربارترین دوره های دانشگاه یک سال و نیم پیش از انقلاب فرهنگی بود.»
روایت هایی از ستاد انقلاب فرهنگی
ستاد انقلاب فرهنگی در سال ۵۹ با عضویت ۷ نفر تشکیل شد که بعدا تعدادی از اعضا به دلایل مختلف از آن جدا شدند یا دیگر به ستاد نرفتند. در سال ۶۲ و سال های بعد تعداد اعضا افرایش یافت و بعد هم به شورای عالی انقلاب فرهنگی تغییر نام داد.
عبدالکریم سروش یکی از اعضاء هفت نفره اصلی ستاد انقلاب فرهنگی درباره دلیل تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی و انتصاب ۷ نفر از سوی امام در همان زمان طی گفت و گویی گفته است: «نقطه انفجار احساس عدم گسترش و بلوغ روح انقلابی دانشگاه بود و آنجا بود که دانشجویان به خوبی فهمیدند که دانشگاه ها از روح انقلاب عقبند و به هیچ وجه پا به پای انقلاب و روح آن جلو نمی روند و به این خاطر آن ها فریاد انقلاب خواهی و انقلاب فرهنگی برآوردند و امام هم بعد از سخنرانی ای که برای دانشجویان کردند فرمان آن را صادر کردند.»
سروش هدف از انجام انقلاب فرهنگی را ایجاد دانشگاهی می داند که «لبریز از تخصص، استقلال و اسلامی باشد، رافع نیازهای مردم باشد، پیش برنده دانش باشد و علم در آن به اسم خداوند و به نام رب به تغییر امام آمیخته باشد و قبله گاه دانشجویانش نه غرب باشد و نه شرق بلکه پرتوگیر از مصباح خداوندی باشد.»
سروش همان زمان بر استفاده از روحانیون در ستاد انقلاب فرهنگی به ویژه کمیته هایی که مربوط به اسلامی کردن فضای دانشگاه ها است تاکید می کند و می گوید: «از طریق آقای ربانی املشی (عضو ستاد) درخواست شده بوده که از روحانیون قم درباره اهداف دانشگاه اسلامی و تهذیب علمی چیزی به ما بدهند که ستاد در برنامه ریزی خودش از آن استفاده کند، اما در نهایت فقط با یک نوشته که آن هم فقط توسط یک نفر تهیه شده بود رو به رو شدیم و پس از آن تقریبا چیزی به دست ما نرسید و آقای ربانی هم به ما گفتند که انتظار نداشته باشید از قم چیزی بیشتر به دست شما برسد.»
در نهایت سروش از رایزنی با امام می گوید و این که از امام می خواهد روحانیونی را معرفی کند، اما امام هم می گوید که این را از من نخواهید بلکه از آیت الله مشکینی و آیت الله منتظری بخواهید کسی را معرفی کنند. در نهایت رایزنی ها به نتیجه نیم رسد و سروش می گوید: «حدس می زدیم کسانی که بتوانند از نظر فکری به ما کمک کننده متاسفانه به علت کثرت مشاغل علت همکاری مستمر برایشان وجود ندارد».
سروش در همان سال ۶۰ از مشکلات راه می گوید و این که نمی توان راه صدساله را یک شبه رفت: «از بعد اسلامی در برخی زمینه ها کار نسبی صورت گرفته است و ما نمی توانیم که کسی را تحت فشار قرار دهیم که یک شبه و یک ساله بیاید و این مسائل را برای ما حل کند.»
روایت علی شریعتمداری
روایت علی شریعتمداری عضو دیگر ستاد انقلاب فرهنگی از نحوه گزینش استادان که بعدها مورد مناقشه قرار گرفت در همان زمان این چنین است: «ستاد راسا در انتخاب استاد کنترل دارد به این معنی که پرونده هایی که به ستاد ارسال می شود در اختیار کمیته های مختلف قرار می گیرد.
کمیته های سوابق علمی و اخلاقی افراد را بررسی می کنند و بعد ازاین که کمیته ها سوابق علمی افراد را بررسی کردند گزارش امر را به ستاد می دهند و پرونده در فرد در خود ستاد مطرح می شود. ما اگر بینیم تخلفی شده مثلا فرد متعهدی را به خاطر یک تخلف کنار گذاشته اند یا فردی را که از لحاظ اخلاقی کاملا صالح نیست، پذیرفته اند این جا است که ستاد وظیفه خودش را انجام می دهد و پرونده را به کمیته ها بر می گرداند یا از مسئولان گزینش ستاد می خواهد که توضیحات کافی بدهند. بنابراین کوشش ستاد بر این بود که حق کسی ضایع نشود و ما می دانیم که مقام استادی در دانشگاه ها مقامی بس خطیر است.»
او همچنین درباره کندی کار گزینش استاد در ستاد انقلاب فرهنگی گفته بود: «هیات های علمی و اخلاقی محدود بوده اند و ما واقعا افرادی که متعهد و معتقد به نظام و از نظر علمی صلاحیت داشته باشند به اندازه کافی در اختیار نداریم.»
روایت نجفقلی حبیبی
دکتر نجفقلی حبیبی که از سوی ستاد انقلاب فرهنگی به مدیریت دانشگاه الزهرا منصوب شده بود معتقد است صورت گرفتن یک انقلاب فرهنگی علیه فرهنگ رژیم قبل ضروری بود و از این رو باید «اقداماتی در جهت پاکسازی دانشگاه ها» و دیگر نهادهای اجتماعی صورت می گرفت. او گفته است که انقلاب فرهنگی فقط خواست اسلام گرایان نبود و همه انقلابیون خواهان آن بودند. او از نیمه دوم سال ۱۳۵۸ از آموزش و پرورش به دانشگاه تهران منتقل شد و در سال ۱۳۶۰ مسوولیت دانشگاه الزهرا را برعهده داشت.
حبیبی گفته است: «در آن ایام که من مسوولیت دانشگاه داشتم مدت ها از کمیته های پاکسازی دانشگاه ها که پس از پیروزی انقلاب شروع شده بود، گذشته بود و مقررات تخلفات اعضای هیات علمی مشخص شده بود.» حبیبی درباره ماجرای اخراج ها گفته است: «اما در عین حال اتفاقات چنان که این روزها مستمسک عده ای شده، نبوده است. مثلا اساتیدی که با رژیم شاه مرتبط بودند خودشان از کشور خارج شده بودند و قطعا در میان آنان و سایر اساتیدی که از کشور خارج شده بودند اساتید خبره و متخصص نیز وجود داشته است. نسبت به چنین اشخاصی انقلابیون کاری نکردند بلکه آنان خودشان به لحاظ سابقه شان کشور را ترک کردند. عده ای وابسته به جریان هایی مثل فراماسونری بودند که با انقلاب سازگاری نداشتند.
عده ای البته توسط کمیته های پاکسازی اول انقلاب به صورت محدود و موقت کنار گذاشته شدند که بعد از استقرار در نظام جمهوری اسلامی به تدریج با مساعدت مراجع قانونی به کار خود برگشتند. عده ای نیز به جهاتی مثلا فرصت مطالعاتی، مرخصی یا نگرانی از اوضاع نابسامان ایام انقلاب به خارج از کشور رفته بودند و چون در زمان قانونی به رغم مکاتبات به کشور بازنگشتند مطابق مقررات اخراج شدند که در این موارد هیچ تقصیری در زمینه اخراج اساتید متوجه نیروهای انقلابی نیست و اتفاقا این قبیل افراد جمع قابل توجهی هستند که خودشان رفته اند و نمی توان گفت اخراج شده اند. البته همواره رفتارهای تندروانه موجب رنجش خاطر برخی از اساتید شده است. به هرحال در هر انقلابی خطاهایی هست.»
روایت احمد احمدی
حجت الاسلام احمد احمدی عضو دیگر ستاد در آن زمان درباره نحوه عضو شدنش گفته است: «پنجم دی ماه سال ۱۳۶۰ بود که مرحوم حاج احمد آقا خمینی تلفنی کرد که شما بیایید توی ستاد انقلاب فرهنگی. گفتم: من نمی خواهم کار اجرایی بکنم. علاقه به کار اجرایی ندارم. الان هم خوشم نمی آید. کار تحقیقی را دوست دارم. منتها تکلیف کردند. قبول نمی کردم. حاج احمدآقا گفت: امام فرموده اند، قبول کنید. گفتم: اطاعت می کنم. وظیفه می دانم. خلاصه کارها را رها کردم و آمدم توی ستاد انقلاب فرهنگی. آن روزها ما مستقر بودیم در خیابان شهید نجات اللهی در ساختمان وزارت علوم. آمدن همان و درگیر مسائل دانشگاهی شدن همان... بعضی ها می گفتند دانشگاه ها را تا ۴۰ سال نباید باز کنیم و باید بسته باشند.»
او سال ۶۳ به عنوان سخنگوی ستاد در گفت و گویی گفته بود: «پاره ای اساتید در دانشگاه ها حتی در آغاز برنامه ریزی همکاری لازم را نکردند. معلوم هم هست برای چه. برای این که در سال های ۵۹ و ۶۰ پاره ای از این ها فکر می کردند نظام دچار تزلزل می شود و آن وقت برای این ها مزاحمتی به وجود بیاید توی خانه هایشان خزیدند و الان همین ها تق می زنند. پاره ای از استادان هم مایه علمی ندارند و می خواهند همان جزوه رژیم قبلی را به هر عنوانی که شما به آن ها بدهید، قالب کنند. پاره ای از موانع این افرادند و باید دانشجویان و سایر اساتید هم این ها را بشناسند.»
روایت محمدعلی نجفی
از محمدعلی نجفی هم درباره انقلاب فرهنگی دو روایت داریم. روایت سال نخست بازگشایی دانشگاه ها و روایت یکی، دو سال بعد او نخستین وزیر علومی است که بعد از انقلاب فرهنگی مامور بازگشایی دانشگاه ها می شود. همان زمان گفته بود: «دانشجویانی که جزو معاندین و محاربین باشند تکلیفشان روشن است و آن ها را راهی به دانشگاه نیست. یک شورای سه نفره وضعیت دانشجویان را بررسی می کند. اگر این دانشجویان وارد دانشگاه شوند به محض این که فعالیتشان منجر به سلب حقوق دیگران شود از دانشگاه اخراج می شوند.
هیچ دانشجویی به خاطر داشتن گرایش های سیاسی از دانشگاه اخراج نمی شود. معتقدیم افراد منحرفی که قابلیت هدایت دارند مسلما باید در دانشگاه ها پذیرفته شوند و امید داریم در طول تحصیل هدایت شوند و امید داریم در طول تحصیل هدایت شوند. برای گزینش استادان شرایط و ضوابط دقیقی تهیه شده به طوری که استادان منحرف وابسته به شرق و غرب جایی در دانشگاه ها نخواهند داشت و وضعیت استادان قبلی هم براساس قانون بازسازی و ضوابط ستاد انقلاب فرهنگی و رهنمودهای امام مورد بررسی قرار خواهدگرفت و آن دسته از کسانی که صلاحیت لازم را برای کار آموزشی نداشته باشند طرد خواهند شد ولی برای استادانی که اشکال اساسی نداشته و صلاحیت های لازم دارند کلاس های ایدئولوژیک و آشنایی با معارف برگزار می شود.
امام فرمودند به دانشجویان اخلال گر فرصتی برای ماندن در دانشگاه ها داده نشود. قرار شده رشته هایی که وابسته به علوم انسانی هستند به حوزه علمیه ارائه شوند تا چنان چه در قسمت هایی از آن ها نیاز به تغییرات وسیعی برای دانشجویان ۲۵ واحدی نیست، با اظهار نظر این برادران تا اواخر سال جاری بازگشایی انجام شود. از افرادی که به گروه های محارب و معاند وابسته باشند، فساد اخلاقی داشته و با ارزش های اسلامی هماهنگ نشده باشند، تبت نام نمی کنیم... موارد فردی بررسی می شوند و عدم ثبت نام برخی به معنای تصمیم قطعی درباره اخراجشان نیست بلکه جنبه تعلیقی دارد.»
نجفی اما بعدا با ستاد شورای انقلاب فرهنگی اختلاف پیدا می کند و می گوید: «ترکیب جدید شورای ستاد انقلاب فرهنگی به واسطه حضور جناب نخست وزیر در راس شورای عالی انقلاب فرهنگی اندکی باعث شده از مشکلات گذشته رفع شود، اما هنوز هم اشکالاتی به کار ستاد انقلاب فرهنگی وارد است که یکی از آن ها پرداختن به مسائل جزئی و مقطعی محاط شدن در مشکلات است. هنوز جایگاه واقعی شورای انقلاب فرهنگی آن طور که باید فهمیده نشده است و بسیاری از مشکلات فرهنگی آموزشی نه تنها حل نشده بلکه حتی به آن پرداخته هم نشده است. قسمت عمده مشکلات و نارضایتی ها به تحقیقات و گزینش مربوط به وزارت علوم نمی شود، به هیات عالی گزینش و ستاد انقلاب فرهنگی مربوط است.»
روایت برادر آل احمد
شمس آل احمد، برادر جلال آل احمد هم یکی از اعضای هفت نفره ستاد انقلاب فرهنگی بوده. او گفته است: «اول بحث تعطیل کردن دانشگاه ها نبود، می خواستند استادانی که صلاحیت ندارند را از دانشگاه کنار بگذاریم. از همان روز اول مخالف بودم. چند نفر دیگر هم بودند. از جمله دکتر حسن حبیبی و عبدالکریم سروش مخالف بودند. بیش از همه دو تا روحانی که در شورا بودند روی تصفیه استادان اصرار می کردند. من بعدها از شورا بیرون آمدن به خاطر اینکه سه، چهار نفر از استادانی که تصفیه شدند از همکاران قدیمی خودم بودند، برخی از آنها استادم بودند، برخی هم همکارم.
این وضع را دیگر نمی توانستم تحمل کنم. غیر از روحانیون که سکوت می کردند، که خیلی راحت تصفیه می کردند. همان موقع ها دانشگاه ها هم شلوغ شده بود. وضعی که به وجود آمد اصلا مورد تایید من یکی نبود. تصورم این بود که از ما می خواهند دانشگاه ها را همانند آنچه در همه جای دنیا وجود دارد، بازسازی کنیم و دانشگاه ها را جهان پسند کنیم. فکر نمی کردم که هدف این باشد که اندیشه گروهی خاص را بر دانشگاه ها تحمیل کنند.
دوره ای بود که گذشت اما ای کاش نمی رفتم. اگر عقل امروز را داشتم نمی رفتم. چون مرام من روشنفکر با برخی آدم ها و باورها هم خوانی ندارد. هر کسی در هر حوزه ای که صاحب نظر است باید فعالیت کند. نمی شود کس دیگری را به جایی آورد که اصلا آنجا را نمی شناسد.»
روایت محمود دولت آبادی
محمود دولت آبادی در یکی از نشست های تبلیغاتی انتخابات ۸۸ در سخنرانی ای که بعدا با عنوان «ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند» معروف شد. انتقادات تندی متوجه انقلاب فرهنگی و شخص عبدالکریم سروش کرد. او گفت: «من نویسنده مملکت ایران هستم. از نظر من انقلاب فرهنگی اقدامی غیرقانونی بوده است و به هیچ وجه مشروعیت ندارد. من به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رای دادم و تنها آن قانون را می پذیرم و آثار ادبی و فرهنگی ما باید براساس همین قانون مورد قضاوت قرار بگیرد. پای این قضاوت هم می ایستیم.
انقلاب فرهنگی که شیخ آن دکتر سروش بود تقلیدی مضحک از امری سخیف بود که در چین انجام شده بود. آن انقلاب فرهنگی دامن یکی از چهره های معاصر جهان را برای همیشه لکه دار کرد؛ یعنی مردی که مردم پریمیتیو کشوری را به دنیای بزرگ معرفی کرد. با آن انقلاب در چین به لکه ای سیاه دچار شد... من به مسئولین ارشاد می گویم که آن آیین نامه نه قانونیت دارد و نه مشروعیت. ما قانون اساسی داریم. آن انقلاب فرهنگی باعث شد تا جامعه فرهنگی ایران از مغز تهی شود.»
او سپس عبدالکریم سروش را خطاب قرار داد و گفت: «آقای سروش، شما علمدار رفتار شنیعی شدید که باعث شد بهترین فرزندان این مملکت بگذارند بروند تا شما شعر مولانا را حفظ کنید و به ما تحویل بدهید و تحویل بدهید و باز هم تحویل بدهید.»
روایت سروش
عبدالکریم سروش بیش از دیگران بابت عملکرد این ستاد مورد پرسش قرار گرفته است و بیش از دیگران هم بارها و بارها پاسخ داده است. بعدها گلایه کرد که چرا سراغ دیگر اعضاء که برخی شان تا هنوز هم عضو شورای انقلاب فرهنگی هستند نمی روند و روایت های آنها را نمی شنوند. چرا از دیگران بابت رخدادهای آن سال بازخواست نمی شود. کسانی که به گفته سروش اتفاقا از موافقین پاکسازی ها و تصفیه ها بودند.
سروش، جلال الدین فارسی، حسن حبیبی، مهدی ربانی املشی، محمدجواد باهنر، شمس آل احمد و علی شریعتمداری هسته هفت نفره ستاد انقلاب فرهنگی تا سال ۶۲ بودند و بعدا عده دیگری هم به آنها اضافه شدند.
عبدالکریم سروش در نوشته ها یا گفت و گوهای متعدد خود درباره ناگفته های خود از پاکسازی های زمان انقلاب فرهنگی گفته است: «ستاد انقلاب فرهنگی نه کمیته ای برای پاکسازی داشت نه آیین نامه ای برای آن نوشته بود و نه دستورالعملی در این خصوص به دانشگاه ها داده بود... حقیقت این است که به تصریح آقای محمد ملکی رییس اسبق دانشگاه تهران، شورای انقلاب به دانشگاه بخشنامه کرد استادانی که در مقام های کلیدی حکومت شاه بوده اند حق تدریس در دانشگاه ندارند.
لیستی تهیه کردیم و حدود ۱۰۰ اسم به دفتر نخست وزیر فرستادیم، کسانی که اگر هم می آمدند دانشجویان قبولشان نمی کردند و تشنج درست می شد. آن ها که دنبال سررشته پاکسازی و عاملانش می کردند به این تصریحات توجه کنند و ببینند دست چه کسانی به پاکسازی ها آلوده است و جست و جو کنند که آن ۱۰۰ نفر چه کسانی بوده اند: دکتر نصر؟ دکتر زرین کوب؟ زریاب خویی؟ مهدی محقق؟ دکتر کاتوزیان...؟
پاکسازی ها نه با دانشگاهیان شروع شد و نه در دانشگاه ها با ستاد انقلاب فرهنگی آغاز گردید و نه به دست آن ادامه یافت. اساسا یکی از اولین حوادثی که از فردای پیروزی انقلاب رخ داد، داستان پاکسازی ها بود ه تا جایی که به خاطر دارم اکثریت گروه های سیاسی موافق آن بودند و در این میان تنها نخست وزیر دولت موقت بود که اینجا و آنجا به این پاکسازی ها اعتراض نمود و در حد بضاعت خود نیز توانست از کثرت این پاکسازی ها بکاهد که البته در این راه هم از روحانیت و هم از گروه های مخالف که خود بعدا مشغول پاکسازی شدند ناسزا شنید و به سازش کاری متهم شد، اما در مورد اخراج دانشگاهیان اگر شورای انقلاب از رییس دانشگاه تهران مشارکت پاکسازی و اخراج اساتید را خواستار شد و او هم گردن نهاد، چنین تقاضایی را حتی تلویحا از ستاد انقلاب فرهنگی نکرد و در نامه امام خمینی به ستاد هم انعکاسی نیافت... از همه اینها شگفت تر سخنان آقای نجفی وزیر اسبق آموزش عالی است که در «حقایقی درباره انقلاب فرهنگی» می نویسد: «پاکسازی استادان... براساس آیین نامه مصوب ستاد انقلاب فرهنگی و توسط هیات هایی بود که زیر نظر آن ستاد صورت می گرفت.»
این حقا از غرائب مطالب است و نمی دانم آقای نجفی چه حجتی بر آن دارند. به صراحت می گویم ستاد انقلاب فرهنگی نه هیاتی برای این کار داشت نه آیین نامه ای. نه به او گزارشی می دادند و نه از او کسب تکلیفی می کردند. کمیته های پاکسازی مطلقا مستقل بودند. اعضایشان را نه ما نصب کرده ایم و نه می شناختیم. بلی کسانی بودند که می خواستند پای آقای املشی را به این کار بکشند، اما وی تن زد و هیچ عضو دیگر ستاد هم رسما در این امر وارد نشد. خود آقای ملکی تا امروز بدون ندامت به اخراج صد استاد اعتراف کرده است. بقیه را هم از آن قیاس بگیرید... ستاد مکلف به بستن دانشگاه ها نبود و این خطابی است که من در پاره ای از نوشته ها می بینم.
سوم این که ستاد متشکل از هفت نفر بود و من در اغلب بحث هایی که امروزه می شود می بینم مساله چنان مطرح می شود که گویی ستاد انقلاب فرهنگی یک نفر داشت آن هم عبدالکریم سروش بود. یک وظیفه هم داشت آن هم بیرون کردن دانشگاهیان بود. هر دو ادعا بسیار جفاکارانه و دروغ زنانه است. این دروغ تاریخی باید افشا شود. در ستاد انقلاب فرهنگی، آقایان جلال فارسی [که بسیار هم تند بود] دکتر علی شریعتمداری، دکتر حسن حبیبی، دکتر باهنر، ربانی املشی و شمس آل احمد بودند.
شمس آل احمد به زودی کنار کشید و آقای باهنر هم شهید شدند. آقای ربانی املشی، مسوول روحانی تصفیه استادان بودند که مرحوم شدند. به دلیل صحبت هایی که با ایشان شده بود دیگر کراهت داشتند. اما کسانی ایشان را دوره کرده بودند... وقتی من آخرین بار از وزارت علوم پرسیدم، آنها در گزارشی محرمانه به من گزارش دادند که ۷۰۰ نفر از اساتید تصفیه شده اند. این گزارش ها و آمارها مطلقا در اختیار ما نبود.»
ارسال نظر