دیوار های دوده ای
زابل ، شهری که هر روز صیادانش را روانه هامون می کرد، حالا به دلیل خشکی دریاچه، به بیکاری مردمانش می نگرد، کسادی بازار، قایق های زندانی در کوچه ها و فراوانی مواد مخدر، که برای خریدش لازم نیست هیچ زحمتی به خود راه دهید.
هر محله چند پاتوق برای مصرف معتاد ها دارد و ساقی ها آزادانه تجارت میکنند، چرخی که در این شهر بزنیم میبینیم مردان و زنانی را که در لابه لای زباله ها و جوب ها و پیاده رو ها ، کارتن و پلاستیک و ... جمع میکنند تا از نزدیک ترین ضایعاتی پول عمل آن روز خود را جور کنند. خیلی هایشان هم با گدایی و دزدی و زورگیری و امثال آنها روز میگذرانند.
از چند قفله بودن درب ها، تا حفاظ های محکم برای آیفون های تصویری و شیر های آب مکان های عمومی ، میشود فهمید که امنیت بار سفر بسته از این شهرزنان معتاد در کنار مردان در پاتوق ها مصرف میکنند و مجبورند مردانه گلیم خود را از آب کثیف و گندیده اعتیاد بیرون بکشند و زمانی که پای درد دلشان مینشینی لطافت زنانه را در پشت صدای مردانه شان حس میکنی ، و کودکانشان ناخواسته گرفتار این درد میشوند و مبتلا به تکرار هر روزه ی کشیدن شیشه بر قلب هایشان...
ارسال نظر