داستان کودکانی که اشتباهی شدند
خیلی سخت است اینکه زوجی حدود یک سال پس از تولد فرزندشان، در حالی که کاملا به او انس گرفته اند متوجه شوند او فرزند واقعی شان نیست و به خاطر اشتباه کادر بیمارستان، نوزاد دیگری به آنها تحویل داده شده است.
این اتفاق عجیب سال گذشته در شیراز رخ داد و جابجایی دو نوزاد،خانواده آنها را به دردسر بزرگی انداخت تا جایی که این دو خانواده حالا مجبورند با هم در یک خانه زندگی کنند تا فرزند واقعی شان به آنها انس بگیرد و بتوانند آنها را جابجا کنند و هر کدام فرزند واقعی خود را به خانه ببرند. اما این ماجرا چطور اتفاق می افتاد؟
۱۴ ماه پیش و تولد دو پسر
این ماجرای عجیب ۲۵ آذر سال گذشته اتفاق افتاد. آن روز دو زن جوان برای وضع حمل به یکی از بیمارستان های شیراز منتقل شدند. همه چیز خوب بود و دو خانواده کشاورز و امیدوار برای به دنیا آمدن فرزندانشان لحظه شماری می کردند. سرانجام دو مادر جوان با اختلاف ۴۵ دقیقه از هم پسران شان را صحیح و سالم به دنیا آوردند.
دو پدر که خبر سلامتی مادر و فرزند را شنیده بودند سر از پا نمی شناختندت و برای دیدن آنها لحظه شماری می کردند. وقت دیدار از راه رسید و پرستار بیمارستان فرزند هر خانواده را با دستبندهایی که نام خانوادگی امیدوار و کشاورز روی آن نوشته شده بود به بخش منتقل کرد و هر دو نوزاد در آغوش خانواده هایشان قرار گرفتند اما در آن لحظه هیچ کس از اشتباهی که رخ داده بود خبر نداشت.
آغاز یک زندگی جدید
خانواده امیدوار ساکن شیراز بودند و پس از به دنیا آمدن پسرشان که اسمش را مهیار گذاشته بودند راهی خانه شدند. خانواده کشاورز هم که اهل شهر خرامه در ۷۰ کیلومتری شیراز بودند به همراه امیرمحمد که تازه به دنیا آمده بود به شهرشان برگشتند. با به دنیا آمدن این دو نوزاد زندگی این دو خانواده رنگ و بوی دیگری گرفته بود تا این که حدود یک سال بعد یک آزمایش خون ساده پرده از راز سر به مهری برداشت؛ رازی که آرامش را از دو خانواده کشاورز و امیدوار گرفت.
یک اشتباه بزرگ
اما این راز چطور برملا شد؟ حامد امیدوار، پدر مهیار است. شاید اگر تصمیم او و همسرش برای مشخص شدن گروه خونی فرزندشان عملی نمی شد سال ها طول می کشید تا پرده از راز این ماجرا برداشته شود. حامد درباره ماجرای عجیبی که برای او و همسرش رخ داده است می گوید: «بیشتر از ۹ ماه از تولد مهیار گذشته بود. چون برایمان جالب بود که گروه خونی اش را بدانیم با همسرم تصمیم گرفتیم مهیار را به آزمایشگاه ببریم. می خواستیم برگه گروه خونی مهیار را برای یادگاری در آلبوم نگهداریم. به درمانگاه رفتیم و آزمایش خون گرفتیم. وقتی گروه خونی پسرم معلوم شد، شوکه شدیم. در برگه آزمایش گروه خونی مهیار A+ اعلام شده بود اما از آنجایی که گروه خونی من O+ است و گروه خونی همسرم B+ بود، این ماجرا خیلی عجیب بود.
ابتدا فکر می کردیم آزمایشگاه اشتباه کرده است اما آنها مطمئن بودند جواب آزمایش و گروه خونی پسرم درست است. وقتی ماجرا را با متخصص خون در میان گذاشتیم به ما گفت بدون شک نتیجه آزمایش درست است و مهیار پسر من نیست. با شنیدن این خبر شوکه شدم و انگار تمام دنیا روی سرم خراب شده بود. با این حال باز هم به حرف های این متخصص اکتفا نکردیم. به سراغ پزشکان دیگری هم رفتیم اما آنها هم همین حرف را می زدند. از آن به بعد زندگی برای مان تیره و تار شد.
دردسر بزرگ
با روشن شدن این ماجرا حرف و حدیث های نامربوط درباره حامد و همسرش شروع شد. حامد درباره روزهای سختی که پشت سر گذاشتند اینطور می گوید: «اگر بگویم آن روزها بدترین روزهای زندگی مان بود دروغ نگفته ام. متاسفانه حرف های زیادی شنیدم. همه انگشت اتهام را به سمت همسرم گرفته بودند. حتی در درمانگاه هم متوجه شدم که عده ای دارند زیر لب چیزهایی می گویند؛ حرف هایی که مطمئن بودم همه آنها تهمت است و این مسئله خیلی عذابم داد. من و همسرم زندگی مان را با عشق آغاز کرده بودیم. ما عاشق هم بودیم و به همین خاطر هیچ وقت نمی توانستم به خودم اجازه دهم درباره همسرم فکر بدی بکنم اما متاسفانه وقتی پای خانواده هایمان به ماجرا باز شد اوضاع وخیم تر شد. اختلافات شدیدی به وجود مد. حرف های زیادی گفته شد. حتی کار به جایی رسید که من و همسرم تصمیم گرفتیم از یکدیگر جدا شویم اما خواست خدا بود تا با پیگیری های زیادی که انجام دادیم واقعیت فاش شود.»
وی ادامه می دهد: «من و همسرم که اطمینان داشتیم اشتباهی رخ داده است به پیشنهاد یکی از آشنایان قرار شد برای مشخص شدن ماجرا آزمایش ژنتیک بدهیم. حرف ها و تهمت هایی که همسرم در آن زمان شنیده بود روی روحیه اش تاثیر بدی گذاشته بود و بسیار تحت فشار بود. به همین خاطر برای اینکه به همه ثابت کند ماجرا آن چیزی که فکر می کنند نیست، برای گرفتن آزمایش ژنتیک پافشاری کرد اما گرفتن این آزمایش به همین سادگی ها هم نبود. برای این آزمایش باید حدودا ۶ میلیون تومان هزینه می کردیم. هر چند برای ما پول زیادی بود اما هر طوری بود این مبلغ را تهیه کردیم تا به این سردرگمی پایان دهیم.»
حامد می گوید:«بعد از آزمایش به ما گفتند ۴۸ ساعت طول می کشد تا جواب آزمایش ژنتیک را بدهند. در این مدت دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. همه لحظه شماری می کردیم تا جواب آزمایش را بدهند. سرانجام پاسخ آزمایش آمد و به ما گفتند این پسر فرزند هیچ کدام از ما نیست. یعنی نه فرزند من است و نه همسرم. آنها گفتند تنها یک احتمال دارد؛ اینکه فرزندمان هنگامی که به دنیا آمده در بیمارستان با یک نوزاد دیگر جابجا شده باشد. با شنیدن این خبر از یک طرف خوشحال بودم چرا که پاسخ خیلی ها داده شده بود اما از طرف دیگر ناراحت بودم و مدام با خودم می گفتم پس سر فرزندم چه آمده و چطور این اتفاق رخ داده است.»
در بیمارستان
خانواده امیدوار با حضور در مراجع قضایی شکایتی علیه بیمارستانی که در آنجا فرزندشان را به دنیا آورده بودند کردند تا شاید از این طریق مشخص شود فرزند واقعی شان به چه سرنوشتی دچار شده است.
حامد امیدوار می گوید: «از آن روزی که متوجه شدیم این نوزادی که در این مدت بزرگش کرده ایم فرزند خودمان نیست، همسرم از لحاظ روحی به هم ریخت. با این که به این کودک دل بسته بود اما دلش می خواست فرزند واقعی اش را ببیند. نمی توانستم دست روی دست بگذارم. به همین خاطر به دادسرا رفتم تا شکایتم را پیگیری کنم. پرونده برای بررسی بیشتر به پزشکی قانونی فرستاده شد و در نهایت دادگاه حکم داد تا دانشگاه علوم پزشکی شیراز به این پرونده رسیدگی کند.
تحقیقات مفصلی درباره این ماجرا انجام شد. طبق بررسی های انجام شده توسط دانشگاه علوم پزشکی شیراز مشخص شد درهمان روز ۲۵ آذر ماه سال ۹۳ که پسرم به دنیا آمد، خانواده دیگری به نام کشاورز هم در بیمارستان بودند. فرزندان هر دوی ما پسر بود و با اختلاف ۴۵ دقیقه از هم به دنیا آمده بودند؛ پس این احتمال وجود داشت که فرزندان ما اشتباها جابجا شده باشند. با شناسایی خانواده کشاورز در شهرستان خرامه، مسئولان بیمارستان با آنها تماس گرفتند و خواستند برای روشن شدن ماجرا به بیمارستان مراجعه کنند.
یک خبر بد
حسن کشاورز، پدر امیرمحمد است؛ پدر همان نوزادی که احتمال می رفت با نوزاد خانواده امیدوار جابجا شده باشد. او می گوید: «روزی که از دانشگاه علوم پزشکی و بیمارستان با ما تماس گرفتند، به خاطر شرایط کاری ام در خرامه نبودم. آنها از من خواستند برای گرفتن آزمایش به همراه پسرم امیرمحمد به بهداری خرامه بروم اما من تا ۱۰ روز نمی توانستم به خرامه برگردم. در این میان از دادگاه هم با من تماس گرفتند و تاکید کردند هر چه سریع تر خودم و فرزندم به بهداری شهرمان مراجعه کنیم. نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است و پس از آن به خرامه برگشتم و به همراه امیرمحمد به بهداری خرامه رفتیم و از ما خون گرفتند اما هنوز هم از ماجرا باخبر نبودم و نمی دانستم که چرا باید خون بدهیم. از هر کسی هم سوال می پرسیدم پاسخ درستی به من نمی داد. چند روز بعد از اینکه آزمایش خون دادیم دوباره از ما درخواست شد به دانشگاه علوم پزشکی شیراز برویم تا این بار از ما تست دی ان ای بگیرند. ماجرا مشکوک به نظر می رسید اما باز هم هیچ کس پاسخ درستی به ما نمی داد. به دانشگاه علوم پزشکی شیراز رفتیم و از ما تست دی ان ای گرفتند. چند روز بعد بود که وقتی پاسخ تست دی ای اان آمد بدون هیچ مقدمه ای ناگهان به ما گفتند که فرزند مان در زمان تولد با فرزند یک خانواده شیرازی عوض شده است. من و همسرم شوکه شده بودیم. نمی توانستیم باور کنیم نوزادی را که یک سال با عشق و علاقه بزرگ کرده بودیم فرزندمان نبوده است.
با انجام آزمایش دی ان ای خانواده های کودکان مشخص شدند
روز دیدار
با انجام آزمایش دی ان ای سرانجام پرده از راز این ماجرا برداشته شد. نوزاد خانواده کشاورز و امیدوار با هم عوض شده بودند و حالا وقت آن رسیده بود که خانواده ها همدیگر را ببینند و مادرها فرزندان واقعی شان را در آغوش بگیرند.
پدر مهیار درباره آن روز می گوید: «دوم دی ماه بود که قرار شد دو خانواده در دادگاه با یکدیگر روبرو شوند. شب قبل از دیدار تا صبح خواب به چشمانم نرفت. فقط در خانه راه می رفتم و به این فکر می کردم زمانی که با فرزندم روبرو شدم چه عکس العملی باید داشته باشم.»
روز ملاقات که رسید دو مادر با چشمانی پر ازت اشک در حالی که دو نوزادی که تا چند وقت قبل فکر می کردند فرزند خودشان است را در آغوش گرفته بودند با هم روبرو شدند.
حسن کشاورز می گوید: «وقتی دو مادر فرزندان واقعی خودشان را دیدند، مثل ابر بهار گریه می کردند. یکی از تلخ ترین لحظات عمرم بود که شاهدش بود. با این که تا قبل از برگزاری جلسه دادگاه چشم انتظار دیدن فرزند واقعی ام بودم اما وقتی او را دیدم نتوانستم حسی که به امیر محمد داشتم را به او هم داشته باشم. شاید باور کردنش سخت باشد. آنقدر به نوزادی که در این چند ماه بزرگش کردیم علاقمند شده ایم که دل کندن از او برایمان سخت است و نمی توانیم زندگی بدون او را تحمل کنیم.»
وی ادامه می دهد: «پرونده مان در شعبه ۱۷ دادگاه کیفری در حال پیگیری است. ما از رییس بیمارستان و پرستاری که به خاطر بی توجهی اش فرزندان مان جابجا شده اند شکایت کرده ایم اما خبر درستی از روند دادگاه ندارم. فقط شنیده ام که آن پرستار فعلا از کار برکنار شده است. متاسفانه در این مدت حتی یک بار هم از طرف بیمارستان با ما تماس نگرفتند چه برسد به اینکه بخواهند معذرتخواهی کنند. در حال حاضر پس از برگزاری چندین جلسه دادگاه قاضی حکم داده است که فرزندانمان را تحویل بگیریم اما مشکل همینجا بود. هر دو کودک شیرخواره هستند و آنقدر به مادرهایشان وابسته شده اند که حتی یک لحظه هم نمی توانند دوری شان را تحمل کنند.»
روانشناسان در حال تلاش هستند تا در طی چندین جلسه مشاوره با دو مادر آنها را برای پذیرش کودکان واقعی خود آماده کنند
خانه ای برای دو مادر
در حالی که روانشناسان برای این که بچه ها و مادرها بتوانند به یکدیگر عادت کنند توصیه کرده بودند بهتر است این دو خانواده مدتی را در کنار یکدیگر زندگی کنند، دانشگاه علوم پزشکی شیراز برای حل این مشکل دست به کار شد.
دکتر محمد هادی ایمانیه، رییس دانشگاه علوم پزشکی شیراز در این باره می گوید: «ما اعلام آمادگی کردیم تا همه نیازهای مادی برای گرفتن مشاور، برای تقویت روحیه دو خانواده و برای تامین همه هزینه های آزمایش های پزشکی، تامین همه هزینه های مشاور و روانشناس و روانپزشک و تامین هزینه اقامت هر دو خانواده برای مدتی که مشاور و روانپزشک تشخیص دهد برطرف شود.»
وی اضافه کرد: «پرستار مسئول در بخش زایمان و رییس این بیمارستان به هیات تخلفات اداری معرفی شده اند و باید پاسخگوی این کوتاهی باشند و تا زمان مشخص شدن رأی هیات تخلفات از کار در بیمارستان تعلیق هستند.»
رییس دانشگاه علوم پزشکی شیراز با بیان اینکه پیگیری قضایی حق مسلم هر دو خانواده است، گفت: «البته ما پدران و مادران و هر دو خانواده امیدوار و کشاورز را به مصالحه و پذیرفتن حکمت پروردگار دعوت می کنیم اما اگر آنها بر ادامه پیگیری قضایی تاکید داشته باشند مانع کار آنها نمی شویم و باید پاسخگوی دستگاه قضایی باشیم.»
در حال حاضر این دو مادر از روز سه شنبه ۱۵ دی ماه در خانه ای که توسط دانشگاه علوم پزشکی برای آنها در نظر گرفته شده است در کنار یکدیگر و زیر نظر تیمی از روانشناسان زندگی می کنند تا بتوانند از فرزندانی که بزرگ کرده اند دل بکنند و با فرزندان واقعی خود زندگی شان را ادامه دهند.
نظر کاربران
آخی چه قدر سخته. خدا کمکشون کنه.
شمارابه خداقسم میدم برای سلامتی این دوفرزندعزیزبعدازحل شدن ماجرااون پرستاربیچاره روهم ببخشیدکه ازکاربیکارنشه شایدخواست خداوندبوده شیراین دومادربه این دوکودک داده بشه که درآینده مثل دوبرادردوست یکدیگرباشندودرحقیقت هم برادرهستندوانشاالااین دوخانواده تاپایان عمرشان پدرومادرهای این دوکودک باشند
پاسخ ها
اگه به عمق قصه فکر کنی و به اثرات اون در آینده ،هرگز چنین نظری نمی دادی اون پرستار کارش را درست انجام نداده و شاید تا حالا چندین بارهم تکرار شده باشه و در این نمونه دیدیم که به زن خانواده تهمت زده شد اگر آزمایشات انجام نمیشد ویک خانواده از هم پاشیده میشد چی؟؟؟
تعجب کردم ..یعنی این پیگیری و همکاری های دانشگاه علوم پزشکی با این دوخانواده درایرانه !!! خدا رو شکر
اينعمل بي کفايتي رييس بيمارستان را ميرسونه که جزبه پول به چيزديگرفکرنميکنن.... بنده اگه جاي اون پدرمادرباشم شکايتم راتاجايي که تاوان بدن ادامه ميدادم... هم رييس بيمارستان هم پرستار.....