انقلاب چه در زبانهای فارسی و عربی و چه در زبانهای اروپایی یعنی Revolution به معنای بازگشتی به نقطه صفر در یک مسیر چرخهای است که در آن، گویی جهان بار دیگر آغاز میشود و همه آرمانهای ناممکن، ممکن میشوند.
ناصر فکوهی در ایران نوشت: انقلاب چه در زبانهای فارسی و عربی و چه در زبانهای اروپایی یعنی Revolution به معنای بازگشتی به نقطه صفر در یک مسیر چرخهای است که در آن، گویی جهان بار دیگر آغاز میشود و همه آرمانهای ناممکن، ممکن میشوند.
این احساسی بوده است که در همه انقلابهای موسوم به «بزرگ» یعنی انقلابهایی که یک نظام اجتماعی را به کلی زیر و رو میکنند و نهادها، قوانین، ساختارهای اجتماعی و نظامهای ارزشی و روابط را به شکل ریشهای تغییر میدهند، میتوان مشاهده کرد. البته نکتهای که هرگز از دیدگاه نظریهپردازان انقلاب پوشیده نمانده است، در آن است که انقلابها همواره در «گفتمان» خود رادیکالیسم بیشتری را حمل میکنند تا در «کنش» خود.
هم از این رو، تقریباً هیچ انقلابی نبوده است که پس از دورهای چند ساله به سوی تثبیت نهادهای جدید و خروج از منطق تغییرات پرشتاب و عمیق و گسترده نرود. در انقلاب روسیه (۱۹۱۷) که تقریباً معادلی بود برای انقلاب فرانسه در قرن نوزدهم (۱۷۸۹)، تروتسکی و استالین از این لحاظ در برابر هم قرار میگرفتند: تروتسکی یکی از رهبران اصلی در کنار لنین و نخستین فرمانده ارتش سرخ بود که در رأس جناح اقلیت حزب کمونیست قرار گرفت و توسط استالین ناچار به تبعید به مکزیک و در همانجا باز به فرمان او به قتل رسید.
استالین از تز «سوسیالیسم در یک کشور» دفاع میکرد یعنی معتقد بود که باید ابتدا سوسیالیسم در روسیه تثبیت شود و سپس به سوی استقرار سوسیالیسم در کشورهای دیگر رفت.
در حالی که تروتسکی از تز «انقلاب پیگیر» دفاع میکرد؛ یعنی اینکه ضمانت تداوم یافتن انقلاب در شوروی، ایجاد انقلاب سوسیالیستی در کشورهای دیگر است. البته این تز با تز لنین که معتقد به ساختن و ایجاد مصنوعی حتی در جایی که لزوماً شرایط انقلابی فراهم نیست نیز انطباق داشت.
اما اگر از این رویکرد مارکسیستی لنینیستی بگذریم، در اغلب جوامعی که در آنها انقلابهای بزرگی اتفاق افتاده و تعداد آنها نیز اندک است، از جمله در انقلاب اسلامی ایران، بحث آن نبود که به هر قیمتی باید جامعه را به سوی انقلاب کشاند.
درست برعکس، اغلب نخبگان و رهبران سیاسی و اجتماعی و متفکران معتقد بودند و هستند که انقلابها هر چند در صورت وقوع ممکن است به «زایش جهانی مدرن» بینجامند و بسیاری از تغییرات اساسی را ممکن کنند، همانگونه که انقلاب اسلامی چنین کرد، اما همواره در خود با خطرات زیادی نیز همراه هستند که ناشی از قدرت بزرگ و گاه قهرآمیزی است که در جامعه انباشت شده است. اغلب این انقلابها به جنگهای داخلی با ضد انقلابیون یا در کنار آنها به جنگهای خارجی با دشمنان انقلاب انجامید.
در انقلاب فرانسه بیشتر با جنگ خارجی و تنش شدید داخلی روبهرو بودیم همان چیزی که در ایران نیز کمابیش با آن روبهرو شدیم. انقلابها لاجرم، نهادهای زیادی را تخریب میکنند و رادیکالیسم خود را در کنشگران یک جامعه برای دهها سال و گاه تا چندین نسل درونی میکنند و این امر در تضاد با تثبیت و استقرار نظام جدید قرار دارد.
همه نکاتی که گفته شد درباره انقلاب ایران نیز صادق است. از دهه ۱۳۴۰ در ایران، نیروهای اجتماعی از اقشار مردمی و دینی به رهبری حضرت امام(ره) تا گروههای روشنفکر رادیکال راست و چپ و میانهرو بتدریج زیر فشار دیکتاتوری نظامی، از موقعیتهای متعارف خارج شدند و به سوی رادیکالیسمی کشیده شدند که از اواخر این دهه در هر دو سوی تقابل سیاسی بارز بود؛ در یک سو، نظامیان و نیروهای امنیتی تصور میکردند به ضرب درآمد سرشار نفتی و بالا رفتن سطح زندگی مردم بخصوص در شهرهای بزرگ، هر کاری میتوانند انجام دهند از جمله تحقیر دائم همه اقشار حتی نخبگان، تحصیلکردگان و بورژواها.
آنان کار را با به رخ کشیدن قدرت ساواک (پلیس سیاسی و مخفی) تعقیب و آزار و دستگیری و شکنجه مخالفان و نمایشهای تلویزیونی ابلهانه در مدح سیستم شاهی یا در نمایش قدرت سرکوب آن و ارائه اعتراف «خرابکاران» انجام میدادند اما از سوی دیگر، رادیکالیسم چپ و مذهبی نیز هر چه بیشتر درون این منطق کشیده میشد که در برابر این رژیم هیچ راهی جز پاسخ خشونتآمیز وجود ندارد. در این میان، چرخهای ایجاد شد که در آن چارهای جز رسیدن به سقوط رژیم نبود.
هر چند خوشبختانه با حاشیهای شدن نیروهای رادیکال و قرار گرفتن قدرتهای پراگماتیسم در مرکز انقلاب، این واقعه بهرغم قدرت شگفتانگیزش نسبتاً توانست خشونت ذاتی انقلابها را تا حد زیادی مهار کند و از بسیاری از خسارتهای احتمالی جلوگیری کند؛ جنگ داخلی در حد تنشهایی نسبتاً محدود باقی ماند و جنگ خارجی هر چند هزاران شهید برجای گذاشت اما صرفاً به دلیل انقلاب نبود و ریشههایی تاریخی داشت و کشور را در برابر هجومهای بعدی از جانب سلطهطلبی قدرتهای بیرونی تا حد زیادی تضمین کرد.
انقلاب اسلامی ایران یکی از انقلابهای نادری بود که بهرغم زیر و رو شدن نظام پیشین، توانست از منطق دوتایی درونی همه انقلابها تبعیت نکند؛ به گونهای که ارتش حفظ شد و در کنارش یک ارتش انقلابی (سپاه) تأسیس شد. در بسیاری از موارد دیگر نیز نهادهای پیش از انقلاب به ساختارهای دوگانه تبدیل نشدند و نهاد جدید، نهاد پیشین را از میان نبرد (نظیر جهاد و وزارت کشاورزی).
البته این مسأله هم فرصتهایی را در بر داشت و هم تهدیدهایی را و در برخی از موارد مثلاً در همین مورد به ادغام بعدی دو نهاد رسید، اما آنچه باید مورد توجه قرار گیرد نفس این فرآیند دوگانه شدن نهادها بود که خبر از نوعی تمایل به گذار انعطافآمیز از نظام پیشین به نظام جدید بهرغم رادیکالیسم انقلابی میداد و این را باید یک امرِ هم استثنایی و هم فرصتی مهم برای ایجاد زمینه برای انسجام دادن به نهادهای پس از انقلاب دانست.
با این دیدگاه اگر خواسته باشیم به صورتی تطبیقی و اعتدالآمیز به مسیر انقلاب نگاه کنیم میبینیم که انقلاب اسلامی سبب شد جامعه ایرانی بتواند بسیاری از موقعیتها را که در نظام گذشته قابل تصور نیز نبود، ایجاد کند؛ رشد سرمایههای فرهنگی و هنری، رشد سیاسی، رشد اقتصادی و اجتماعی.
امروز وقتی به بیلان انقلاب مینگریم نمیتوانیم دستاوردهایی را که ایران به دست آورده است، نادیده بگیریم.
اگر خواسته باشیم با نگاهی علمی به قضایا بنگریم، باید اعتراف کنیم در مجموع انقلاب بود که توانست برخی از سختترین موانع بر سر توسعه کشور و حرکت آن را به سوی استقلال سیاسی و برابری اجتماعی از میان بردارد؛ اجتماعی شدن و بالا رفتن سرمایه فرهنگی زنان، بالا رفتن سرمایه فرهنگی در میان کل جمعیت و توزیع آن در سراسر کشور، شهری شدن گسترده کشور و به وجود آمدن قطبهای توسعه منطقهای به شکلی کاملاً پراکنده در پهنه بزرگ ایران و آغاز فرآیندهای دموکراتیکی چون انتخابات و تبلیغات سیاسی و رقابت جناحهای سیاسی و موافقتها و مخالفتهای سیاسی بدون آنکه لزوماً جامعه به سمت بنبستهای خشونتآمیز هدایت شود، از جمله این دستاوردها است.
باز نباید فراموش کرد شاید دو دستاورد بزرگ انقلاب که امروز بهرغم همه مشکلات و فراز و فرودها هنوز بر جای هستند از یک سو، «استقلال ژئوپلتیک ایران» است که مذاکرات هستهای آن را به تثبیت رساند و از سوی دیگر، «مقاوم شدن نظام در برابر نوعی نولیبرالیسم» که به سادگی ممکن بود در عرض چند سال همه دستاوردهای دموکراتیک در توزیع و برابری اقتصادی میان مردم را از بین ببرد، اما هنوز بهرغم رشد بسیار زیادی که در سالهای اخیر داشته است، با موانع بزرگ نهادینه و قانونی سر و کار دارد و نتوانسته شعارهای خود را برای خصوصی کردن همه دستاوردهای دموکراتیک و اجتماعی به پیش ببرد.
از همین رو، چشمانداز آینده ما و شاخص اینکه «آیا توانستهایم به اهداف انقلاب پایبند بمانیم یا نه؟» روشن میشود: نخست آنکه ایران هرگز بار دیگر بدل به بازیچه در دست این یا آن قدرت سیاسی نشود و بتواند به مثابه یک قدرت منطقهای مستقل تثبیت بیشتری بیابد که با عقلانیت، مسئولیتپذیری و با متانت و قدرت عمل کند و از سخنان شعاروار و رفتارهای بیمنطق هر روز بیشتر فاصله بگیرد و قدرتهای بزرگ بپذیرند که در این منطقه باید همواره بر این قدرت حساب کنند و دیگر اینکه، نولیبرالیسم مهار زده شود و بهرغم آنکه گسترش بازار و اصل آزادی بازار اقتصادی به رسمیت شناخته شده و از تصدیگری دولتی فاصله گرفته میشود، دولت ضامنی باشد بر اصل پایهای بودن حقوق اجتماعی و اقتصادی مردم در حوزههای اساسی زندگی (مسکن، بهداشت، آموزش، حمل و نقل و...) اصولی مندرج در قانون اساسی ما که هرگز نباید به زیر سؤال بروند. هر یک از این دو شاخص با هر گونه ضعفی که در آنها دیده شود، گویای فاصله گرفتن از اهدافی هستند که تا امروز ما را در منطقهای بیثبات و جنگزده حفظ کردهاند.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر