هاشمی سیاست ورزی غریزی
احمد غلامی در یادداشتی در روزنامه شرق درباره سخنان اخیر هاشمی نوشت: هاشمی چه میگوید یا چه میتواند بگوید؟ از این گزینهها، دو نوع طرز تلقی از سیاست شکل میگیرد.
اولی معطوف به وظیفه است و وظیفهمندی را توصیه میکند و تسری میبخشد؛ دومی معطوف به تعهد است. این دو گزینه در طیفهای سیاسی اصولگرا و اصلاحطلب و چهرههای آنها نیز مصادیقی عینی دارد. برخی از اصولگرایان و اصلاحطلبان همواره در وضعیت «چه باید گفت» و «چه باید کرد» قرار دارند و برخی دیگر در وضعیت «چه میتوان کرد». تلقی گروه نخست، وظیفهمندی نسبت به وضعیت موجود است، اینکه در قبال وضعیت موجود چه چیزی بر دوش ماست که باید به نحو احسن آن را انجام داد. مثل کارمندی کوشا که نمیگذارد در از پاشنه خارج شود.
در وظیفهمندی کنش سیاسی جریانها و چهرهها به شکل مهندسیشده قابل تشخیص و پیشبینی است. اما آنچه گزینه دوم -«چه میتوان گفت» و «چه میتوان کرد»- را جذاب میکند، پیشبینیناپذیری آن است. این نحو از سیاستورزی بیش از آنکه معطوف به رعایت چیزی باشد، حول تعهد به کنش سیاسی مشخصی شکل میگیرد. در بین چهرهها و جریانهای سیاسی درون نظام، برخی بیش از آنکه وظیفهمند باشند، به کنش سیاسی خود متعهداند. هاشمی رفسنجانی غالبا در وضعیت دوم بهسر میبرد و بیش از آنکه به وظیفه سیاسی خود عمل کند، به کنشهای سیاسی خودش وفاداری نشان میدهد. تعهد به این کنشها سویههای متفاوتی دارد که گاه منفعتطلبانه به نظر ميرسد.
اما با همه اینها، تعهد به کنش سیاسی، از هاشمی چهرهای رشکبرانگیز ساخته است؛ سیاستمداری پیشرو که منتقدانش را به موضعگیری وامیدارد. زمان در سیاست هاشمی معنای دیگری دارد. زمان در سیاست او خطی نیست و انگار که از لولا درآمده است و اوست که با کنشهای سیاسی خود و تعهد به آنها در هر شرایطی واکنشهای متفاوتی را برمیانگیزد. همین ویژگی، حیات سیاسی هاشمی را دستخوش فرازونشیبهای بسیاری کرده است. از همینرو، هاشمی دورانهای متفاوتی در سیاست دارد. از سنت برخاسته، پای تکنوکراتها را به دولت باز کرده و با اصلاحطلبان همرأی شده است. از چشم هاشمی، سیاست همواره دری است که هیچوقت روی یک پاشنه نمیچرخد. همینهاست که او را در جایگاه متناقضی مینشاند.
همانگونه که دیدگاههای این شخصیت با سابقه تغییر میکند، در قبض و بسط دوستان و مخالفانش نیز تأثیرگذار است و مدام به ائتلافها و اختلافهایی نابهنگام در بین آنها منجر میشود. جابهجایی و تحرک موافقان و مخالفان هاشمی کاملا مشهود است. در این روزگار کمتر کسی مثل هاشمی میتواند طیفهای سیاسی را اینگونه به تحرک وادارد. او در دوره دولت موقت، محبوب راست سنتی و انقلابیونی بود که از او انتظار داشتند با زیرکی در برابر سیاستپیشگان درسخوانده دولت موقت، حافظ منافع آنها باشد. در دوران هشتساله ریاست مجلس، برآن بود چهرهای فراجناحی باشد تا بتواند دوش بهدوش قوه مجریه سیاستآفرین باشد و در لحظههای خطیر نقشآفرینی کند.
هاشمیِ رئیسجمهور، با ایده «سازندگی» پا به میدان گذاشت و تکنوکراتهای درسخوانده را وارد دولت کرد، آنها که در نحوه سخنگفتن و طرز لباسپوشیدن آشکارا با دیگران متفاوت بودند. در همین دوران است که او بیشمار موافق و مخالف پیدا میکند. اما نکته مهم این است که مکانهای نمادین سیاست پیوسته در حال جابهجایی است و تنها امری که ثابت میماند و هیچ دستخوش تغییر نمیشود، اصل تغییر است.
مرکز ثقل همه تغییر رویکردهای هاشمی، تعهد به کنش سیاسی یا بهتر است بگوییم به میل سیاسیاش است. هاشمی رفسنجانی با این شیوه از سیاستورزی غریزی، چهرهای از خود ساخته است که چه در قدرت باشد و چه نباشد، از اتوریته لازم برای تأثیرگذاری برخوردار است و میتواند در جهت منافع و اهداف خود در فرایند تولید و تحول قدرت مداخله کند. شاید بشود گفت هاشمی، همواره از منتقدانش جلوتر است و این چیزی است که منتقدان او برنمیتابند.
ارسال نظر