شاعر تهران ۷۵ ساله شد
سالروز هفتاد و پنج سالگی محمدعلی سپانلو، نخستین سالروز میلاد او بعد از درگذشتش است؛ شاعری که هم محبوب بود و هم محجوب.
۲۹ آبانماه سالروز تولد محمدعلی سپانلو، شاعر دوستداشتنی معاصر است که به دلیل قرابتی که با تهران داشت، او را شاعر تهران میشناختند، میلاد شاعری که در ترجمه و پژوهش نیز ید طولایی داشت و با کارنامه درخشانش، افتخاری بود برای ادبیات فارسی معاصر.
سپانلو در طول ۷۵ سالی که دیده به جهان داشت، آثار متعددی در زمینههای شعر و داستان و تحقیق، در قالب تألیف و ترجمه، منتشر کرد. همچنین به نمایندگی از ادبیات ایران، در چندین و چند همایش بینالمللی حضور پیدا کرد و همچنین آثارش به زبانهای مختلف جهان ترجمه شده است.
محمد علی سپانلو که در اواخر عمر، با بیماریهای متخلفی همچون سرطان ریه و دیابت مبارزه میکرد، سرانجام در اردیبهشتماه امسال (سال ۹۴)، چهره در نقاب خاک کشید. یادش را گرامی میداریم با یکی از معروفترین سرودههایش با نام «نام تمام مردگان یحیی است». این شعر در سال ۱۳۶۶، زمانی که تهران زیر موشکباران رژیم بعث عراق بود، توسط شاعر سروده شد که در واقع خطابهای است به کودکان تهرانی.
نام تمام مردگان یحیاست
نام تمام بچههای رفته
در دفترچه دریاست
بالای این ساحل
فراز جنگل خوشگل
در چشم هر کوکب
گهوارهای بر پاست
بیخود نترس ای بچه تنها
نام تمام مردگان یحیاست
هر شب فراز ساحل باریک
دریا تماشا میکند همبازیانش را
در متن این آبیچه تاریک
یک دسته کودک را
که چون یک خوشه گنجشک
بر پنج سیم برق
هر شب، گرد میآیند
اسفندیار مردهای (بیوزن، مانند حباب کوچک صابون)
تا مینشیند
شعر میخواند
این پنج تا سیم چه خوشگله
مثل خطوط حامله
گنجشگ تپل مپل نک میزنه به خط سل
هر شب در این کشور
ما رفتگان، با برف و بوران باز میگردیم
در پنجرههای به دریا باز
از هیاهو و بانگ چشمانداز
یک رشته گلدان میبرند از خوابهای ناز
ما را تماشا میکنند از دور
که هم صدای بچههای مرده میخوانیم
آوازمان، در برف پایان زمستانی
بر آبهای مرده میبارد
با کودکان مانده در آوار بمباران
در مجلس آواز، مهمانیم
یک ریز میخواند هنوز اسفندیار آن سو
خرگوش و خاکستر شدی ای بچه ترسو
دریای فردا کشتزار ماست
نام تمام مردگان یحیاست
آنک دهانهای به خاموشی فروبسته به هم پیوست
تا یک صدای جمعی زیبا پدید آید
مجموعهای در جزء جزئش، جامهایی که به هم میخورد
آواز گنجشک و بلور وبرف
آواز کار و زندگی و حرف
آواز گلهایی که در سرما و یخبندان نخواهد مرد
از عاشقان، از حلقه پیوند وبینایی
موسیقی احیای زیبایی
موسیقی جشن تولدها
آهنگهای شهربازیها، نمایشها
در تار و پود سازهای سیمی و بادی
شعر جهانگردی و تعطیلی و آزادی
این همسرایان نامشان یحیاست
و آن دهان، خوانندهاش دریاست
با فکر احیای طبیعتها، سفرها، میهمانیها
دم میدهد یحیی
و بچهها همراه او آواز میخوانند
در نیلا به دریا
ای برف ببار
با فکر بهار
بر جنگل و دشت
بر شهر و دیار
ای مادر گرگ
ای چله بزرگ
هی زوزه بکش
هی آه برآر
ما از دل تو
بیباکتریم
از تندر و برق
چالاکتریم
با شمع و چراغ
در خانه و باغ
برف شب عید
همسایه ماست
این سرود و سپید با رنگ امید
فردا که رسید
سرمایه ماست
ای برف ببار
تا صبح بهار …
نوبت به نوبت، تا شب تحویل سال نو
گنجشکها و بچههای مرده میخوانند
با چشمهای کوچک شفاف
تا صبح، روی سیمهای برق میمانند.
ارسال نظر