با روح عزیزان تان زندگی کنید
شهره کوهن؛ بعد از مرگ فرزندش نخستین مرکز سوگ درمانی ایران را راهاندازی کرد تا دیگران بیاموزند چگونه زندگی را بعد از بزرگترین غمهای زندگیشان دوباره از سر بگیرند.
عد از ۱۴ سال هنوز آن لحظههای سخت را به یاد دارد. روزها و لحظههای پس از مرگ فرزند که خودش آن را به مرداب و باتلاق تشبیه میکند. هنوز نام پسرش شروین ترجیع بند جملههایش است و لحظهای فراموشش نمیکند. اما با وجود این شهره کوهن روی پاهایش دوباره ایستاده و سعی کرده به زندگی برگردد.
بکاری که تلاش میکند در بنیاد نیکوکاریاش به همه سوگواران یاد بدهد؛ زندگی بعد از سوگ! حالا همه او را به نام بنیاد نیکوکاریاش خانم روبنزاده صدا میزنند دیگر کمتر نام خودش را میگویند. او هم استقبال میکند و میگوید: «خوشحالم که مرا به نام شروین میشناسند.» این داستان زندگی و بنیاد شهره کوهن است که شاید داستان زندگی خیلی از ما هم باشد. داستان کسانی که میخواهند زندگی را بعد از بزرگترین غمهای زندگیشان دوباره از سر بگیرند.
همه چیز از رفتن شروین آغاز شده. به قول شهره کوهن از پروازش. بهمن ماه سال ۸۲ شروین ۱۹ ساله که دانشجوی ترم اول دانشگاه بود، در یک تصادف جانش را از دست داد. کوهن میگوید: «هفتههای اول، زندگی در حالت سکون بود.انگار وارد باتلاقی شدی که هرچه دست و پا میزنی بیشتر در آن فرو میروی. مرتب میگفتم خدایا روزها را تا وقتی که خودم بمیرم چطور بدون شروین زندگی کنم؟ چرا من؟ گاهی یک لیوان آب از کسی میخواستم و وقتی برایم میآوردند ساعتها طول میکشید تا آن را بخورم. بس که در خودم و غم فرو میرفتم. به نظرم چند لحظه گذشته بود اما در واقع ساعتها در همین حال میماندم. ما یک بار زندگیمان را از دست داده بودیم. موشک به خانهمان در توانیر خورد و خانه صد درصد تخریب شد.
آن شب خانه نبودیم و همه سالم ماندیم. همیشه میگفتم خداروشکر که بچهها سالم هستند. به همسرم میگفتم همه چیز را دوباره میسازیم و همین طور هم شد. مرتب میگفتم بچهها هستند اما شروین فوت کرد. دیگر نبود و من وقتی فهمیدم مدام میگفتم یعنی تمام شد؟ همین؟ اما خداروشکر بالاخره توانستیم از این باتلاق بیرون بیاییم.»
او از دوستانی میگوید که سعی کردهاند با دادن آگاهی او را از این بحران عبور دهند. یکی از معلمهای شروین که خودش هم فرزند از دست داده بود، کتاب «در آغوش نور» را به شهره کوهن میدهد و از او میخواهد با شروین زندگی کند: «گفت با شروین زندگی کن. گفتم چطور این روزها را بگذرانم؟ گفت بگذران. همه بچهها میتوانند بچههای تو باشند.»
خواندن همین کتابها و تکرار همین حرفها باعث شد شهره کوهن، همسر و دو دخترش به زندگی باز گردند و به فکر عملی کردن آرزوی شروین بیفتند.
او میگوید: «شروین کارهای خیر را دوست داشت. تقریباً دو ماه قبل از مرگش زلزله بم اتفاق افتاد و بلافاصله رفت بم برای کمک رسانی. وقتی برگشت گفت مامان دوست دارم یک مؤسسه خیریه داشته باشم. مدتی طول کشید تا توانستیم کمی بهبود پیدا کنیم، مجوز بگیریم و جایی را برای مؤسسه بخریم و بالاخره بنیاد نیکوکاری «شروین روبن زاده» را دو سال بعد از مرگش در سال ۸۴ راه انداختیم.»
بنیاد از ابتدا بر پایه نیکوکاری بود و خانوادههایی تحت پوشش قرار گرفتند تا کمی زندگیشان آسانتر شود. اما بعد از مدتی روبنزاده تصمیم گرفت به دلیل آن تجربه تلخ شخصی، بنیاد را به نخستین مرکز تخصصی درمان سوگ در ایران تبدیل کند. البته در کنار همه کارهای خیرخواهانهای که هنوز هم ادامه دارد و انجام میشود.
نه فقط درمان سوگ بعد از مرگ عزیزان که هر اتفاق دردناکی که زندگی را تحت تأثیر قرار میدهد. کوهن میگوید: «اتفاقاتی در زندگی رخ میدهد که میتواند به اندازه از دست دادن یک عزیز روند زندگی را مختل کند. ما جوانهایی داریم که خودکشی میکنند و تا پای مرگ رفتهاند. اینجا زندگی را پیدا میکنند. اینجا جایی است که سعی میکنیم معنی برای زندگی پیدا کنیم. اینکه آمدنمان هدف دارد و بیمعنی نیست.»
گوش شنوا
شعار بنیاد روبنزاده «سوگ هم درمان دارد» است و جلسات گروه درمانی که مهمترین بخش درمان سوگ است، با حضور روانشناس و با همین شعار برگزار میشود.
کوهن میگوید: «ما چون همه اینجا عزیزی را از دست دادهایم، گوش شنوا داریم. بعضی جملههای کلیشهای هست که بعد از مرگ، افراد به خانوادهها میگویند. مثل روحش شاد یا غم آخرتان باشد. این جملهها فرد عزادار را اذیت میکند و دل آدم را به لرزه میاندازد. اینجا چون همه همین درد را دارند شبیه خانواده هستند و فارغ از این جملههای کلیشهای سعی میکنیم دلداری بدهیم. این درد را نمیتوانیم برای کسی توضیح دهیم که خودش این مشکل را نداشته اما اینجا و برای هم میتوانیم. من هرچه بگویم که مثلاً دندان درد دارم شما که این درد را نداری متوجه نمیشوی. اما کسی که دندان درد دارد میفهمد و ما درد همدیگر را میفهمیم. نخستین چیزی که بعد از مرگ عزیزان با آن مواجه میشویم، سؤال «چرا من؟» است. فکر میکنیم گناهی مرتکب شدهایم که الان تاوانش مرگ عزیزمان است. در این جلسهها سؤال «چرا من؟» حل میشود. میفهمیم فقط من نیستم. هزار تا بدتر و بهتر از من هستند. اما ما میتوانیم به هم کمک کنیم و هر کدام میتوانیم یک قطره اشک پاک کنیم و وقتی این قطره اشک را پاک میکنیم، قلب خودمان آرامش میگیرد. معنا پیدا میکنیم برای زندگی مان. شروین همیشه دوست داشت چهار تا بچه داشته باشد. اما من الان اینجا ۴۰۰ بچه دارم که همهشان بچههای شروین هستند. همه اینها میتوانند شروین باشند.»
جالب اینجاست که این گروه درمانیها رایگان برگزار میشود و همه میتوانند در آن شرکت کنند. البته مشاورههای فردی هم در همین بنیاد توسط روانشناس و با هزینهای بسیار کمتر از مراکز مشاوره انجام میشود. شهره کوهن هنوز هم خودش در جلسهها حضور فعال دارد. بعد از اینکه کسی وارد بنیاد میشود نخستین بار خودش با او صحبت میکند تا از درد و غمش باخبر شود. معمولاً در جلسات گروهی هم شرکت میکند. از او میپرسم این حرفها غمتان را بیشتر نمیکند؟ میگوید: «نه. وقتی با خنده از اینجا میروند حال من هم خوب میشود. با اشک میآیند اینجا و با خنده میروند.»
این برنامهها فقط مخصوص تهرانیها هم نیست و خیلیها از شهرهای دیگر و دورتر مثل دزفول یا چالوس با بنیاد در تماس هستند و اگر نتوانند حضوری در جلسات شرکت کنند، مشاوره تلفنی بهشان داده میشود.
حتی گاهی خانم روبنزاده و روانشناس مرکز خودشان به خانه کسانی میروند که دچار این مشکل شدهاند و در مقابل شرکت در جلسهها و درمان سوگ مقاومت میکنند.
جالب است بدانید آنقدر اعضای این جلسات گروه درمانی با هم صمیمی میشوند که برنامههایی مثل سفر، ورزش و میهمانی با هم میگذارند تا بیشتر کنار هم باشند. سفردرمانی، شعر درمانی، کتابخوانی، تماشای فیلم و. . از دل همین جلسهها بیرون میآید و اعضای گروه را که همدرد هستند، بیشتر به هم نزدیک میکند.
البته کلاسها و جلسات این بنیاد تنها مخصوص سوگ درمانی نیست و در طول هفته جلسههای مختلفی برای حل بحرانهای زندگی برگزار میشود. مانند کلاسهای زندگی پس از طلاق و شکست عاطفی که کمک میکند افراد با مشکلاتشان کنار بیایند.
یک زندگی تازه
روبنزاده در طول فعالیت این بنیاد و درمان سوگ، موردهای بسیارعجیبی دیده است. موردی مثل خانوادهای که تنها فرزندشان را از دست داده بودند: «خانوادهای که جزو نخستین یا دومین مراجعهکنندههای ما بودند، آنها دختر ۱۶ سالهشان را در حادثهای از دست داده و خودشان هم در آستانه جدایی بودند. اصولاً مواردی مثل این خانواده معمولاً به سمت طلاق هم میروند. چون زن و شوهر این اتفاق و بار گناه را گردن یکدیگر میاندازند و به مرور از هم دور میشوند و تنش شدید پیدا میکنند. با جلسههای مشاوره ما این زن و شوهر دوباره به زندگی بازگشتند. خانم باردار نمیشد، چون فاصله زیادی با نخستین بارداریاش داشت.
یک پزشک زنان به او معرفی کردیم با هزینه خودمان و حالا آنها یک پسر دارند که ۱۰ ساله است. خیلی قشنگ است و ما لذت میبریم. من با هرکدام از این موارد زندگی میکنم. مثلاً یک جوانی اقدام به خودکشی کرد که خوشبختانه به زندگی بازگشت. بعد آمد اینجا و با مشاورهها حالش خوب شد و یک آهنگ برای شروین ساخت که حالا روی سایتمان است. زندگی همین است. من هم چند سال دیگر میروم پیش شروین.
خدا کند کوله بارم پر باشد. اینها احساسات قشنگی است که شبها با همینها سر روی بالشت میگذارم و آرامش میگیرم. آن زمان فکر میکردم من چطور میتوانم بدون شروین زندگی کنم؟ ولی اینجا یاد میگیریم که عزیزمان فقط جسم نیست و با آن روح میتوانیم زندگی کنیم، شاد میشویم. اینها فقط دلیل برای ادامه زندگی است.»
بنیاد روبنزاده حالا تلاش میکند کارش را گسترده کند و قصد دارند با مذاکره با بهشت زهرا پایگاه ثابتی آنجا ایجاد کنند و خانوادههایی را که دچار این مشکلات هستند درمان کنند. خانوادههایی که گاهی آنقدر درگیر این غم میشوند که نمیتوانند مزار عزیزشان را ترک کنند.
کوهن معتقد است که کسی نباید در این غم بماند، چون این غم به همه و حتی به کشورمان هم آسیب میزند. او میگوید: «وقتی شروین فوت کرد، دختر دومم در دوران پیش دانشگاهی بود. سال قبلش برادر دوستش فوت کرد و آن دختر با اینکه نابغه بود در همان دوران ماند و دیگر نتوانست وارد اجتماع شود و درس بخواند. اما دخترم دکترای روانشناسی گرفت و وقتی سال گذشته از پایان نامه دکترایش دفاع کرد گفت من این پایان نامه را به برادرم تقدیم میکنم؛او و این سوگ درمانی به من کمک کرد تا بتوانم روی پای خودم بایستم و یک فرد مفید باشم. الان او خیلی از مراجعهکنندههای ما را رایگان درمان میکند و هر درآمدی که از سوگ درمانی کسب کند به بنیاد ما میدهد.»
تا به حال حدود 150 نفر در این جلسات شرکت کردهاند و به گفته روبنزاده تمامشان هم بهبود پیدا کرده و به زندگی برگشتهاند. بجز یک نفر: «خانمی بود که دو دختر دو قلو داشت و یک پسر. هر دو دخترش مشکل کلیه داشتند که یکی از آنها حالش بسیار بد بود. پسرش فوت کرد و او تمام مدت کنار مزار پسرش زندگی میکرد. کارهای ما برای او چندان مؤثر نبود. فقط توانستیم مجابش کنیم کمتر سر مزار پسرش برود. سعی کردیم به دخترانش کمک کنیم اما چون حال مادر خیلی بد بود آنها هم تأثیر میگرفتند. فقط برای همین مورد نتوانستم کار چندانی انجام دهیم.»
از آنها حمایتهای مالی و معنوی میکنند و میشوند بچههایشان. پسری داشتیم که پدرش را کشته بودند و خانمی بود که پسرش شب عقد از سر لجبازی خودکشی کرده بود. به جای اینکه اینها مثل آینه دق برایش باشند با تمام عشقش وسایل عقد پسرش را به این پسر داد و گفت تو هم مثل پسر من. این خیلی قشنگ بود
همه بچههای من
بنیاد خیریه شروین روبنزاده همچنان کارهای خیرخواهانه را هم انجام میدهد. 80 خانواده تحت پوشش این بنیاد در مناسبتهایی مثل آغاز ماه رمضان، عید نوروز و آغاز سال تحصیلی سبد ارزاق و بستههای لوازم التحریر دریافت میکنند یا برای تأمین جهیزیه به آنها کمک میشود. این کمکها فقط به این خانوادهها اختصاص ندارد و اعضای این بنیاد به مؤسسههای خیریه دیگر یا مراکز مختلفی که معلولان و کودکان بیمار یا بیسرپرست را نگهداری میکنند، سر میزنند و کمک میکنند.
هزینههای این کارها با کمک افراد خیر و حامیان تأمین میشود. حامیانی که بسیاری از آنها اعضای جلسههای سوگ درمانی هستند و بعد از آشنایی بیشتر با بنیاد تصمیم میگیرند با کمک به دیگران به زندگی بازگردند و آرامش پیدا کنند. بسیاری از این افراد، حامی کودکان تحت پوشش بنیاد شدهاند و تلاش میکنند زندگی بهتری برای این بچهها بسازند که به گفته شهره کوهن دیگر بچههای خودشان هستند. خانم روبنزاده میگوید: « از آنها حمایتهای مالی و معنوی میکنند و میشوند بچههایشان. پسری داشتیم که پدرش را کشته بودند و خانمی بود که پسرش شب عقد از سر لجبازی خودکشی کرده بود.
به جای اینکه اینها مثل آینه دق برایش باشند با تمام عشقش وسایل عقد پسرش را به این پسر داد و گفت تو هم مثل پسر من. این خیلی قشنگ بود.» تامین هزینه درمان افراد نیازمند بخش دیگری از فعالیتهای این بنیاد است و از بعضی بیمارستانها یا پزشکان میخواهند مددجویانشان را با هزینه کمتر و حتی رایگان درمان کنند. شهره کوهن و اعضای جلسههای سوگ درمانی با این کارهای خیر تلاش میکنند غم و اندوهشان را التیام ببخشند.
او میگوید: «وقتی کسی بعد از کمکهای ما به زندگی برمیگردد و با خوشحالی اینجا میآیند همه وجودم پر از شادی میشود. دیگر از زندگی چه میخواهم. همه بچههای تحت پوشش اینجا بچههای من هستند. با همه افرادی که اینجا میآیند مثل عضو یک خانوادهایم. همسر و فرزندانم کنار من هستند و به من کمک میکنند. همه اینها یعنی زندگی. کاش بتوانیم با همین مهر و محبت دنیا را خوب بسازیم.
نظر کاربران
کتاب در آغوش نور یک و شیش را کسانیکه عزیزی را از دست داده اند بخوانند تا بهترین درمان را تجربه کنند از نشر تیر است
احسن به شما بانوي گرامي مرگي كه باني كمك به ديگران باشد مرگ نيست بلكه زندگي است خيلي ها در اين دنيا بدون كمك به ديكران زندگي مي كنند ولي معني و مفهوم انسانيت را نمي فهمند فرزند شما زنده است ولي فراتر از جسم در يادها و انديشه هاي سازنده . موفق و كامياب باشيد .