فولکس واگن هویت آلمانها را مخدوش کرد
رسوایی اخیر «فولکسواگن»، موضوعی فراتر از تقلب یک شرکت برای سود بیشتر، رقابت غیرمنصفانه و درنهایت پرداخت غرامت به شاکیان، خریداران و دولت است.
در دنیای سرمایهداری و در عصر جهانیسازی، مواردی اینچنین کم نیست، اما همچنان که دهه دومهزاره سوم میلادی را پشتسر میگذاریم، نیمنگاهی به چند سال گذشته، نشاندهنده تأثیر انکارنشدنی مکانیسمهای فعال در عصر انقلاب اطلاعاتی است.
رسوایی Enron، رکود اقتصادی رخداده بهدلیل سفتهبازی بانکهای بزرگ که منجر به ایجاد حباب در بخش مسکن آمریکا و سپس سرایت به بازار سایر کشورها شد و درنهایت برای نجات بانکها، صدهاهزار نفر از مردم طبقه متوسط پساندازهای خود را یکشبه از دست دادند، از دیگر نمونههاست. اما داستان «فولکسواگن»، داستان دیگری است.
صرفنظر از ماهیت خودروسواری که منطقا سالهاست نهتنها غیرضروری است بلکه بهطور احمقانهای سرمایهگذاری در توسعه آن ادامه دارد (و طبیعتا تلفکردن وقتمان در راهبندانها، کشتنمان در تصادفها، گرمکردن خطرناک کره زمین بهدلیل سوزاندن سوختهای فسیلی و هدردادن منابع طبیعی را بهدنبال دارند، هنوز هم تولید میشود و دلیلش وابستهبودن صدها میلیون نفر در سراسر جهان به آن مانند طراح صنعتی، کارگر خط تولید، قطعهساز، تعمیرکار، برقکار، آپاراتی، پلیس راهنمایی و... است)، وزن سنگینی از هویت کشورها را نیز در برندهای مخصوصبهخود حمل میکند.
«رولزرویس» و «مینی» بهطور جداییناپذیری به هویت انگلستان چسبیدهاند و جیمزباند انگلیسی هنوز بعد از دهها سال با «آستونمارتین» میراند، همچنانکه «لامبورگینی» و «فراری» بهنحو غرورآمیزی ایتالیاییها را هنگام غرش رسیدن سرعتشان بالای ٣٢٠ کیلومتر در ساعت سرشار از غرور میکند، همچنانکه «لندکروز»های «تویوتا»، ژاپنیها را بهعنوان تئوریسینهای تولید کمنقصترین خودرو هنگام بالارفتنشان از تپههای ریگزار یا عبور از رودخانههای خروشان سراسر دنیا در قلههای افتخار مینشاند.
اما «Das Auto»، یا همان «ماشین مردم - Volks Wagen» داستان خودش را دارد. هنگامی که «هیتلر»، «فردیناند پورشه» را مأمور طراحی و تولید اتومبیلی میکند که آلمانیهای زحمتکش را در جامعه آرمانی خودش با راحتی حداکثری، ارزانی و هزینه سوخت حداقلی، سادگی و کارآمدی مهندسی بیهمتا و خلاصه آن چیزی که بتواند تصویری حسادتبرانگیز از یک خانواده متوسط آلمانی و آرمانی را برای سایر کشورهای صنعتی رقیب آن زمان خلق کند (کاری که در آمریکای پس از جنگ با خودروهای کشتیآسای هشت سیلندر و حامل خانواده مرفه و شاد تکرار شد)، نبوغ این مهندس منجر به خلق محصولی شد که هنوز پس از حدود ٨٠ سال همه آن را میشناسند: فولکس قورباغهای که اکنون نیز با حفظ مشخصات محوری خود در خودروهای «پورشه» محبوبیتش را نگاه داشته است.
این «ماهیت» که در تبلیغات شرکت با همان استحکام آلمانی، با قاطعیت فقط این موضوع، یعنی شعار «Das Auto» یعنی «خودرو» ذکر میشود، به بیننده و خریدار بالقوه یادآوری میکند که: ماشین یعنی این! و کمتر کسی است که بتواند از آن ایرادی بگیرد.
این سابقه طولانی حضور موفقیتآمیز در بازار با حفظ اصول اولیه آن، بدون تردید ماهیت «آلمانی» آن را نیز با خود دارد. به همین دلیل، کشف یک «کلک»، یا «تقلب»، یا «عدم صداقت» در آن، فقط محدود به یک برند یا شرکت نمیشود. تازه باید این را در نظر داشت که مشکل مربوط به یک قطعه پردازشگر نشاندهنده میزان تولید آلایندهها در مدلهای دیزل است که مقدار آن را بسیار کمتر از میزان واقعی نشان میدهد که بخش کوچکی از تولیدات شرکت به حساب میآید، گویا زیان واردشده، حداقل در محدوده جریمه پیشبینیشدنی، بیش از ٣٦ میلیارد یورو تخمین زده میشود که در گردش مالی صدها میلیارد یورویی آن چندان مخرب و فلجکننده محسوب نمیشود، اما موضوع اصلی، بار سنگین هویتی Das Auto است.
شاید کمتر انگلیسیای بداند که شرکت MG، همان سازنده قدیمی اتومبیلهای تند و سریع و کوچولو، به بهای ارزانی به چینیها فروخته شده و واقعا هم برایش اهمیتی نداشته باشد، ولی درعینحال کمتر آلمانی است که از اتفاقی که افتاد اخم نکند؛ بههرحال، تَرَکی هرچند نازک به کریستال هویت خاص آلمانیها افتاده.
«مسئولیتپذیری اجتماعی شرکتی» یا همان «CSR»، چند سالی است که بهعنوان یک عنصر جداییناپذیر از کارنامه و هویت شرکتهای معتبر دنیا درآمده و نگاهی به فهرست GRI یا «Global Reporting Initiative»، برنامهای بینالمللی اما داوطلبانه که توسط سازمانی مستقل اداره میشود و شرکتهایی که درصدد اثبات پذیرش مسئولیتهایشان در برابر پایداری محیط زیست، حقوق بشر، مبارزه با فساد و رقابت روشن و منصفانه هستند طبق چارچوبی دقیق و سختگیرانه، گزارشهای سالانه و داوطلبانهای را در کنار گزارشهای مدیریتیشان ارائه میکنند و روند شتابان و افزایشی پیوستن شرکتها به این اقدام، نشاندهنده جهانیشدن واقعی و گسترش پهنه مسئولیت اجتماعی در رقابت کسبوکارهاست.
البته تسری این موضوع به سپهرکسبوکار ایران شاید خیلی زود باشد، ولی ناگزیر نیز هست. اما از اصل مطلب دور نشویم؛ آیا آلمانیها، ٣٠ سال پیش را بهخاطر میآورند؟ هنگامی که صدام در روز روشن و با خیال راحت، بمبهای شیمیاییاش را روی سر رزمندگان و مردم میانداخت.
دیدن صحنه پیکر کوچک و معصوم پسربچه سوری جویای پناهندگی در کنار دریا، میلیونها نفر در سطح جهان را به گریه انداخت، آلمانیها را هم، چنانکه میبینیم خانم مرکل نیز ناگهان آغوشش را برای پذیرش ٨٠٠هزار پناهنده گشود، اما دقیقا این احساس غم، وحشت و گناه، ٣٠ سال پیش برای ما ایرانیها نیز پیش آمد: صحنه مرد کردی که پسربچه کوچکش را در آغوش گرفته و در کمال ناامیدی از گاز شیمیایی که کودکش را کشته بود، در انتظار مرگ خود سر به زیر انداخته بود.
البته شاید ٣٠ سال پیش مثل این روزها تصاویر و اخبار با این سرعت در سراسر جهان پخش نمیشد، ولی آلمانیهای کمی نبودند که بدانند مواد لازم برای ساخت این سلاحهای مخوف، توسط شرکتهای معتبر شیمیایی آلمانی و با علم آنها به هدف نهایی صادراتشان به عراق تولید میشوند! یادمان نمیآید که کسی اظهار تأسفی کرده باشد. چرا؟ چون موضوع ربطی به کسبوکار و «مشتری» نداشت. پول بادآورده نفت توسط مشتری نقدا پرداخت میشد و نحوه استفاده از محصول انحصاری بود و قرار نبود با رعایت اصول CSR مشتری بیشتری جذب شود!
ارسال نظر