زنانی که دیگر معتاد نیستند
حتی خیلی هاشان نمی دانند کلمه ماراتن یعنی چه ؟ اما می دانند که این روزها حالشان خوب است و اینجا جمع شده اند تا پیروزی شان را بر غول اعتیاد جشن بگیرند و از ته دل بخندند و شادی کنند.
دورهم جمع شدن بیش از ۵۰ زن معتاد بهبود یافته در خانه خورشید و پارک حقانی نشان این حقیقت است که «امید هیچ معجزی ز مرده نیست ، زنده باش» حتی اگر ندانند واژه ۶ حرفی ماراتن چه معنایی دارد و چه شرایطی باید داشته باشد .
برداشت اول: به نام زندگی خبر دار
حلقه میزنند و دستها را به نشانه آزادی از قید و بند اعتیاد بالا می برند با راهنمایی "سرور منشی زاده" - از مسئولان خانه خورشید - حلقه باز و بسته میشود ومثل همان دوران کودکی دلشان پر میشود از شادی و غرور و برای لحظه ای هم که شده یادشان می رود که روزها، ماه ها و بل سالها در پارک حقانی و پارکهای همجوار زندگی - که نه - مردگی میکردند و به هرخفتی تن میدادند تا موادشان تامین شود .
به نام زندگی خبر دار میایستند و با حرکت نام ایران را روی هوا مینویسند و آماده ماراتن می شود بدنشان که گرم شود به راه میافتند .
بنرهایی که بر دیوار خانه خورشید درکاشی شماره ۳ کوچه علیزاده در شوش نصب شده میگوید که زنان بهبود یافته مسیر پارکهای حقانی ،خواجوی کرمانی و بهران را باید بدوند اما دویدنی در کار نیست آنها با کاورهای سفید که رویشان شعر و شعارهایی زیبا نوشته شده تند راه میروند و گاه که خسته میشوند قدم هایشان را کندتر میکنند و میایستند و تا زمانی که یکی دستور به حرکت سریع ندهد و آنها را تشویق به تندتر رفتن نکند نفس های عمیق می کشند و با دهانی که تک و توک دندان دارد میخندند.
برداشت دوم : خدیجه بدو عقب نمانی
می گوید ۴۷ ساله است اما شیارهای عمیقی که مواد روی صورتش حک کرده سن اش را خیلی بیشتر نشان می دهد.
چند سال مصرف کننده بودی ؟ من می گویم. خدیجه با لبخندی تلخ از ۱۹ سالی می گوید که همه نوع مواد را مصرف می کرده است.
هی سرک می کشد دستش را سایه بان صورت سیه چرده اش میکند و به آخر کوچه علیزاده خیره میشود و میگوید: منتظر دخترم هستم قول داده بود که بیاید و ما فکرمیکنیم که بهنوش برای تشویق مادر به پاک بودن آمده است و بعد می فهمیم که بهنوش که کمی چاق تراز دیگران است دختر خدیجه است که همپای مادر اعتیاد داشته و ۱۰ سالی است که هر دو پاک شده اند.
خدیجه میگوید : بارها میخواستم ترک کنم اما نمیشد، نمیشد. ببخشیدها شما نمی توانید درک کنید وقتی میگویم نمیشد یعنی واقعا نمی شد این نشدن را فقط معتادان میتوانند درک کنند.
یحتمل راست میگوید شاید به همان دلیل که ما نمی توانیم معنی تلاقی نگاه معتادان در حال مصرف مواد درپارک با نگاه زنان بهبود یافته را درک کنیم وقتی برای چند ثانیه به هم خیره می شوند.
برداشت سوم : چطوری سید فاطمه؟
صورت سید فاطمه از هرم آفتاب سوخته و وقتی می خندد دندان های سیاه و یکی در میانش بیرون
می ریزد. مریم که صدایش می کند برمیگردد با لباس های مندرس دست و صورتی سیاه و رد پای دردی عمیق که بر صورتش جا خوش کرده و در جواب مریم که صدایش را کلفت کرده و میپرسد چطوری سید فاطمه ؟ فقط لبخند میزند و آرام زیر لب میگوید : خوش به حالت پاک شدهای ... استیصال در صورت سید فاطمه موج می زند اما انگار به نتیجه نرسیده که اعیتادش را ترک کند و به زندگی عادی برگردد....
سید فاطمه های پارک حقانی زیادند برخی روسری هایشان را روی صورتشان کشیده اند و حرف که می زنند صدایشان انگار از ته چاه بیرون می آید و مجبورت می کند تا برای بهتر شنیدن گوش ات را نزدیک صورتشان کنی کاری که به اعتقاد خیلی ها خطرناک است و تذکر می دهند که ممکن است از روی خماری سوزن تزریق آلوده شان را به دست و پایت فرو کنند و....تمام .
برداشت چهارم : اصلا قصد ترک کردن مواد را ندارم
مینا ناخنهای لاک زده اش را از زیر چادر بیرون می آورد دستانش را درهوا تکان می دهد و می گوید: دوا میکشم و از ۸ ماه پیش کارتن خواب شده ام و اصلا هم قصد ترک مواد را ندارم ...
به گروه بهبود یافتگان که با صدای بلند می گویند: پیام ما امید، وعده ما پاکی اشاره میکند و میگوید: اینها می تونن ترک کنن لابد اما من نمیتونم دوا نکشم ...
قیافه و نوع آرایش سولماز و نگین با کارتن خواب های دیگرپارک فرق می کند مانند اسمشان که می گویند در پارک حقانی ما را به این نام می شناسند ولی اسممان چیز دیگری است.
سولماز و نگین زیر چادری سیاه و کوتاه زندگی می کنند چادری که اگر بایستند جایشان نمی شود و فقط به قاعده نشستن یک نفر جا دارد و دو نفری درآن به سختی جا شده اند و تنگ نشسته اند.
خط چشم کشیده اند ،بینی شان حلقه دارد ابروهایشان تاتو ست و موهایشان به شکل زیبایی مش شده است و در مقابل جمله من که چقدرشما خوشگلید لبخند می زنند و میگویند : ما ایینیم دیگه ...
۲۰ و ۲۲ ساله اند و از ۴ سال پیش ساکن دائمی پارک شده اند .سولماز می گوید: هوا که سرد شود شرایطمان بدتر می شود و مجبوریم به خانهها برویم ...
باهوش است از نگاهم خوانده که نمی دانم خانه چیست و کجاست ؟میگوید: خانه همان جایی است که بعضی از مردها در ازای دادن سرپناه به زنان و دختران جوان از آنها استفاده میکنند . اولش به ما جا می دهند و موادمان را تامین می کنند و اگر شانس بیاوریم و به ما تجاوز نکنند ( که معمولا شانس نمی آوریم ) وادارمان می کنند که مواد بفروشیم ، گدایی کنیم و...
برداشت پنجم: بدو "آرام " تو که تنبل نبودی
نامش آرام نیست اما می گوید بنویسم آرام ... آرام ۵۴ ساله است و خوش تیپ و زیبا و اگر خودش نگوید که ۲۹ سال هر موادی به دستش آمده را مصرف کرده کمتر کسی باور می کند که معتاد بوده.
او می گوید: از ۱۸ سالگی شروع کردم با تریاک و شیره و آخرها هم دوا و شیشه و....
آرام ۵ فرزند دارد و زمانی که پدرشان به زندان افتاد و او هم درگیر اعتیاد شده بود خیریه ای می آید و فرزندان او را تحت پوشش قرار می دهد.
آرام نمی خواهد نام خیریه را بگوید فقط بارها و بارها می گوید : خدا خیرشان بدها اگر خیریه ها و انجمن ها نبودند شرایط من و خیلی از زنان معتاد و خانواده ها سخت تر بود.
الان ۷ سالی می شود که آرام با کمک خانه خورشید مواد را ترک کرده و به زندگی عادی برگشته بچهها هم برگشته اند و با او زندگی می کنند .
او می گوید: پسرم در پرداخت کرایه ۴۵۰ تومانی کمک می کند و ۷ میلیون تومان ودیعه دادم که ۲ میلیون تومانش را خانه خورشید و ۵ میلیون را همان مرکز خیریه کمک کرد خودم هم در خانه خورشید کارمی کنم و هر چند زندگی در این گرانی بسیار سخت است اما همینکه توانستم مواد را کنار بگذارم و پاک زندگی کنم خدا را شکرمی کنم .
حرف که می زند قدم هایش را کوتاه تر بر می دارد و همین اعتراض بچه های گروه را به دنبال دارد که فریاد می زنند : بدو آرام بدو تو که تنبل نبودی ...
برداشت ششم: کاش پول داشتم و برای خودم کار می کردم
گلی به غایت ضعیف و لاغر است و باور نمی کنی بتواند ۳ کیلومتر فاصله خانه خورشید تا پارکهای اطراف را پا به پای جوانترها طی کند.
گلی می گوید: همسرم را همان اوایل انقلاب از دست دادم طفلک مانند " رابین هود" بود از ثروتمندان می گرفت و به فقرا کمک می کرد می گفتند لات است اما نبود مرد خوبی بود رفت و مرا با ۵ تا بچه قد ونیم قد تنها گذاشت نمی توانستم تحمل کنم و یک روز دیدم که مواد مصرف می کنم و زندگی ام شد قوز بالا قوز ...
او ادامه می دهد: ۱۵سال معتاد بودم ۵ سال پیش ترک کردم وپاک شدم اما لغزش کردم و دوباره کشیدم و الان ۵ ماهه که با کمک خواهرم پاک پاکم ... اگر خواهرم نباشد که من زنده نیستم .
گلی کنار یکی از ایستگاه های مترو فروشنده است می گوید : دستفروشم و با اشاره ای می فهماند که لباس زیر میفروشد و در ازای فروش یک تکه از آن ۱۰۰۰ تومان دریافت می کند و به خیال اینکه متوجه نشده ام دست های استخوانی اش را تکان می دهد و می گوید: اگر یکی از اینها را بفروشم ۷ تومان ۶ تومانش مال اون مرده اس که اینا را برای ما می آورد و ۱۰۰۰ تومنش برای من ...
اگر بخت یارگلی باشد و کسی برای خرید لباس زیر او را انتخاب کند روزی ۲۰ -۱۵ تومان کاسب است ومعلوم است که زندگی او و سه فرزندش- که یکی از آنها زندانی است و هزینه زندان او هم بر عهده گلی است - سخت بگذرد و یک ماه از کرایه خانه اش ۵۰۰ هزار تومانی اش در کوچه یحیی در شوش عقب افتاده باشد اما شانسی که گلی آورده این است که حتی یک روز هم کارتن خواب نشده و خدا را شکر می کند که همیشه سقفی بالای سرش بوده حتی اگر سر گرسنه به زمین گذاشته باشد .
گلی یک آرزوی بزرگ! دارد آن هم اینکه پولی داشته باشد و بشود آقای خودش و نوکر خودش و برود بازار و جنس بیاورد و چرخ لنگ زندگی اش را بچرخاند....
برداشت هفتم: زن باشی و معتاد باشی و مادر باشی و...
معتاد که باشی زندگی خیلی سخت می گذرد ، زن که باشی و معتاد شوی کار سخت تر می شود حالا تصورکنید روزگار بر زنان معتادی که مادر می شوند چقدر سخت و وحشتناک می گذرد.
شاهد مدعایمان همین مریم که به دلیل اعتیاد و کارتن خواب بودن ۱۰ سال است از دیدن بچه هایش محروم شده و فقط می داند که علیرضا و هانیه در بهزیستی نگهداری می شوند و تنها آرزویش دیدن آنهاست .
مریم ۱۵ سال از همه نوع مواد مخدر استفاده کرده و نام مواد مخدرجدید هم برایش تازگی ندارد و
می گوید: ۲۶ آبان که بیاید تولد یک سالگی من است و خوشحالم که پاک بودن را تجربه کردم .
شاید دلیل اعیتاد مریم برای من و بسیاری از افراد قدیمی قابل قبول نباشد که به دلیل جرو بحث پدر و مادر وندادن اهمیت به بچه ها از خانه فرارکند و در پارک زندگی کند و انواع و اقسام جرم ها وآسیبها را تجربه کند .
مریم می گوید: پدرم معتاد بود و مرتب مادر را کتک می زد و به من که بچه ارشد خانواده بودم اهمیت نمی دادند یادم هست که ۱۳ -۱۴ ساله بودم که از خانه فرار کردم و آمدم در همین پارک حقانی ماندم و۱۵ سال زندگی کردم .
ورود او به دنیای کارتن خواب ها با سیگار و مشروب شروع می شود و تا مصرف شیشه با اسید بالا ادامه پیدا می کند.
شاید شما هم خبردراز کشیدن زنی وسط خیابان شوش و ایجاد ترافیک برای اتومبیل ها را شنیده باشید .
مریم می گوید: زنی که باعث ایجاد ترافیک شدید خیابان شوش شد من بودم چرا که شب گذشته اش به من شیشه با اسید بالا همراه با دوا داده بودند تا بتوانند به من تجاوز کنند و از آنجایی که شیشه با اسید بالا توهم زیادی دارد فکرمی کردم همه سرنشینان اتومبیل ها قصد دارند مرا اعدام کنند و برای جلوگیری از این کار در وسط خیابان دراز کشیدم تا اینکه مردم به ۱۱۰ زنگ زدند و آمبولانس مرا به بیمارستان امین آباد منتقل کرد.
مریم دستم را میگیرد و در چشمانم براق می شود که من قاطی نیستم هاا از من نترسی ، خوب شده ام فقط وقتی اور دوز کرده بودم و به موقع نجاتم دادند حالم بد بود.
برداشت هشتم: معتادها عاشق هم می شوند !
مریم عاشق هم شده ، ازدواج هم کرده و دو فرزند هم دارد که ۱۰ سال است ؛آنها را ندیده و مصرانه از ما می خواهد شرایطی فراهم کنیم که برای یک بار هم که شده علیرضا و هانیه را ببیند .
او می گوید :فکر نمی کردم زن کارتن خواب و معتاد بتواند عاشق بشود اما من واقعا عاشق شدم و با او که فکر می کردم فرشته نجات من است ازدواج کردم اما اشتباه می کردم معتاد هرگز سر حرف خودش باقی نمی ماند او مجبورم می کرد برای تامین هزینه موادمان گدایی کنم ، دزدی کنم البته دزدی و زدن جیب مردم را از قبل بلد بودم معتادی که در ازای در اختیار گذاشتن خانه ای من و دختران دیگر را وادار به دزدی می کرد و راه جیب بری را خوب یادمان داده بود .
مریم آه بلندی می کشد و می گوید: پسرم یک سال و ۸ ماهه بود که دخترم هانیه به دنیا آمد . ۱۰ روز بعد از تولدش سرمای سختی خورده بودم اما شوهرم مجبورم کرد برای تهیه مواد گدایی کنم من قبول نکردم حالم بد بود بد جور تب و لرز داشتم حال همسرم خوب نبود مواد نداشت و بد اخلاقی
میکرد من دیدم که جای اسفندی را روی گاز پیک نیکی داغ می کند اما فکر هم نمی کردم که آن را روی ران پای علیرضا بگذارد و داغش کند .. من و علیرضا جیغ می زدیم و شوهرم بلند بلند
می گفت این سزای زنی است که روی حرف شوهرش حرف بزند و برایم مواد تهیه نکند .
حالا ۱۰ سال از روزی که علیرضا داغ شد و هانیه ۱۰ روزه گرسنه ماند گذشته و مریم بعدها فهمیده که بچه ها در بهزیستی نگهداری میشوند و آرزوی دیدن آنها روی دل مادری که نزدیک به یک سال به پاکیش مانده است مانده است .
ای روزها مریم در تهرانسر درمرکزی که سازمان بهزیستی برایشان در نظر گرفته زندگی می کند
میگوید: جای خوبی است خدا خیرشان بدهد سرپناهی داریم و صبحانه و ناهار و شام می دهند فقط اگر کاری پیدا کنم و زندگی ام را دوباره بسازم شاید بچه هایم را به من بدهند.
کلاه نقابی سفیدی که به صورتش زده او را از آفتاب و البته از نگاه پر از سوال معتادان و کارتن خواب های پارک حقانی و خواجوی کرمانی محفوظ نگه می دارد شاید دوست ندارد آنهایی که سال ها با هم زندگی کرده اند او را بشناسند و یادشان بیاید که مریم برای اینکه به او تعرض نشود موهایش را کوتاه کوتاه کرده بود و پیراهن و شلوارمردانه می پوشیده تا در امان باشد .
برداشت نهم : زندگی بدون مواد زیباتر است
لیلا ارشد مدیر مؤسسه زنان «سرزمین خورشید» که این ماراتن را تدارک دیده می گوید: این زنان نشان دادند که بدون مواد می شود سالم زندگی کرد و من به آنها افتخار می کنم.
او می گوید: این زنان نشان دادند که راه دشوار و سخت و پر ازسنگلاخی را پشت سر گذاشته اند و آماده اند تا دست دیگر زنانی که هنوز درگیر مصرف مواد هستند را بگیرند.
به اعتقاد لیلا ارشد مهمترین کار موسسه خورشید این است که زنان را با تواناییهای خود آشنا کرده و در حد توانایی خود به آنها کمک می کند تا سلامتی خود را باز یابند و پاک و عاری ازمواد زندگی کنند.
ارشد به کمبود امکانات اشتغال ؛مسکن و بیمه زنان بهبود یافته اشاره میکند و میگوید: با دیده شدن زنانی که از دام اعتیاد رهایی یافته و پاک شده اند می توان مسئولان را وادار کرد تا به آنها و حقوق آنها توجه کنند و شرایط پاک ماندن آنها را فراهم کند.
در حال حاضر ۱۱۵ نفر از زنان بهبود یافته تحت پوشش خدمات موسسه زنان " سرزمین خورشید " هستند و از خدمات مشاوره فردی و گروهی ، روانشناسی و مددکاری، مشاوره های حقوقی و اشتغال زایی و خدمات دندانپزشکی، مهارت های زندگی و... استفاده میکنند .
ارشد میگوید: ۱۰ سال است در این حوزه کار می کنیم و از ۱۰ ماه پیش به صورت مشخص روی زنان بهبود یافته از اعتیاد متمرکز شده ایم و جلسات NA به صورت مرتب درموسسه برگزار می شود .
برداشت دهم : امید هیچ معجزی ز مرده نیست ...زنده باش
گذشتن از پارک های حقانی ،خواجوی کرمانی و بهران حس غریبی دارد تعداد زیادی از معتادان بدون توجه به حرکت دهها نفر که در ماراتن سلامتی زنان بهبود یافته شرکت کرده اند مشغول کشیدن مواد هستند ، عده ای زیر درختی خوابیده اند ، یکی گونی گونی اسباب و وسایلش را بالای درخت جاسازی می کند ،عده بیشتری مات و مبهوت به حرکت گروه نگاه می کنند و گاه لبخندی تلخ میزنند و گروه کمتری سرنگهای خونی شان را دست به دست میکنند و دنبال رگی که خشک نشده باشد و بتوانند مواد را درون آن تزریق کنند می گردند و عجیب اینکه نمی توانند پیدا کنند .
تصاویری که دهها خبرنگار و تعداد زیادی از افراد شرکت کننده درماراتن دیدند نشان می دهد که شرایط اعتیاد در کشوراصلا خوشایند نیست و باید کاری کرد کارستان ...موافقید ؟
ارسال نظر